سرنوشت تلخ دریا ♥️ پارت یک

3.3
(12)

به نام خدا

پارت اول ♥️

اسم من دریاس

مادرم تو یه تصادف فوت کردم و پدرمم هم فلج شد
من با خواهرم و پدر فلجم زندگی میکنم
با هزار بدبختی با کمک فاطمه دوستم یه کار مناسب پیدا کردم تا بتونم خرجی خونه را بدم
منشی یه شرکت بزرگ بودم
تا قبل از اون تصادف نحس زندگیمون خیلی خوب بود
دلم برای مادرم تنگ شده
دوسالی هست که دیگ پیش ما نیست
ریس شرکتمون فوت کرده بود
پسرش جایگزین اون شده بود
یک پسر خودخواه و زورگو و البته مغرور بود
که هیچکس ازش دل خوش نداشت
رسیدم سر کار
قرار شد چندتا برگه ببرم تا رییس امضا کنه
اسمم آقا ریس مون امیره
در زدم صدا سرد خشکش به گوشم رسید
پرونده هارو روی میزش گذاشتم با صدای خشن گفت :اینا دیگ چه کوفتیه
منم خونسرد گفتم باید امضاه کنید قرارداد جدیده
برگه هارو امضا کرد بدون اینکه نگاهی بهم بندار و گفت برو
یه جوری حرف میزنه انگار ارث پدرشو خوردم مردیکه خر
***

شب شده بود
من مونده بودم برگه هارو اسکن کنم همه رفته بودن
یکدفعه یه صدای در اومد
نگاه کردم دیدم که رییسه
با تعجب بهش نگاه کردم
اون حتی متوجه حضور من شه رفت تو اتاقش سریع
یه شیشه تو دستش بود من سر درنمیوردم درست
برگه هارو اسکن کردم
قرار شده بود
بزارمشون توی اتاق رییس
در زدم :
یک صدایی خمار به گوشم رسید
اولش فک کردم خواب بود
خواستم برگردم که گفت بیا تو
رفتم و بدون اینکه نگاهی بهش بندازم
برگه هرو روی میز گذاشتم
داشتم پا تند میکردم سمت در که یه نفر زودتر از من به در رسید در بست
سرمو که بالا گرفتم با چهره
امیر روبه رو شدم
با یک ضربه چسبوندم به در
و درو قفل کرد
زورش خیلی زیاد بود در حدی که نمیتونستم تکون بخورم
بوی گنده الکل حالم بهم میزد
مست شده بود
سرشو وارد گردنم کرد شروع به بوسیدن گردنم کرد
جا خورده بودم
داشت چیگار میکرد
دیگ کم کم داشت اشکم در میومد
با صدای بغض دار نالیدم
ولم کن تر خدا
انگار کور شده بود
کر شده بود
دستامو هرچی توی اون سینه سفتش کوبیدم فایده ای نداشت
با سیلی که بهش زدم
وحشی تر شد
چونمو گرفت وحشیانه شروع به خوردن لبام شد
لبام درد میکردن
دستشو سمت بهشتم دراز کرد
که بلندتر شد گریه هام گفتم ولم کن تر خدا
از بس داد زده بودم گلوم به سوزش افتاده بود
کم اورده بودم

 

ادامه دارد 🤍

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 12

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان سراب را گفت

خلاصه : حاج محمدهمایون امیران، مردی بسیار معتقد و با ایمان، تاجر معروف و سرشناس تهران، مسبب تصادف دختری جوان به نام یاس ایزدپناه…
رمان کامل

دانلود رمان آچمز

خلاصه : داستان خواستن ها و پس گرفتن هاست. داستان زندگی پسری که برای احقاق حقش پا به ایران می گذارد. دل بستن به…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Helya
2 سال قبل

اع
مرتیکه خرررررر
😑لاشی چندش

Yasmin
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

آرووم باش😂😂

neda
2 سال قبل

ای وای که همه ی دختر های رمان ما بدبختن 😢😢

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x