شونهای بالا انداخت و از جا برخاست.
انعامی به گارسونه داد و دستم رو گرفت.
– بریم.
با دست آزادم دوباره زدم توی سرم که گیج نگاهم کرد.
– چرا هی خودزنی میکنی سایه؟ من زن دیوونه نمیخواما!
با چشم غره گفتم:
– الان به مهشید چی میخوای بگی؟ اصلا موقع رفتن چی بهش گفتی؟
کتش و برداشت و دستم و کشید که مجبور شدم همراهش برم.
از رستوران خارج شدیم که شاد و سرحال، کتش رو تن کرد.
– نگران نباش، راست و حسینی بهش گفتم که تو رو دارم میبرم درمونگاه تا ببینی آسیب دیدی یا نه! الانم تو رو که رسوندم میری بالا بهش میگی که بعد بیمارستان راهمون از هم جدا شد. منم یکم تو خیابونا میچرخم بعد میام خونه.
لبخند پرمحبتی روی لبم نشوندم.
– فکر همه جاش هم کردی… مرسی که هستی!
در ماشین رو برام باز کرد و جنتلمنانه لب زد:
– بفرما مادمازل! انقدر هم ازم تشکر نکن پررو میشم.
سریع و لحظهای، بوسهای روی گونهش نشوندم و روی صندلی نشستم.
– صدبار هم تشکر کنم کمه.
خندید و در و بست. ماشین رو دور زد و خودش هم سوار شد. تا ماشین رو روشن کرد، گوشیش شروع کرد به زنگ خوردن.
از توی جیب کتش، موبایلش رو بیرون آورد و نگاهی به شماره کرد.
گلوش رو صاف کرد و بامکث جواب داد:
– سلام مامان!… آره من خوبم، شما پات بهتره؟
با سرعت کم، ماشین رو به راه انداخت و آینهی ماشین رو تنظیم کرد.
– شکر سلامت باشی…. بیرونم یکم کار دارم!…. آره مرخصی گرفتم فردا رو، چطور؟
کنجکاو ضربهای به دستش زدم و لبخونی کردم:
– چی میگه؟
دستش و به معنی “صبر کن” بالا گرفت و توی کوچه پیچید.
– اما…. باشه باشه میایم. مهشید و میخوای چیکار کنی؟
داشتم از فضولی میترکیدم! دستم و روی داشبورد گذاشتم و سرم رو نزدیک گوشی کردم تا حرفهای ثریا خانم رو بشنوم که ماهد کنترل ماشین رو از دست داد.
جیغی کشیدم که گوشی و زیر صندلی انداخت و سریع فرمون و چرخوند.
محکم به تیربرق خوردیم و به جلو پرتاب شدیم.
با نفس نفس چشمهام رو بستم و دستم و جلوی صورتم گرفتم.
اگه کمربند نبسته بودم سرم به شیشه میخورد.
چندتا نفس عمیق کشیدم و با استرس نگاهم و به ماهد دوختم.
چشمهاش بسته بودن و دستهاش روی فرمون بودن.
با وحشت تکونش دادم و صداش زدم که چشمهاش رو نیمه باز کرد و زمزمه کرد:
– آروم باش سایه… آخ!
با اضطراب تند تند گفتم:
– چجوری آروم باشم؟ چیشد؟ کجات درد میکنه؟
تکون ریزی به خودش داد و دست راستش و با درد باز و بسته کرد.
– هیچی دستم فقط درد میکنه. تو خوبی؟
کمربندم و باز کردم و خودم و جلو کشیدم.
– آره من خوبم! صددفعه بهت گفتم کمربند ببند ولی گوش نکردی.
صاف نشست و مچ دستش و شروع کرد به مالوندن.
– حالا من مقصر شدم؟
راست میگفت! من نباید کاری میکردم که تعادلش رو از دست بده.
همه چی تقصیر منه!
سرم و پایین انداختم و با غم نالیدم:
– ببخشید.
لبخندی زد و روی سرم رو بوسید.
– مهم نیست فقط دروغمون درست از آب دراومد! یه دربست واست میگیرم تو برو خونه منم برم ماشین و بذارم تعمیرگاه بیام.
دست ضرب دیدهش و آروم گرفتم که صورتش از درد جمع شد.
– میخوای بریم دکتر؟
سرش و به نفی تکون داد.
– نمیخواد، فکر کنم دررفته که خودم جا میندازمش! پیاده شو بریم سر خیابون دربست بگیرم.
از صندلی عقب، پاکت ها رو برداشتم.
– خودم میرم نیازی نیست تو بیای.
از پیشونی عرق کردهش مشخص بود که درد داره.
خم شد و از زیر صندلی، گوشیش و برداشت.
– قطع شده. مطمئنم مامان داره سکته میکنه! یه زنگ بهش بزنم.
“باشه” ای گفتم که در ماشین رو باز کرد؛ پیاده شد و شمارهای گرفت و موبایلش و کنار گوشش گذاشت.
متقابلا از ماشین پایین اومدم که با دیدن سپر که کاملا جمع شده بود و چراغ ماشین که شکسته بود، حیرت زده جلوتر رفتم.
نابود شده بود! به معنای واقعی برای ماهد، فقط یه دردسر بودم.
با شرمندگی به صورت جذابش خیره شدم.
داشت برای ثریا خانم توضیح میداد که کنترل ماشین رو از دست داد و خوردیم به تیربرق.
حین حرف زدن هم هی دستش و تکون میداد و صورتش رو جمع میکرد.
میدونستم که هرچقدر اصرار کنم نمیاد بریم بیمارستان تا دستش و نشون بده!
امیدوار بودم که بچمون انقدر لجباز و غد نشه.
بچهای که قراره به دست مهشید بزرگ بشه!
شاید الان مهشید رو تمام و کمال دوست نداشته باشه اما وقتی بچه بیاد توی زندگیشون، مطمئنا عاشق هم میشن!
تلخندی زدم و رو به ماهد گفتم:
– من دیگه میرم. توعم سریع بیا!
از مادرش خداحافظی کرد و گوشی رو توی جیب شلوارش گذاشت.
– کجا؟ وایسا پول بدم برای تاکسی.
اصلا حواسم به پول نبود!
کیف پولش و درآورد و پنج تا تراول دهی بهم داد.
– فکر نکنم کم بیاد.
متعجب یه تراول توی جیبم گذاشتم و بقیهرو به سمتش گرفتم.
– چخبره؟ اینا رو بگیر همون یکی بسه.
اخم ریزی کرد و گفت:
– بذار تو جیبت ببینم.
ابروهام و به معنی “نه” بالا انداختم و بازور بهش پس دادم.
گونهش رو هم بوسیدم و بعد از خداحافظی، تند از کوچه خارج شدم.
خودم به سر خیابون رسوندم و برای هر ماشینی که از کنارم میگذشت، دست تکون میدادم اما هیچکدوم واینمیسادن!
پوفی کشیدم و شروع کردم به راه رفتن که ماشین پیکانی، کنارم ترمز زد.
نگاهی به راننده که مرد مسنی بود، کردم و سوار شدم.
آدرس رو بهش دادم که با سرعت بیستا، ماشین رو به حرکت درآورد.
با این سرعت، تا فردا هم نمیرسیدم.
کمی به جلو خم شدم و به آرومی گفتم:
– پدرجان میشه سریعتر برید؟ عجله دارم یکم.
کمی سرش و چرخوند و بهم زل زد.
از نگاه عصبی و بی حوصلهش وحشت کردم.
سرجام صاف نشستم و به بیرون خیره شدم.
استغفراللهی گفت و سرعت ماشین رو بالا برد.
از بچگی از این پیرمردای اخمو و عصبی میترسیدم!…
تا به مقصد برسیم، لام تا کام نه من حرف زدم و نه مرده و تنها آهنگ قدیمی غمگینی، پخش شد.
تا ماشین متوقف شد، سریع پول رو حساب کردم و پیاده شدم.
پاکتا رو توی یه دستم گرفتم و آیفون رو زدم.
چندثانیه بعد، تا خواستم دوباره زنگ بزنم، در باز شد.
نفسم و به بیرون فرستادم و وارد خونه شدم.
تند از پلهها بالا رفتم و به مهشید که توی چهارچوب در وایساده بود، سلامی کردم.
کفشهام رو درآوردم و رفتم داخل که در و بست و سوالی پرسید:
– ماهد کو؟
پاکتا رو گوشهی پذیرایی گذاشتم و روسری و از سرم درآوردم.
– لطف کرد منو به بیمارستان رسوند و خودش هم گذاشت رفت. خبری ازش ندارم!
پیشونیش و خاروند و آهانی گفت.
– چیزی میخوری بیارم؟
با لبخند جواب دادم:
– نه سیرم ممنون.
نگاهی به لباسهام انداخت اما چیزی نگفت. مطمئن بودم که شک کرده!
روی مبل نشستم و با شرمندگی گفتم:
– ببخشید من فقط یه امشب مزاحمتون میشم. از فردا میفتم دنبال کارام و میرم پیش مامانم و داداشم.
لبخند مصلحتیای زد.
– مزاحم چیه عزیزم؛ مراحمی! من برم یه زنگ به ماهد بزنم، سریع برمیگردم.
سری تکون دادم که دستی به تیشرت مشکی رنگش کشید و به اتاق رفت.
خمیازهای کشیدم و دکمههای مانتوم رو باز کردم و از تنم درآوردم.
لباس آستین بلندی که تنم بود، مشکلی نداشت و میتونستم تا فردا با همین، توی خونه یه جوری سر کنم.
فقط تمام تنم بوی دود میداد و به شدت به یه حموم آب گرم نیاز داشتم!
به دستهی مبل تکیه دادم و بی هدف به در و دیوار خیره شدم که مهشید از اتاق بیرون اومد.
با تردید نگاهی به گوشی توی دستش کردم.
– میشه من یه زنگ به آیدا بزنم؟ ممکنه تا الان به گوشیم زنگ زده باشه و نگرانم شده باشه.
***
چرا هیچ نظری نمیدین انتقادم پذیرفته میشود🥲😅
ممنون رمانت قشنگه😅
رمان خوبیه فقط پارتش یکم طولانی باشه بهتر
عزیز دلم رمانت خیلی قشنگ فقط توروخدا آخرشو قشنگ تموم کن🥺این مهشید کثافتم خیلی زود از رمانت پرت کن بیرون لطفا😂