پارت 86رمان نیستی 1

6
(2)

 

♕♕پارت 86 رمان نیستی 1♕♕

 

تو کل مسیر دست به سینه با اخمی که چشاش و جذاب تر میکرد به جاده چشم دوخته بود بلاخره به خونه رسیدیم ماشین و تو پارکینگ زدم و چادر ماشین و از صندوق عقب برداشتم

بدون عجله از ماشین پیاده شد

این رفتار با متانتش قابل تحسین بود

سریع به سمت اسانسور رفتم استرس و کامل از چشاش میخوندم

گره بین ابرو هاش از هم باز شده بود حالا رنگ نگاهش بچه گونه شده بود

دوتایی همراه با هم وارد اسانسور شدیم بی حرف فقط با استرس به پاهاش چشم دوخته بود

کلید و داخل در چرخوندم که در واحد رو به روی باز شد و همسایه ی فضولم نکاهی به جفتمون انداخت

همسایه ی فضول: مهمون داری اقا محمد؟!

محمد: اینجا من مهمون بودم ایشون صاحب خونه ان

همسایه ی فضولم اهانی گفت و سر تاپای تهمینه رو وارسی کرد در و باز کردم و منتظر شدم تهمینه وارد بشه

بدون هیچ حرفی در و بستم و نفسم و با صدا از دهانم خارج کردم

محمد: اینجا محفل کوچیک منه زیاد اینجا موندگار نیستیم کارای نیمه تمومم تموم بشه از اینجا میریم

نگاهی به صورتش انداختم خنده ام گرفته بود مثل دختر بچه هایی که گم شدن و جایی و نمیشناسن با ترس به اطراف نگاه میکرد

وارد اتاقم شدم و لباسام و با یه گرم کن و تیشرت طوسی عوض کردم

هنوز ایستاده بود و به اطراف نگاه میکرد

محمد: میخوای همینطور سرپا بایستی؟ ما وقت برای مجسمه بودن نداریم لباس مناسب بپوش سریع بیا اینجا باید صحبت کنیم

با خنگی تمام بهم زل زده بود که با سر و ابرو به اتاق اشاره کردم که بلاخره از زمین کنده شد

بلاخره از اتاق خارج شد سارافن گور خری با شلوار چسب مشکی یه شال مشکی هم رو سرش انداخته بود

این دختر چرا اینقدر جذاب بود

(ریا نشه 😉😌)

کاش میشد این دختر مال من بشه، ای کاش یه زندگیه عادی داشتم، کاش میتونستم مرد ایده عالش باشم، حیف

 

….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 6 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x