رمان زنجیر و زر پارت ۲۲۷

4.5
(37)

 

 

 

-نکن افرا برو بشین سرجات خانومم اِنقدر کرم نریز.

 

 

حرصی بیشتر نزدیکش شدم و سعی کردم از بین لپتاپ و پوشه های مقابلش، جایی برای خود پیدا کنم.

 

 

دستم را دور کمرش انداختم و به سختی و بی‌آنکه کاغذهای دورو اطرافش را لِه کنم، خودم را به آغوشش رساندم.

 

 

همین که توانستم روی پاهایش جایگیر شوم، نفس های مقطعم را بیرون دادم و نگاهی به چشمان متاسفش انداختم.

 

 

-با شما نیستم من؟ چندبار باید بگم کار دارم عروسک؟!

 

 

عصبانی چشم گرد کردم.

 

 

-بیخود کار داری مگه بهم قول ندادی تو مسافرت همه‌ی وقتتو برای من بذاری؟!

 

 

برای اینکه از روی پایش سُر نخورم، تنم را جلوتر کشید و کلافه دستش را دور شکمم پیچید.

 

 

-قول دادم آره ولی این خیلی مهمه. همینجوریشم چون خودم بالا سر کارا نیستم کارمندا مدام استرس دارن، اگر جواب ایمیل جلسه هارو هم ندم که دو روزه ورشکست می‌شیم خانومم. بیا برو رو مبل بشین آفرین بهت قول میدم نهایت تا دو ساعت دیگه کار من تمومه… یالا عزیزم.

 

 

کلافه و بی‌حوصله سرم را به گودی گردنش چسباندم و در گوشش لب زدم:

 

-توروخدا اروند خیلی حوصلم سر رفته. حداقل بذار تو بغلت بمونم. قول میدم حواستو پرت نکنم. اصلاً حرف نمی‌زنم.

 

 

می‌دانستم با وجود منه خرس گنده در آغوشش، کار با لپتاپ و حساب کتاب کردن برایش سخت می‌شود اما آنقدر که همیشه او را با همه چیز و همه کس تقسیم کرده بودم، هیچ جوره در کتم نمی‌رفت که مجبورم این مسافرت را هم با عوامل خارجی شریک شوم!

 

 

بوسه‌ای از گونه‌ام گرفت و لب هایش را به گوشم چسباند.

 

 

-من قربون شما برم که اِنقدر لوس شدی و یه کمم فکر منو نمی‌کنی؟

 

-تو فکر منو نمی‌کنی. هی می‌خوای منو از سر خودت باز کنی. اونم درست فردای شبی که بهم حلقه دادی جای رمانتیک بازی منو می‌فرستی دنباله نخود سیاه!

 

 

 

 

 

 

خنده‌ی متعجبش در گوشم پیچید.

 

-یعنی فقط روتِو برم بچه!

 

 

دستش که روی شکم بیرون مانده از تاپم می‌کشید را گرفتم و بیشتر خودم را چفت بغلش کردم و غر زدم.

 

-فعلاً پول داریم نمی‌خواد دیگه کار کنی.

 

 

بلند خندید و بوسه‌ای به فرق سرم زد.

 

 

برای آنکه خیالم از در آغوشش ماندن راحت شود، سریع ادامه دادم.

 

-یا بذار همینجوری پیشت بمونم یا اینکه من میرم دریا تا کارت تموم بشه!

 

 

به آنی اخم هایش درهم رفت و طوری دستش دور تنم سفت شد که دردم گرفت.

 

 

-لازم نکرده. باشه بشین همینجا اما اگر حواسمو پرت کنی، من می‌دونم با تو نخودچی!

 

 

ریز خندیدم و چشم گفتم.

 

 

شب گذشته مرد بیچاره را تقریباً سکته داده بودم.

 

 

بعد از آنکه حلقه به دستم انداخت، آن همه خوشحالی که در قلبم جمع شده بود، فوران کرد.

 

 

برای تخلیه انرژی دیوانه وار به دل آب زدم و او اول با خنده به آب بازی هایم خیره شد اما کم کم وقتی دید چقدر افسار گسیخته رفتار می‌کنم و همپا با موج های کوچک دریا جلو می‌روم، ترسان از سیاهی شب و دریایی که کم کم طوفانی می‌شد، سعی کرد از آب بیرون بیاورتم.

 

 

با خنده مقاومت کردم و او از یک طرف می‌بوسیدتم و از طرف دیگر کمی نگران شده بود.

 

 

هیچ نفهمیدیم چه شد اما وقتی یک موج بلند به سمتمان آمد، تقریباً مرا زیر بغلش زد و عصبانی از دل آب بیرون کشاندم.

 

 

 

 

و رو به منی که همچنان در حال بلند خندیدن بودم، انگشت اشاره‌اش را تهدیدوار تکان داد و قسم خورد که دیگر هرگز اجازه نمی‌دهد تنهایی به آغوش آب بزنم و اینطور که بوش می‌آمد تهدیدش زیادی واقعی بوده است!

 

 

با یک دست تند تند تایپ می‌کرد و دست دیگرش دور کمرم حلقه شده بود و پهلوهایم را خیلی نرم نوازش می‌کرد.

 

 

سرم روی شانه‌اش و رخوت و سستی کم کم پلک هایم را سنگین می‌کرد.

 

بوسه‌ی عمیقی به پیشانی‌ام زد.

 

-ببرمت تو تخت؟

 

 

سریع گفتم:

 

-نه جام خوبه.

 

-چشمات پر خوابه دورت بگردم چرا الکی لج می‌کنی؟ خب اینجوری کمر درد می‌گیری.

 

 

تا خواستم انکار کنم با صدای موبایلش که در فضا پیچید، خوابم پرید و صاف‌تر نشستم.

 

 

-کو؟ اصلاًنم خوابم نمیاد!

 

 

دست دراز کرد و همراه برداشتن تلفنش گفت:

 

-از دست تو افرا… الو آدلر؟

 

 

برای آنکه خواب به کل از سرم بپرد چشم هایم را فشرم و با نفس عمیقی که کشیدم، دست اروند دور کمرم محکم‌تر شد.

 

 

ابرویم بالا پرید و کنجکاوانه نفس دیگری کشیدم که کلاً مسیر صحبت از دستش خارج شد و نیشگون محکمی از پهلویم گرفت.

 

 

-یه لحظه حواسم پرت شد. دوباره بگو چی داشتی می‌گفتی.

 

 

چشمانم برق زدند.

هیچ فکرش را هم نمی‌کردم که تا این حد به گردنش حساس باشد.

 

بازیگوشانه سر جلو بردم.

 

بوسه‌ی عمیقی از گردنش گرفتم و بینی‌ام را به پوستش چسباندم.

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 37

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان انار 3.2 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه : خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به دلیل جدایی پدر و مادر ماندن…

دانلود رمان طومار 3.4 (21)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان :     سپیدار کرمانی دختر ته تغاری حاج نعمت الله کرمانی ، بسی بسیار شیرین و جذاب و پر هیجان هست .او از وقتی یادشه یه آرزوی…

دانلود رمان چشم زخم 4 (4)

بدون دیدگاه
خلاصه:   نه دنیا بیمارستانه، نه آدم ها دکتر . کسی نمیخواد خودش رو درگیر مشکلات یه آدم بیمار کنه . آدم ها دنبال کسی هستن که بتونه حالشون رو…

دانلود رمان شاه_مقصود 4.2 (16)

بدون دیدگاه
خلاصه : صدرا مَلِک پسر خلف و سر به راه حاج رضا ملک صاحب بزرگترین جواهرفروشی شهر عاشق و دلباخته‌ی شیدا می‌شه… زنی فوق‌العاده زیبا که قبلا ازدواج کرده و…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زی زی🤍 ‌
10 ماه قبل

چقدهههه این رمانننن قشنگهههههههههههههه>>>>

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x