دهنم باز موند..!
سوالی که تو ذهنم میچرخیدو اریک به زبون آورد …
ــ مگه ما …
خاله داریم؟!
مامان دستی به چشمای خیسش کشید و هیچی نگفت …
بابا که حال خرابشو دید راهی طبقه بالا کردش و بعد چند دیقه برگشت پیشمون…
ــ بچه ها مامانتون حال خوبی نداره …
رو به اریک ادامه داد
ــ اونی که تو باهاش معامله میکنی اسمش برایانِ
ولی همه به اسم آرژان میشناسنش …
خودشو بهت الکی معرفی کرده …
حتما کسایی هستن که جاسوسیشونو میکنن…
اون پیرمرده ام …
پدربزرگتونه …
دیگه … دیگه تحمل این حجم از اخبار و اطلاعات جدید در مورد زندگیمونو نداشتم!
+بابا…
چطور ممکنه یه نفر .. یه نفر دختر خودشو بکشه؟!
دستی تو موهاش کشید و نشوندمون رو مبل رو به روی خودش …
ــ اون حتی به زن خودشم رحم نکرد ، حالا میگی چجوری تونست دخترشو بکشه؟!
مادر بزرگتون ، آرشیدا رو انداخت جلو گلوله و به همین راحتی کشتش!
آرژان با یه تیر تو قلب دلوین ، خاله تون تا پای مرگ بردش…
آخرم کار خودشو کرد ، هم دلوینو ، هم .. هم شوهرشو کشت …
چشمامو با عجز رو هم گذاشتم و دستای اریکو محکم فشار دادم …
نفس عمیقی کشیدم و رو به اریک گفتم
+افراد تو آمادن؟!
با بهت سری تکون داد و آروم زمزمه کرد
ــ آره…
رو کمک مارسل و فلور و آیهان و کارولینم میتونستیم حساب باز کنیم واسه شکستشون …
در زدم و رفتم تو اتاق مامان …
+خوبی مامانی؟!
هنوز چشاش اشکی بود …
با صدای گرفتش لب زد
ــ خوبم
درو بستمو کنارش رو تخت نشستم…
+قول میدن انتقامشونو میگیریم نگران هیچی نباش!
سرشو چند بار تند تند تکون داد و گفت
ــ نه نه نه …
نمیخوام پای شما وسط باشه ، اونا .. اونا خیلی قوی ان…
حتی دلوین و آرسام ، شوهرشو شکست دادن …
مامانِ بابات… کاترینو هم شکست دادن
تونی رو شکست دادن …
این بار ، یا ما شکستشون میدیم ، یا…
پریدم وسط حرفش و عصبی گفتم
+مامان اریک الان قدرتمند ترینه!
من و مارسل کنار همدیگه بعد اریک قدرت فرانسه رو داریم!
فلور و آیهان کنار همدیگه ، زوج فوق العاده ای هستن، همیشه باهمدیگه هماهنگن!
کارولین تو جاسوسی و جمع آوری اطلاعات حرف نداره!
با وجود شماهایی که تجربه دارین ، مطمئنن ما میتونیم شکستشون بدیم …
ولی باید باهمدیگه باشیم… همه باهم
سرشو گذاشت رو شونم و بعد چند لحظه با صدایی ضعیفی گف
ــ نمیدونم ، هیچی نمیدونم…
تا اومدم جوابشو بدم خوابش برده بود …
چقد لاشقش بودم آخع!
مامان به این جیگری و ناناصی هیشکی نداره که من دارم!😌😄
آروم خوابوندمش رو تخت و پتو رو کشیدم روش …
😈🤍🍃🤍🍃🤍🍃🤍🍃🤍🍃🤍🍃🤍🍃😈
+بابایی من دیگه باید برم خونه ، مارسل منتظرمه …
لبخند بی جونی به روم پاشید و بوسه گرمی رو پیشونیم کاشت
ــ دوست دارم …
مواظب خودت باش!
اریک همونطور که هودیشو میپوشید گفت
ــ حسودیم شد باور کن!
بابا ریز خندید و رفت سمت اریک
محکم بقلش کرد و بوسیدش
ــ حسود نباش هرچقد واسه اریکا عشق هست ، واسه تو ام هست!
💕🤍💕🤍💕🤍💕🤍💕🤍💕🤍💕🤍💕🤍
وختی رسیدم خونه ، مارسل داشت با افرادش تمرین میکرد …
صداش زدم و کل ماجرا رو براش تعریف کردم …
+حالا ازت میخوام کمکم کنی …
چون همه تو خطریم ، هم اریک هم تو هم من هم مامان و بابا هامون …
سری تکون داد و دستامو تو دستای گرمش گرفت…
ــ مطمئنی میخوای این کارو بکنی؟!
من نمیخوام آسیب ببینی..!
سری تکون دادم و گفتم
+ما تا وختی با همیم ، امکان نداره آسیب ببینیم...
دستمو از دستاش بیرون کشیدم و گذاشتمش رو ته ریش دلرباش …
چونمو گرفت و لباشو گذاشت رو لبام …
ایوللل
ولی احساس می کنم این وسط قراره شکست بخورن و آسیب ببینن و یکی بمیره
😎😎
اریکا خیلی شبیه مامانمهههه
جووووووون
( دیگه داره حالا از کلمه جون بهم میخوره😂😂😂)
نه اتفاقا من با جوووون خیلی حال میکنمم😂
😂هعی ی چیز میگم مسخره نکنینااا
من میگم جوون احساس میکنم دختر بدیم😂
خیر سرم ۱۵ سالمه عین این ۷ ساله میمونم😂
تا کلاس شیشم میخواستم تلویزیون نگاه کنم اجازه میگرفتم😂انقدر بچه ی خوبی بودم
آفرین گل دختر خوب کاری میکردی بازم اجازه بگیر😂
وای چرا دلوین و آرسام مردن مثلا رمان راجب اونا بود ها😭
امیدوارم این فصل بلایی سر کسی نیاد البته اونایی که دلوین و آرسام کشتن بمیرن😑
فلور یه کاری هس ک کاره خیلی خوبیه خیلی ثواب داره
حدس بزن چیه!؟
پارت گذاری سریع
الان سارا خیلی ثواب میبره🙂😂