رمان پسر بد پارت 31

4.5
(23)

روی تخت نشسته بودم و دستامو بهَم می چلوندم …
توی فکر فرو رفتم …
من مگه همش معطل ویلیام نبودم؟! …
مگه نمی گفتم اگه بیاد ، میچسبم بهشو ولش نمیکنم؟! …
پس چرا اونطور باهاش رفتار کردم؟! …
لبمو به دندون گرفتم ، بغض به گلوم فشار اورده بود …
یه دستمو توی موهام فرو بردم و با دست دیگم ، چنگی به رو تختی زدم …
سرمو انداختم پایین و اولین قطره ی اشک از چشمم چکید … .
همون موقع بود که در اتاق وا شد و قامت ویلیام تو چارچوب در قرار گرفت …
بدونِ چرخیدن سمتش ، تو همون حالت از گوشه ی چشمام بهش خیره شدم …
ساکت بهم زل زده بود …
نگاهمو سریع ازش گرفتم و به رو تختی دوختم …
نفس عمیقی کشید ، داخل شد و در رو بست …
برگشت سمتم و به طرفم قدم برداشت …
کنارم روی تخت نشست و ساکت به نیمرخم زل زد …
بعد از چند لحظه ، گرفته لب زد :

_ همون روزی که دزدیده شدی …
تا متوجه شدم ، خواستم افراد رو حرکت بدم و بیام دنبالت ! … .
ولی سرهنگ بهم این اجازه رو نداد …
همشون میگفتن ؛ مطمعنن بدون برنامه ریزی اگه پیش برم ، میبازم ! … .
تصمیم گرفتم یه نقشه ی درست حسابی بکشم و ساعت دقیق قرار های کارن رو …
توی این یه هفته به دست بیارم ! …
با کمک نفوذیایی که توی عمارتش داشتم ، متوجه شدم چه ساعاتی وقتش خالیه و چه ساعاتی وقیقا میخواد به کجا بره ! … .
بعد هم که ، امروز افراد رو حرکت دادم و اومدم سراغت …

لبامو رو هم فشار دادم و سکوت کردم …
دستشو گذاشت رو بازوم و گفت :

_ آوین …
به ولله واسم مهمی ! …
به ولله که عشق اول و آخر خودمی ! …
بیا و از این قهر مسخره دست بردار …
خواهش میکنم ! … .

نفسمو محکم بیرون فرستادم …
سرمو بالا گرفتم و خیره به چشماش ، به سختی لب زدم :

+ شرط داره ! …

ساکت ، محکم و جدی بهم زل زد که ادامه دادم :

+ باید قول بدی زودتر برگردیم ایران ! …
دلم واسه مامان و بابام تنگ شده …
قول بده بر میگردیم ایران و اونجا یه زندگی عالی رو کنار هم و با هم تشکیل میدیم …
قول بده ویلیام ! … .

لبخند ریزی زد …
بازومو گرفت و منو کامل چرخوند سمت خودش …
خیره به چشمام ، جدی گفت :

_ قول میدم ، قول میدم خوشگلم ! …
قول میدم … !

لبخند محوی زدم و بی تاب خودمو انداختم تو بقلش …
سفت بغلم کرد و دستاشو دور کمرم حلقه کرد …

* * * *

رفتم جای پله ها ایستادم و داد زدم :

+ ویلیاااام ‌…
بیا پایین ، صبحونه آمادس … .

صداش به گوشم رسید :

_ باشه ، الان میام ! … .

زبونی روی لبام کشیدم ، برگشتم و به سمت اشپزخونه قدم برداشتم …
دست به سینه ، به میز صبحانه زل زدم …
همه چی رو چیده بودم ! … .
همینطور ساکت داشتم وسایلای رو میز رو چک میکردم که با صدای ویلیام به خودم اومدم :

_ بَه به ! …
این کارا از شما بعیده ها آوین خانوم ! …

نفسمو محکم بیرون فرستادم و با لبخند گشادی که رو لبم جا خوش کرده بود ، برگشتم سمتش …
بهش زل زدم که حوله ای که باهاش دستاشو خشک میکرد رو پرت رو اپن …
نزدیکم اومد و دستاشو گذاشت رو پهلوهام …
پیشونیشو چسبوند به پیشونیم و گفت :

_ اوفففف ، آوین ! …
نمیدونی چقدررر میخوامت ! … .

لبخندی ریزی زدم ، موهامو انداختم پشت گوشم و لوس لب زدم :

+ چقدر؟! …

چشمکی زد و با بوسیدن کوتاه و سریع لبام ، گفت :

_ یه عالمه ! … .

اخم ریزی کردم ، دستامو گذاشتم رو سینش و جدی گفتم :

+ مغلطه نکن ، جوابمو بده …
این تنها سوالمه ! … .

لبخند جذابی زد ، بوسه ای رو پیشونیم کاشت و گفت :

_ همه ستاره های آسمون ، ضرب در همه ستاره های آسمون ! … .

اخمم غلیظ تر شد ، دلخور سرمو عقب کشیدم و لب زدم :

+ بازم کمه ! … .

متعجب گفت :

_ کمه؟! …

دلگیر ، اوهوم تو گلویی گفتم که بوسه ی ریز و خیسی تو گودی گردنم کاشت و گفت :

_ خب ، چقدر خوبه مثلا؟! …
اصلا خودت چقدر دوستم داری؟! …

اخمم جاشو به لبخند محوی داد :

+ ستاره های آسمون ، به توان هزار ! … .

خنده ی ناباورانه ای کرد …
آروم دستاشو رو پهلوهام ، بالا و پایین کرد و خمار گفت :

_ جوووون ، اوکی …
پَ منم همونقدر که تو گفتی ، به توان هزار ! …
خوبه حالا؟! …

لبخند دلربایی زدم ، چشمامو بستم و سفت بغلش کردم …
با گذاشتن سرم روی سینش ؛ جایی که قلبش می تپید ، گفتم :

_ اره ، خوبه ! … .

نفسشو راحت بیرون فرستاد و سفت کمرمو چسبید …
چقدر دوستش داشتم خدا ! …
چقدرررر ! … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 23

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان التیام

  خلاصه: رعنا دختری که در روز ختم مادرش چشمانش به گلنار، زن پدر جدیدش افتاد که دوشادوش پدرش ایستاده بود. بلافاصله پس از…
رمان کامل

دانلود رمان سدم

    خلاصه: سامین یک آقازاده‌ی جذاب و جنتلمن لیا دختری که یک برنامه‌نویس توانا و موفقه لیا موحد بدجوری دل استادش سامین مهرابی…
رمان کامل

دانلود رمان درد_شیرین

    ♥️خلاصه: درد شیرین داستان فاصله‌هاست. دوریها و دلتنگیها. داستان عشق و اسارت ، در سنتهاست. از فاصله‌ها و چشیدن شیرینی درد. درد شیرین داستان فاصله. دوری ها…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
35 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
2 سال قبل

ساراجون عالی عزیزم❤

Darya
2 سال قبل

مثل همیشه عالی👌

Zahra
2 سال قبل

خیلی عالی بود عزیزم مثل همیشه❤

🖤🖤 رز سیاه
2 سال قبل

عالی عالی بود افرین احسنتم به مغز متفکر ✌️✌️✌️👍👍👌👌👌

ĄÝ ŇŰŘ ¤
2 سال قبل

خوب نبود
عالی بود 😍❤

2 سال قبل

عالی بود،من که خوشم اومد♡
مرسی💓

👊atena😎
2 سال قبل

عالی بود یکی یدونه…
ولی احساس میکنم میخای زودتر تمومش کنی…

👊atena😎
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

قهری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بگی اره به کل گم و گور میشم بخدا

👊atena😎
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

خدارو شکر…
چیکار میکنی؟حالت چطوره؟

•●◉✿𝐀𝐓𝐄𝐍𝐀✿◉●•◦ ♡
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

معذرت خواهی کن…
خیلی بدرفتاری کردی…
بخاطر من چرا با بچه ها دعوا میکنی مگ من کیم؟!

•●◉✿𝐀𝐓𝐄𝐍𝐀✿◉●•◦ ♡
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

سارا چرا اینطوری میکنی؟
بخاطر من ک دعوا میکنی ببین ارزشش رو داره؟

•●◉✿𝐀𝐓𝐄𝐍𝐀✿◉●•◦ ♡
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

سارا من تا اینجا حرفاتو تحمل کردم…
اون روی منو ببینی بد میشه لطفا بزار ازت خاطره خوبی داشته باشم هی نرین به اعصاب من…
سارا گذاشتم بهم هرچی بخاید بگید صفت های حیوون و…
ببین هیچکس جرعت نداره بهم تو بگ چ برسه به اسم های حیوون پس بدون ک شما تو قلبم جای خود دارید من اینی ک تو اینجا میبینی نیستم شکستن دل ادمااا واسم مهم نیست دیروز گفتم نمیخام کسی ازم ناراحت بشه چون برام مهمید.وگرنه من با زبونم دل همرو میشکنم گفتم ک چون واسم مهم نیست…
تا اینجا مهربون بودم خر فرضم کردن ولی نمیدونن ک خود احمقشون خره…
امیدوارم ک دوست خوبی برات بوده باشم.حالا دیگ دست خودته میمونی قدمت رو چشم.میخای هم بری به کل از همه چیم حذف میشی دیگ کسی ب اسم سارا نخاهم شناخت.من اونایی رو ک بیش از حد دوس داشته باشم جونمو براشون میدم ولی از چشمم بیوفتن اشغال بیشتر از اونا برام اهمیت داره.

👊atena😎
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

سارا من کی بهت اونو گفتمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم هاااان از حرفم حرف درنیا منو سگ نکنننننننننننننن
سارا از همه بیشتر دوستت داشتم پس همینجوری هم بمون.
خاهش میکنم ازت ادم باش همین.
من میرم نه تو نمیخام بخاطر من دوستی هاتون بهم بخوره.
خیلی دوستتون دارم.موفق باشید همگی.

پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

سارییی
من اون همه باهات حرف زدم بعد حوصله م رو نداری؟ 😑💔🔪
آقا آدرس بده بدزدمت بعد بکشمت بعد خودمو بکشم خیال همه راحت شه اصن

•●◉✿𝐀𝐓𝐄𝐍𝐀✿◉●•◦ ♡
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

موفق باشی روز خوش.

...
2 سال قبل

خیلی عالی بود سارا❤❤
مرسی که پارت گذاشتی🙏😘

Shyli
2 سال قبل

خیلی عالی بود

Narges
2 سال قبل

پارت بعدو کی میزاری سارا جون👌🏻🙃

دسته‌ها

35
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x