رمان به تلخی حقیقت پارت 42

4.3
(3)

دویدم داخل خونه و با دیدن صحنه مقابلم دهنم عین چی باز موند!

+ش..شما .. شما دیگه سنی ازتون گذشته!

اخم غلیظی کردم و ادامه دادم

+از اریک توقع داشتم ولی شما نه!

مامان و بابا ، با بهت نگام میکردن و یهو زدن زیر خنده …

مامان ــ آرتا عشقم!
زیادی خوردیم فک کنم

بابا ــ آ..آره فک کنم!
کیا و هیلدا ..!
شما ام میبینینش؟!

همونطور که لبخند پر رنگی رو لبشون بود و چشماشون خیس شده بود اومدن جلو و محکم بغلم کردن

کیارش ــ پسر خل
کجا بودی توووو!

هیلدا ــ میدونی اریکا چی کشیده؟ْ
کجااا بودییی!

مامان و بابا انگاری که وجودمو قبول کرده بودن اومدن طرفم و چهار نفری چسبیدن بهم …
عینهو بخاری داغ بودن ، داشتن تن منم میسوزوندن دیوونه ها

مامان ــ د اخه بیشعور کدوم قبری رفتی تو
بزنم بکشمت؟
بزنمتتت؟!

تو گلو خندیدم و دستمو تو موهاش بردم …

بابا ــ پسر نادون!
تو نگفتی ما نگرانت میشیم
خاک تو سرت!

فکر کنم وخت مناسبی نیومده بودم ..!
فقد داشتن فحش میخوردم …
با این حال از شوق زیادی هر چهارتاشونو محکم به خودم فشردمو …

🥷🏻💜🥷🏻💜🥷🏻💜🥷🏻💜🥷🏻💜🥷🏻💜🥷🏻💜🥷🏻💜🥷🏻💜🥷🏻💜🥷🏻💜

کارولین ــ نمیخوای بگی کجا بودی آقا؟!

همه طلبکار نگام میکردن اب دهنمو قورت دادم و اریکا رو چفت بغلم کردم

+بذارین از اول بگم براتون …

#فلش_بک

تو راه رسیدن به آدرسی بودم که نیکلاس بهم داده بود ، و بعد 1 ساعت رسیدم …

سیگارشو گذاشت لای لباش و پوک سنگینی بهش زد

+نمیخوای بگی واسه چی گفتی بیام؟
بیکار نیستم

پوزخندی زد و پاشو رو پاش انداخت

ــ مشغول عملیات بودین؟!

منحرف عن!

ــ اگه میخوای اریکا و خونوادتون زنده بمونن ، باید بمیری

چشام گرد شد و متعجب گفتم

+چ..چی میگی تو

خونسرد نگام کرد و در جوابم گفت

ــ من پسر آرژانم …
اگه میخوای اریکا زنده بمونه ، خونوادتون زنده بمونن ، دوستاتون زنده بمونن…
کافیه مرگتو صحنه سازی کنی ..!

دهنم باز مونده بود و افتادم رو صندلی!

+بینم تو .. تو مست کردی مگه نه؟!

پوزخندی زد و سرشو بالا گرفت

ــ نه اصلا!
اگه این کارو نکنی …

خم شد جلو و سیگارشو خاموش کرد
چشمای سرخشو بهم دوخت و موهاشو از رو صورتش پس زد

ــ نقشتونو به آرژان و شاهین میگم ، برام اصلا سخت نیست ..!
نه مرگ اونا ، نه مرگ شما!
پس بهتره حرف گوش کن باشی وگرنه عشقت میمیره!

#زمآن_حال

کلافه هوفی کشیدم و دستی تو موهای قهوه ای اریکا کشیدم …

برام عجیب بود که هیچ واکنشی نشون نمیداد ، فقد لبخند میزد …

کیارش ــ پس..پس ینی .. ینی اون..

+اره کیارش … اون خیانتکار بود و به خاطر جون شما مجبور شدم مرگمو صحنه سازی کنم..!

2 روز بعد …
☆اریکا☆

ساعت 1 شب بود …

نیکلاس

نیکلاسو گرفتن و حالا جلوم زانو زده بود

اسلحمو گذاشتم زیر چونش و غمگین لب زدم

+نیکی چرا …
چرا اینکارو کردی!

ــ چون …
چون نمیخواستم کنار مارسل ببینمت !
اره ، من دوست داشتم …
از همون اولین بار که دیدمت قلبم برات رفت ولی تو اونو میخواستی!
رو من فقدددد مثل یه دوست حساب باز کرده بودی

چشاش نم دار شده بود و منی که دلم شکسته بود،تحمل این حقیقت تلخو نداشتم…!

خوب شد که مارسل و اریک داخل عمارت بودن و حرفاشو نشنیدن…

+چرا اینجوری شد …

زانو هام سست شدن و رو به روش زانو زدم …
قطره اشکی از چشمام چکید و هق هقام اوج گرفت …
چقد دلنازک شده بودم..!
اخلاق مزخرفی بود …

دستمو گذاشتم رو شونش و آروم تکرار کردم

+چرا اینجوری شد …

حواسم نبود که دستشو کرد تو جیبش و یه چیزی گذاشت تو دهنش …

لبخند ملیحی زد و گفت

ــ “لج کردم با خودم
شکستم و تا شدم
خسته نشدی از کارات
من خستم به جا توام
پریدی رفتی از دلم
بدی نکردی کم به من…”

سرفه های پی در پی میکرد و خون بالا میاورد …

سرشو گرفتم تو بغلم و با گریه گفتم

+نیکلااااااس تورو خدا چشاتو وا کن
چیکاار کردی احمق…
نیکلاااس

با گریه اسمشو صدا میزدم ، ولی اون دیگه رفته بود …
بهترین دوستم ، رفته بود…
اریک و مارسل با صدام اومدن پایین و بهت زده به من و نیکلاسی که غرق خون بود زل زدن …

🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍

سه ماه از مرگ نیکلاس میگذشت و مارسل و کارولین حالمو خوب کرده بودن ، دیگه کامل خوب شده بودم …

با مارسل ورزش میکردم ، کتاب میخوندم و زندگی روی خوششو نشونم داده بود …

اریکا

یکی دو بار رفته بودم پیش ماندانا و حسابی باهمدیگه حال کرده بودیم ، شهر بازی ، ترشی لواشت ، بستنی …
با فکر اینکه امشبم قراره ببینمش عین خر ذوق کردم و لباسامو از تو کمد برداشتم و موشیدم ، ارایش ملیحی رو صورتم پیاده کردم و آماده رفتن به طبقه پایین بودم که صدای برخورد یه چیز محکم به در اومد و یکی افتاد اخل!

ــ آاااااااااااااخ وحشییی کمرم شکست!

+آرووومتر چیشده؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان آچمز

خلاصه : داستان خواستن ها و پس گرفتن هاست. داستان زندگی پسری که برای احقاق حقش پا به ایران می گذارد. دل بستن به…
رمان کامل

دانلود رمان کنعان

خلاصه : داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام…
رمان کامل

دانلود رمان سایه_به_سایه

    خلاصه: لادن دختر یه خانواده‌ی سنتی و خوشنام محله‌ی زندگیشه که به‌واسطه‌ی رشته‌ی پرستاری و کمک‌هاش به اطرافیان، نظر مثبت تمام اقوام…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
34 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Helya
2 سال قبل

آقا مهدیار افسانه جون خیلی حال بده؟
خیلی نگران شدم گفتین

مهدیار
2 سال قبل

اره حالش خیلی خیلی خرابه دکترا گفتن اگ یه ربع دیگ نمیاوردین تمام میکرد از وقتی بردیمش بیمارستان چند بار معده اش رو شسته شو دادن خانومای محترم براش دعا کنید

Helya
پاسخ به  مهدیار
2 سال قبل

خداروشکر
ایشالا خوب میشه
چشم حتما دعا میکنم شمام مراقبش باشین
افسانه خیلی دختر خوبیه خیلی نارحت شدم
شمام ما رو بی خبر نزارید

👊atena😎
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

تو چجور تشخیص میدی کی خوبه کی بد؟
من چجورم؟!

Helya
پاسخ به  مهدیار
2 سال قبل

😐نصف شبی چی زدی
مریض نیستم ک بشینم درباره ی خودکشی ی نفر شوخی کنم

👊atena😎
پاسخ به  مهدیار
2 سال قبل

مهدیار نظرت چیه یبار هم تورو هم افسانه رو کتک بزنم تا ادم بشید؟!

Darya
پاسخ به  مهدیار
2 سال قبل

ایشاالله خوب شه
حتما براش دعا میکنم آقا مهدیار

پاسخ به  مهدیار
2 سال قبل

دقیقااا ، منم همی حسو دارم😐🍃هارتم!

*RAHA *
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

الان واسه اینکه حال بدتونو خوب کنم یه آهنگ شاد میخونم

هله دان دان دان هله یدانه یدانه یار نامهربون مال آبادانه یدانه بقیشو یادم نمیاد آخ نمیاد

کفتر کاکل به سر های های این خبر از من به بر های های به گو به یارم که دوسش دارم بگو برگرده چشم به راه شم من خواطر خواشم من چشم به راه شم من خواطر خواشم من بقیه شو نمیاد آخ نمیاد

آمد بهاره جان‌ها ای شاخه‌ تن برقصان ایشاخه تن برقصان ایشاخه تن برقصان
ای شاخه تن برقصان جانم به در برقصان جانم به در برقصان اسبمو سر بریدی این ماهو تن برقصان ای خوش کمر به رقصان…

*RAHA *
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

می دونم همش قدیمه

پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

ار😑🍃😂

مهدیار
2 سال قبل

چشم حتما اگ از دوستای افسانه خبر دارین بهشون بگید شب خوش

Helya
2 سال قبل

ممنون
حتما
شب خوش

ĄÝ ŇŰŘ ¤
2 سال قبل

عالییییییییی
همین..‌……!

فقط بخند...😉
2 سال قبل

مقص باو

Zahra
2 سال قبل

عالی مثل همیشه💓

•●◉✿𝐀𝐓𝐄𝐍𝐀✿◉●•◦ ♡
2 سال قبل

دخترا یچیزی میگم اینو اویزه ی گوشتون کنید.
اول اینک هیچکس رو بیهوده قضاوت نکنید اول بزارید طرفتون توضیح بده چیا شده بعد اگ دلیلش قانع کننده بود و مدرک داشت ک هیچ اگر هم نه بازم خودتون برید دنبال ماجرا اخر سر با طرفتون دعوا کنید چه دوستتون باشه چه عشق و چه پدر و مادر.
دوم اینک مثلا میگید من دوست خیلی خوبی برا شما هستم خب ولی دلیل نمیشه دختر خوبی هم برا خانوادم باشم یا زن خوبی برا شوهرم.یکی رفیق خوبیه.یکی دختر خوبی هس برا خانوادش.یکی هم زن خوب برا شوهرش.الان شما میگید افسانه دختر خیلی خوبیه اون برا ما بهترین دوسته و هممون دوسش داریم دلیل نمیشه ک زن خوبی برا مردش باشه.افسانه مثال زدمااا ناراحت نشی.من خودم قبول دارم ک دختر خوبی برا خانوادم نیستم ولی رفیق خوبی برا دوستامم.شوهر هم ندارم هروخ داشتم اونو هم میگم ولی دوست دختر بدجنسی برا دوس پسرمم.

Helya

چی شد من نفهمیدم
🥲

👊atena😎
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

کجاشو دخترم؟

Helya
پاسخ به  👊atena😎
2 سال قبل

همشو😂

👊atena😎
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

یروز وقت داشتم میگم…

*RAHA *
2 سال قبل

سارا و فلور من که خیلی میخواستم برا رمانتون آخرش بگم اومای گاد 😐الان میگم آرزوم برآورده شد 😜

اومای گاد

بر تبع شادمانه بکوب پیروزو مردانه بکوب

پاسخ به  *RAHA *
2 سال قبل

😐دهنت سرویس🍃

*RAHA *
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

😜

پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

ار ، الان خونم ..
نزدیک به ۱۰ ساعته ندیدمش ..

پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

نوچ،فق مجازی باهاش در ارتباطم..
راستی‌…بت گفتم مُرد؟!

پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

ارع …
مُرد! …
راحت شدم خداییش!!
فلور بپر تو شاد،اونجا می حرفیم..

پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

اسمش بخوره تو سرش … نکبت!

👊atena😎
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

سارا نامزد کردی؟؟؟؟

پاسخ به  👊atena😎
2 سال قبل

😐اتناااا…
بچه ها چرا سعی دارین منو نامزدی نشون بدی؟! ..
کدوم گورخری گفته من نامزد کردم؟! ..
فلووور! بیا حالیشون کن ، روانیم کردن !

👊atena😎
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

خوبه اگ میکردی ک خودم میومدم بیرجند میکشتمت…

پاسخ به  👊atena😎
2 سال قبل

اخه اتناااااا😑😑😑
من مگه مغز خر خوردم نامزد کنم؟! …
من رگمو زدم تا جلو گیری کنم ع این کار بعد به راحتی اومدی ازم سوال میکنی نامزد کردم؟! …
ای خدااااع😑🍃💔🚶‍♀️

👊atena😎
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

نه شوکه شدم بچه ها هم تورو نامزد کردن بخاطر همین.
ببخش ناراحتت کردم قصدم این نبود بخدااااا.

پاسخ به  👊atena😎
2 سال قبل

اوکی باو،مشکلی نیس😅🍃

دسته‌ها

34
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x