رمان دیوونه های با نمک پارت ۷

4.9
(7)

بسم الله الرحمن الرحیم

نویسنده : سیده ستاره قاسمی

رمان دیوونه های با نمک پارت ۷

 

منم بدون صدا رفتم بیرون از اتاقش راه اتاق خودمو در پیش گرفتم

باد از عوض کردن لباسام رفتم طبقه ی پایین دیدم همه غذاشون رو خوردن و دارن فیلم تماشا میکنن

مامان : ویهان نیومد؟🙁

من : نه😕

مامان: وایییی نکنه بچم مریض شده

منم داخل دلم گفتم : آره ویهان اگر برای غذا خوردن ضربه نخوره که میخوره برای اون رلای گنده تر از دهنش ضربه میخوره

من : مامان غذا خودمو ویهان رو میبریم بالا

مامان : باشه

خلاصه که رفتم بالا و غذا بردم داخل اتاق ویهان داخل اتاق بودم که گفت :

 

ویهان: ویانا خواهر خوشگلم یه اتفاقی افتاده به کمکمت نیاز دارم

من : کارت که لنگه میگی ویانا قشنگه😕حالا چیشده

ویهان : عاشق شدم رفت

من : ای روزگار تف تف بهت عه عه عه این ویهان ما فقط از دست تو سالن مونده بود که تو اونم از ملت شریف ایران گرفتی

ویهان : کوفت دیوونه

من : حالا جدی جدی عاشق شدی؟!

 

ویهان : مگه من باهات شوخی دارم؟

 

من : حالا کی هست؟ بعدشم نکنه از خواستگاری کردی که جواب منفی بهت داده اینطوری ناراحتی؟

 

ویهان : نخیر ازش خواستگاری نکردم داستان از اینجا شروع شد که داخل مهمونی ساتین که حدودا یک ماه پیش بود (ساتین یکی از رفیقاش بود)با برادرش آشنا شدم اسمش بردیا بود کنار برادرش بود تازه اسمش بهسا بود پدرش یکی از سرهنگ های با نفوذ شهر هست

 

من : این همه جزئیات رو برادرش بهت داد😐؟!

ویهان : نوچ با هزار بدبختی اینارو تحقیق کردم پیدا کردم

من : آها خب حالا شماره اشو داری؟

ویهان : نه اما گیرش میارم

من : خب هر موقع گیرش آوردی برام بفرستش 😉

ویهان : مچکر فدات بشم

من : نمیخواد هندونه بزاری زیر بغلم

ویهان : دستت درد نکنه الان ایما وابیدیم خود شیرین و هندونه فروش؟

تازه اگر هندونه هم داشتوم همه اشه خوم ایخردوم😝(ویهان : دستت درد نکنه الان ما شدیم خود شیرین و هندونه فروش تازه اگر هندونه فروش هم باشم نمیزارم زیر بغل تو خودم میخورمش😝)

من : باشه بابا الان ناهارت رو بخور

 

خلاصه غذامون رو خوردیم تقریبا نزدیکای عصر بود که صدای اف اف اومد و همزمان صدای پیامک موبایلم هم که صدای الاغ بود شروع به عر عر کردن کرد 😁♥️

پیامک از طرف الین بود بازش کردم دیدم نوشته : بنده جلو در هستم 😐

خواستم برم در رو باز کنم ویدا گفت باز کردم خودم درو

و بعد هم اومد داخل و با مامان و ویدا شروع کردن به احوال پرسی(خلاصه میکنم که اومد بالا )

من : سلام خوبی؟

الین : علیک خوشگلم بخوبیت میخوای الان چی کار کنی؟

من : برم حمام و بعد هم موهام رو شونه کنم اگر دستشویی هم داشتم این ما بین میرم دستشویی

***

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.9 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
*ترشی سیر *
2 سال قبل

عالی

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x