رمان سرمست پارت ۲۳

4.4
(14)

متعجب تر از قبل شدم.

کاش میتونستم بفهمم چی میگه.

کاش واضح تر حرف میزد و من رو متوجه می کرد.

 

 

– میشه یکم واضح تر بگید؟

 

چتری جلو پیشونیم رو یکم بازی داد و در نهایت نفسش رو فوت کرد.

– من درخواست طلاق دادم.

 

 

هوش از سرم پرید.

انگار دنیا داشت دور سرم چرخ می خورد.

جدا شن ماهد و مهشید از طرفی و محرم شدن بی موردم سر بچه با ماهد از طرف دیگه …

 

– خب، خب شما می تونید با اوردن بچه زندگیتون رو سر و سامون بدید!

 

 

سرش رو به طرفین تکون داد.

– زندگی مشترک ما خیلی وقته تموم شده، ما حتی چند ماهیه که شب ها با هم توی یک اتاق و روی یک تخت نمی خوابیم.

 

 

ناخودآگاه ذهنم سمت اون شب که صدای ناله های شهوت آمیزش تا طبقه پایین می اومد پر کشید اما خجالت کشیدم بیانش کنم و سعی کردم از این کار منصرفش کنم.

 

– من دوست ندارم توی زندگی شخصیتون دخالت کنم اما طلاق خیلی سخته …شرایط زندگی ها فرق میونه به هر حال اما من طعمش رو چشیدم … نگاه اطرافیان و سر کوفت های بعدش آدم رو دیوونه می کنه، حتی روی روان دخترمم تاثر گذاشته.

 

کیفش رو برداشت.

– منم برای همین می خوام ماهد فکر بچه دار شدن رو از سرش بیرون کنه! امروز هم اومدم احظاریه دادگاه رو شخصا بهش بدم …مهریه‌مو بهش بخشیدم فقط امیدوارم منطقی برخورد کنه.

 

دیگه حرفی نمونده بود.

اصلا نمی تونستم حرفی بزنم یا چیزی بگم.

 

ترجیح دادم ازم فاصله بگیره تا صورتم رو آب بزنم و این افکار رو از خودم دور کنم.

 

تا طبقه بالا که خودمو رسوندم، مدام داشتم فکر و خیال می کردم‌که واکنش ماهد چی میتونه باشه و با دیدن جسم کوچولو دخترم به کل همه چیز از یادم رفت.

 

چشم هاشو باز کرده بود و پرستار داشت براش کانال تلویزیون رو عوض می کرد.

 

آیدا با دیدنم از زیر ماسک تنفسش لبخند زد که باز به عادت پیشونیم رو بوس ردم و انعامی کف دست پرستار گذاشتم که گفت:

– آقای دکتر زحمتش رو کشیدن! ممنون از شما.

 

 

به این‌ که ماهد حتی چنین کاری کرده بود هیچ شکی نداشتم.

لبم رو دندون گرفتم و روی صندلی کنار آیدا نشستم.

وقتی کنارش بودم احساس امنیت بیشتری داشتم.

 

شاید هنوز یک ساعت هم نشده بود که تقه ای به ورب اتاق خورد و همزمان ماهد توی چهار چوب ظاهر شد.

– یه دقیقه بیا بیرون کارت دارم.

 

نیم نگاهی به ایدا انداختم و با چشکی بهش اطمینان خاطر دادم که زود بر میگردم و بوس روی هوا براش فرستادم.

 

درب اتاق رو بستم که ماهد میخ نگاهم کرد.

– همین امشب برای کاشت جنین آماده میشی …گرفتی چی میگم؟

 

خیال می کردم با اون حرف هایی که مشهید زده بود از این تصمیم منصرف شده باشه اما اصلا هیچ تغییری نکرد.

 

سوالی نگاهش کردم.

– نمی خوای با مهشید مشورت کنی؟

 

پوزخندی زد.

– اون از من برای بچه دار شدن مشتاق تره.

 

دلیل دروغ گفتنش رو نمی فهمیدم.

هیچ دلیلی وجود نداشت که اون بخواد زندگیش رو با مهشید حفظ کنه مگر این که به خاطر جایگاه و مقامش بود چون هیچ ازدواجی با رفتن یک نفر از اون ها پایدار نمی مونه.

 

– من امروز صبح مهشید رو دیدم.

 

دست به سینه شد.

– خب به سلامتی!

 

نفسم رو فوت کردم.

– ماهد اون راضی نیست شما بچه دار بشید، خودش با زبون خودش به من گفت می خواد بره خارج از کشور، با همین گوش های خودم شنیدم که اومده بود اینجا بهت در خواست طلاق بده …تو چرا می خوای بچه ای رو برات بیارم که …

 

وسط حرفم پرید.

نذاشت ادامه بدم.

حرف زدن من داشت براش گرون تموم میشد.

– کافیه! خودم می دونم داره چه غلط می کنه؛ تو از من کمک خواستی و حالا باید جبرانش کنی …حق دخالت توی زندگی شخصیمو نداری.

 

گلوم خشک شده بود.

اون رسما داشت آینده یه بچه رو نابود می کرد.

– اما بدون مهشید نمیشه تخمک برداشت که.

 

نگاه نافذی به من کرد.

– قبلا هم گفته بودم …از تخمک های خودت استفاده میکنم، واسه اعتیادش دورش خط کشیده شده.

 

وای که اصلا قد و شرطی برای حرف هاش نداشت.

من رو دیوونه می کرد و این دیوونگی بیشتر روانمو بهم می ریخت.

– اونجوری بچه میشه مال ما! نه واسه تو و مهشید‌.

 

چشم ریز کرد.

– مگه فرقی به حال تو می کنه؟ تو داری وظیفه خودتو انجام میدی پس برات مهم نباشه بچه از کیه! عصر مامانتو بسپر بیاد اینجا …میبرمت کلینیک زنان.

 

توی این موقعیت نمی تونست توجه بشه من باید کنار آیدا باشم و هیچ کس جز خودم بهتر از پس این کار بر نمیاد.

 

– میشه بزاریش یه وقت دیگه! حداقل آیدا از اینجا مرخص بشه …توروخدا الان سختمه.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x