رمان مادیان وحشی پارت 18

4.8
(4)

بعد یه سلام و احوال پرسی طولانی از طرف مهراب ، نوبت من رسید

+سلاام بر مامان ، بابا
بابا سیاوش ، مریم جون
عمو آراد ، شیلا جون
ارمین خان و ملیکا جون خودم

عجیب بود که ملیکا رو اینجا میدیدم ولی خوشحال بودم از حضورش

همه با مهربونی جواب دادن و نشستیم رو مبلامون
عجیب بود امیر ارسلان و اسنات نبودن …!

مهراب پیش دستی کرد و سوالی که تو ذهنم میچرخید رو به زبون اورد

ــ پس امیر و آسنات کجان؟

مامان ــ رفتن دنبال کارای مادر آسنات ، داره میره ترکیه

با اینکه کامل جریانو نمیدونستم ولی سکوت کردم
مگه یکیو نکشته بود؟
پس چجوری داشت میرفت ترکیه؟..!

2 ساعت بعد

ــ بنیتا نمیای؟

بابا اخم مصنوعی کرد و دلخور گفت

ــ یه هفتس دخترمو بردی پیشِ خودت تا یه ماه آینده حق دیدن همو ندارین

قیافه هر دومون شده بود مثل بادکنکی که بادش خالی شده بود ….

ــ اینو که شوخی کردم ، ولی مهراب خان دیگه نمیذارم تنها بمونین باهم
هنوز که هیچی نشده چه خبرتونه یه هفته یه هفته میرین خونه خالی؟!

مهراب تو گلو خندید و بابا رو بغل کرد
موقع خداحافظی بوسی برام فرستاد و بعد رفت …

رفتیم داخل خونه و لم دادم رو مبل

+بابا میگم …
ملیکا اینجا چیکار میکرد؟

نشست کنارم
دستی تو موهام کشید و بوسه ای رو پیشونیم نشوند

ــ با ارمین نامزد کردن دیگه

با دهن باز برگشتم سمتش

+چ..چی؟
نامزد همدیگن؟

ــ اوهوم
خبر نداشتی مگه؟
آرمین گفت بهت زنگ زده خبر داده ، شمام وخت نکردین بیاین مراسمشون

تو دلم پوزخندی زدم ، ملیکای بیچاره!
گیر عجب ادمی افتادی …
برای جمع و جور کردن قضیه به ناچار دروغ گفتم

+آهان ، آره خبر داد
مهراب یکم دستش بریده بود ، بردمش بیمارستان نشد بیایم
شرمنده عمو آراد و شیلا جون شدیم

بسته پفیلا رو باز کرد و گرفت جلوی خودمون دوتا

+بابا
میگم … من و مهراب کی ازدواج میکنیم؟

متوجه حالت صورتش نمیشدم ، نگاهم جای دیگه ای بود

ــ هنوز زوده ، زوده بخوای بری خونه بخت مادیان وحشی

+اخه …
اخه چیش زوده؟ 25 سالم شده دیگه
اونوقت امیر ارسلان یه سال از من کوچیکتره همش بهش میگین ازدواج کن

ــ تو مهرابُ نگا کن
یه حالت خاصی نیست به نظرت؟
بخدا که به سیاوش رفته!..
اونم جوونیش یه شل مغزی بود اون سرش نا پیدا
الان تازه داره عاقل میشه
حالا من نمیدونم ولی خب جلوی ما که اینجوریه
مهراب با یه کارتون لواشک فراموشت میکنه

تو جمله آخرش موجی از خنده رو میشد تشخیص داد

چشمای اشکیمو پاک کردم و از رو مبل بلند شدم

+خیلی.. خیلی .. خیلی بدی بابا

 

Benita

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان قلب سوخته

      خلاصه: کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده،…
رمان کامل

دانلود رمان بر من بتاب

خلاصه:   خورشید و غیاث ( پسر همسایه) باهم دوست معمولی هستند! اما خانواده دختر خیلی سخت گیرند و خورشید بدون اطلاع خانواده اش…
رمان کامل

دانلود رمان دژکوب

خلاصه: بهراد ، مرد زخم دیده ایست که فقط به حرمت یک قسم آتش انتقام را روز به روز در سینه بیشتر و فروزان…
رمان کامل

دانلود رمان اقدس پلنگ

  خلاصه: اقدس مرغ پرور چورسی، دختری بی زبان و‌ساده اهل روستای چورس ارومیه وقتی پا به خوابگاه دانشجویی در تهران میزاره به خاطر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
*RAHA *
2 سال قبل

فلور و سارا بیاین فارسی رو پاس بداریم 🙏🏻

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x