رمان نیمه گمشده پارت 63

4
(8)

✨👨‍🎤 آرتا 👨‍🎤✨

توو تب خواستنش داشتم میسوختم..
دلم میخواست هر چه زودتر خودمو تووش حس کنم …
دلم میخواست مردونگیه کلفتم ، که لحظه به لحظه بزرگتر ع قبل میشد رو بکنم توو بهشتش و تا میتونم بگامش!..
این دختر چی داشت؟! …
چی داشت که منو اینقدر به وجد آورده بود؟..
چی شدات که با یه لمس کوچیک ، احساسات مردونمو بیدار میکرد؟..
بعد از یکم خوردن بهشتش و گاز گرفتن چو.چولش؛عقب کشیدم و کنارش..
به تاج تخت تکیه دادم و دستمو گذاشتم رو زانوم … .
سارا که انگار تمومه حس و حالش پریده بود ، درست نشست رو تخت و با تعجب گفت :

_ چیشد پس؟..

با نفس نفس ، به سختی لب زدم :

+ تا..تا همینجا کافیه!..

حیرون تر ع قبل ، سرشو سوالی تکون داد و لب زد :

_ یعنی چی تا همینجا کافیه؟..
توو اوج رابطه..کشیدی عقب ، بعد میگی کافیه؟! …
مدل جدیده؟..

با تن صدایی که لحظه به لحظه بالاتر میرفت ، ادامه داد :

_ مدل جدیده ، توو خماری گذاشتنه طرف؟..
هآاا جناب آتاش؟! … .

شق درد یه طرف و داد و بیداد های سارا یه طرف!..
با یه حرکت ع رو تخت پریدم پایین و برداشتن حولم ؛ همونطور که به سمت حموم قدم بر میداشتم ، بی حوصله و کلافه لب زدم :

+ فک کنم قبلا بهت گفته بودم..

در حمومو وا کردم ولی قبل از داخل شدن ، نیمرخمو طرفش کردم و تلخ ادامه دادم :

+ تا وقتی اسمت نیاد توو شناسنامه م ، دست به بهشتت نمیزنم!..

🏮🤘🏿 آرکا 🤘🏿🏮

کلید رو انداختم توو قفل و در رو وا کردم ، حیاط خونه توو سکوت و تاریکی فرو رفته بود..
اروم در رو بستم که با صدای در ، یه تعداد کلاغ سیاه ع رو شاخه ها پریدن و رفتن …
نفسمو آه مانند بیرون فرستادم و با شونه هایی خمیده ؛  به سمت در ورودی خونه ، حرکت کردم..
چن روزی میشه نیومدم این خونه!..
خونه ی من و فلور ، هع !.
ع روزی که فلور گف میره ایران ، دیگه نیومدم این خونه ‌…
همش خونه ی آرتا و سارا بودم!..
هع ، خیلی خنده داره..من و فلار مثلا رلیم در حالی که من در حال حاضر هیچ خبری از خانووم ندارم !.
قلبم واسش خیلی بی قراری میکنه..
نفسی کشیدم و در رو کنار زدم ، خونه هم مث حیاط..تاریک و دلگیر بود!..
نگاهی به ساعت مچیم انداختم ، 2 شب رو نشون میداد..
دستمو انداختم پایین که صدای بی نهایت خسته و بغض دار کسی به گوشم رسید :

_ چرا اومدی اینجا؟..

برگشتم سمتی که صدا اومده بود ، ولی..
ولی با دیدن فلور گل از گلم شکفت..
نی نی چشمام درخشید و انگار نور امیدی به دلم تابید!..
اون..اون نرفته بود؟..
یعنی ، یعنی حرفای اون روزش همش ع فرط عصبانیت بوده؟..
خنده ی ناباورانه ای کردم و با خوشحالی لب زدم :

+ وایی خدای من..باورم نمیشه!..
فلور ، خودتی؟..

بی حوصله و آروم ، سری به نشونه ی اره تکون داد که پرواز کردم طرفش..
از رو صندلی ورش داشتم و بالا گرفتمش ؛ واسه منی که تقریبا نصف بیشتره عمرمو با ارتا ورزش میکردم ، وزن سبک اون چیزی نبود..
توو هوا دورش دادم و دیوونه وار شروع کردم به اشک ریختن..
چقدر دلم براش تنگ شده بود!..
داشتم ع دوریش دق میکردم … .
بالاخره آوردمش پایین و همین که خواست حرفی بزنه ، لبامو گذاشتم رو لبای خواستنیش..
تا میتونستم لباشو بوسه بارون کردم ؛ من نه ولی انگار اون نفس کم آورد چون سرشو کشید عقب و با تکیه به رگدیوار پشتی ، شروع کرد به کشیدن نفسای عمیق..
به خودش که اومد ، چند ضربه به سینم زد و حرصی گفت :

_ روانی ، داشتی خفم میکردی!..

همونطور که اشکام رو گونه هام فرود می اومدن ، لب زدم :

+ نمیدونی چقدر دلم واست تنگ شده بود پدصگ!..

اول با ابروهایی بالا رفته نگام کرد و بعد زد زیر خنده :

_ حتی لا به لای ابراز علاقتم چن تا فحش میدی آدمو !.

شروع کردم به وا کردن دکمه های پیراهن تنش و در همون حین ، با لحنی تب دار لب زدم :

+ امشب ده راند تا خوده صب میریم..

به خنده هاش پایان داد و با بهت گفت :

_ چییی؟..
ده رااااند؟! …
دیوونه شدی؟..
یه دفه بگو ، میخوای نفله م کنی دیگه …

پیراهنشو وحشیانه ع تنش کندم و همونطور که به اون دو تا هلوش زل زده بودم ، با شهوت گفتم :

+ من این حرفا حالیم نیس ، تلافی تمومه این چن روز دوریو سرت در میارم!..

یکی ع سینه هاشو چنگ زدم و اون یکی رو شروع کردم به مکیدن..
دستمو پایین بردمو دکمه ی شلوارشو وا کردم ، هیچ حرکتی نمیزد!..
با کلی زحمت ، حین خوردن سینش..شلوارشو ع پاش کشیدم بیرونو پرتش کردم طرف پیراهنش..
شورتشو بی تاب توو پاش جر دادم و نشستم رو زمین..
وحشیانه شروع به خوردن چوچو.لش کردم..
سر چن ثانیه ؛ وا داد و مشخص بود تحریک شده بود ، بهشتش اونقدر که باید خیس شده بود!..
بلند شدمو شلورامو با عجله ع پام در آوردم..
شورتمو داد پایین و سالارمو آوردم بیرون ، نزدیکش شدم و بهش چسبیدم..
لب پایینیشو گرفتم به دندون و سالارمو آروم آروم فرو کردم توو بهشتش … .
سینشو گرفتم توو دستم و مشغول بازی با نوکش شدم..
ضربه هامو تند تر کردم و محکم تلنبه زدم..
با هر

ضربه ، آه و ناله های فلور بیشتر میشد..
بعد ع چن لحظه ازش کشیدم بیرون و چفتش کردم توو بغلم … .

” … روز بعد … ”

🙌🍁 سارا 🍁🙌

رفتیم رو صحنه و کنار هم وایسادیم..
با دیدن شور و شوق تماشاچیا ، منم شارژ میشدم و انرژی لازمو میگرفتم..
ع دست آرتا خیلی دبخور بودم بابت ماجرای دیشب ولی ناچار بودم این کنسرت رو بیام و باهاش اجرا کنم!..
ولی در کل ، قهر بودم باهاش … .
اهنگ شروع شد و من ، استارت آهنگو زدم :

+ فدای سرت ، نباشه غمت🙌🍃
نری و یادت رفته باشه..تنت!..🙂
نشینه خاکستر؛کنارِ لبت..🙃
فدای سرت عزیزم ، نباشه غمت😄💔

آرتا نیم نگاهی بهم انداخت و زودی نگاهشو ازم گرفت..
خیره به جمعیت ، خوند :

_ فدای سرت؛نباشه غمت!..🤗✨
نری و..یادت رفته باشه تنت😪🖕🏿

دو بیت بعدیو منم باهاش زمزمه کردم :

” نشینه خاکستر ، کنار لبت …👀🥂
فدای سرت عزیزم..نباشه غمت🖐🍂”

من ساکت شدم و آرتا ؛ با اون صدای بی نهایت کراش و جذابش ، ادامه داد :

_ فدای سرت، برای همه..
شبا که سره؛هر چیزی کوچیکی بود؛
دعوا یه سره..
گفتی مشکل منم!..دیدی رفتم؟..
الان بهتره؛حواست جَمعه؟..
من چی؟..نه من که نمیشم به همین راحتی ، وابسته!..
مثه زیپ شلوار تنت..این بی مصرف ارزششو نداره ، خره !.
خودش صد مدل بدتر ع تو؛کلافه تره..
خلاصه گوهِ سگم ، با کُصایِ دورو ورم!..
رفیقام میگیرن ، سراغِ تورو ازم !.
یادم میاد اون شب ، توو اتاق..که تورو زدم..:)
فدایِ سرت ، عزیزم!..نباشه غمت … .
نبینم شدی؛معتاده کُک و علف!..
تیکه کلمات همه فُحشایِ رک و بَدَن !.
ع دیدِ هر پسری ، خوراکه جلو عقب!..:)))
خدافظ گُلِ ، پَر پَر..👋🥀

نفسی کشید و با بم کردنه صداش ، خمار لب زد :

_ سَرامون ، دآااغ!..
رو هم فقد می شد؛لبامون بآااز …

به پیروی از اون ، لحن صدامو مث خودش کردم و خوندم :

+ نرو زوده ، شب بمووون!..

دو نفری ادامه دادیم :

” در گوشِ من ، بخووون !.”

ارتا ، تک شروع کرد به خوندن :

_ حالا میگی کاش..

دوباره باهاش همخون شدم و ادامه دادیم :

” یادم میرفتی ، ولی..
من ، یادم نیست دقیقاً!..:)))

سکوت کردم که ارتا پرجذبه ، خوند :

_ آخرین باری که به شوخیات..واقعاً میخندیدم!..

آهی کشیدم و خیره به نیمرخ آرتا خان ، با لحن دلگیرانه ای ، لب زدم :

+ نامردی کردی؛ولی..

ارتا عم بم زل زد و با بالا انداختن شونه هاش ، معمولی گفت :

_ من ، واقعاً بی تقصیرم!..
الان بخوای هم ، نیس سمی رف …
تو عم برو با هرکی رفتی ام!..
ولی بدون؛

نگاهشو ازم گرفت و به تماشاچیا زل زد :

_ فدای سرت ، نباشه غمت!..🎧✨
نری و یادت رفته باشه..تنت !.🥂🖐
نشینه خاکستر ، کنارِ لبت …🙃💔
فدای سرت عزیزم؛نباشه غمت..😄🍃

زبونی رو لبام کشیدم و ادامه دادم :

+ فدای سرت؛نباشه غمت..🎤🚬
نری و..یادت رفته باشه تنت!..🥋🍂
نشینه خاکستر کنارِ..لبت …🥂💔
فدای سرت عزیزم ، نباشه غمت!..🍃🤘🏿

آرتا قسمت آخر رو ، خیره به جمعیت رو به رو خوند :

_ فدا سرت..
اگه به چِشَم نمیا اون استیلِ..تنت !.
اگه تو موندی و یه ، کشتی که غرقه..
اگه تَنا چِشی ک تو این خونه؛
زل زده بت ، چشمیه دره!..
واسم حیف نی یه ذره که …
دیگه توو بغلم ، قصه شب نخونی!..
بدهکاریاتو به من حتی قسطشم نتونی بدی و..
واسه اینکه بیرون تا نصفه شب نمونی …
صب بغل یکی پاشی که ، اسمشم ندونی!..:))
نبینم اون روزتو..
نبینم مستیاتو..
نبینم انقد چِت باشی که..
تلَف شی ، تا صب!..
نبینم بُریدی..
نبینم بخیه رو مُچِت..
نبینم حک شده حرف بقیه ، رو پشتت!..
نبینم اون روزتو ، که پُر باشه از یکی دلت..
وقتی مثبتو میگیری از بیـبی چکت..:)))
زنگ بزنی ، عَر بزنی..
اشک بریزی یه تِک جای …
چته پِدی چته بگی
بهم پدی چمه!..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان ارباب_سالار

خلاصه: داستانه یه دختره دختری که همیشه تنها بوده مثل رمانای دیگه دختره قصه سوگولی نیست ناز پرورده نیست با داشتن پدر هیچ وقت…
رمان کامل

دانلود رمان اسطوره

خلاصه رمان: شاداب ترم سه مهندسی عمران دانشگاه تهران درس می خونه ..با وضعیت مالی خانوادگی بسیار ضعیف…که برای کمک به مادرش در مخارج…
رمان کامل

دانلود رمان گناه

  خلاصه رمان : داستان درمورد سرگذشت یه دختر مثبت و آرومی به اسم پرواست که یه نامزد مذهبی به اسم سعید داره پروا…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x