عمه فاطمه عصا را کنار گذاشت و به پشتی مبل تکیه زد. – من ندارم شمارهشو عمه، یگانه داره. بذار بیاد میگم بهت بده شماره رو. دندان بر هم سایید و هیچ نگفت، هر چه
*** در اتاق آهسته و با احتیاط باز شد … و رشته نوری که از از لای در به صورتِ پروانه تابید … باعث شد پلک های بسته ی پروانه بلرزه … . بعد صدای
_بخدا پام خوب شد کمرت درد میگیره بزار بیام پایین خودم یواش یواش راه می رم. عذاب وجدان گرفته بودم از اینکه کولم کرده بود. _هیچی نمیشه… بعدشم خسته شدم میزارمت زمین دیگه… _باشه… تروخدا
خلاصه: در ادامه ی داستان جلد اول، نگار به خاطر جنجالی که ایجاد کرد از مدرسهش اخراج میشه و به اجبار به مدرسه ی دیگه ای میره اما چند نفر اونجا با شوق و ذوق منتظرشن، برای یه
خلاصه : نگار رویاهای من ،با باتلاق ترسناکی دست و پنجه نرم می کنه؛ نوجوانی !اون دلش می خواد زندگیش پر از هیجان باشه و از دوران نوجوانیش نهایت لذت رو ببره .اما نمی دونه چه طوری ! همه
معین پلکهایش را روی هم فشرد تا نگاهش به چشمان پر از شُک و بُهت رعنا نیفتد. -ببرش خانم. ببرش منم برم واسه کاراش! دست رعنا برای چنگ شدن به پیراهن معین باز توی هوا
شوم زاد پارت۲۲: خورشید هنوز به آسمان سیاه شب نتابیده بود!… آسمان که بلاخره روشن میشد ولی دل های
شهوت کل وجودم رو گرفته بود،انگار چیزی جز آروم کردن خودم نمیدیدم. نفس های تند و کشدارم از بالا و پایین شدن هورمون های مردونه بود و خشم و عصبانیتم از دخترکی که دست گذاشته روی
امیرحافظ اخمی کمرنگ کرد و گفت: – لاالهالاالله! چرا ناشکری میکنی دخترجان؟! آناشید بینیاش را بالا کشید و لب زد: – دلم برای بابام که دیگه ندارمش تنگ شده، جیگرم برای داداشم که پشت
فصل سرما را دوست نداشتم. پاییز را، زمستان را… لخت و عور شدن درختان را… کوچِ پرندگان را. آستین لباسم را روی نوک دماغ یخزدهام کشیدم و اینبار اسکاج پر کف را جایگزین سیم زبر کردم.
مامان کنارم نشست و کتاب دعاش رو باز کرد. همه زنا هم مثل مامان کتاب به دست دور سفره نشستن و به نوبت شروع کردن به خوندن دعا. خانوم روضه ای که بالای مجلس و روی مبل نشسته بود
بی رودرواسی گقت: – کمپانی دوست نداره تو این جا باشی! ازت انتظار داریم بری خونه و از این فرصت استثنایی که معمولا بهذهیچ کس ننیدیم نهایت استفاده رو ببری و بشینی درست و حسابی
📄خلاصه : قصه دلدادگی امیر حسین و ارغوان که با رفتن ناگهانی و بی خبر امیر حسین ارغوان میماند و دلتنگی و که با زخم زبونها باید کنار بیاید…
خلاصه ماهور دختر باهوش، مستقل و باتجربه ای که مدیریت کارخونه مادریش رو بر عهده داره.. علاقه مندی های خودش رو به دور از چشم پدرش، دنبال میکنه تا اینکه در یکی از صخره نوردیها با بهرام آشنا میشه.. ماهور سعی میکنه رفتار دیکتاتورگونه پدرش و زیاده خواهی های برادر ناتنی خودش رو تحمل کنه تا کارخونه به نامش بشه همونطور که مادرش به پدرش گفته بوده، غافل از
خلاصه: پسر نابغهی فامیل و مهندس رباتیک دانشگاه امیرکبیر بود. نور چشمی بزرگترها عاقل، جذاب، دوستداشتنی و متین. همهی فامیل روی سرش قسم میخوردن و دخترها برای به دست آوردن توجهش، هرکاری میکردن. اون اما توی یک روز زمستونی سرد، وسط حیاط خونهی پدربزرگم، درحالی که دوتا بچه اردک کوچولو توی بغلم بود، به چشمام زل زد و گفت از موهای فرفریم خوشش میاد. عاشقم شده بود. عاشق منی که
خلاصه،، داستان زندگی مردی که بعد از اعدام پدرش زندگی اش دچار تغیراتی می شود و دختری پا به زندگی اش می گذارد تا تقاص مرگ خواهرش را از او بگیرد، یک مرد خشن و غیرتی و یک دختر دلبر و زبان دراز که از جنس آتش است و آمده برای سوزاندن علیرضا، و در قسمتی دیگر یزدان مردی که پا می گذارد به زندگی خواهر علیرضا و باعث
♥️خلاصه: سرگرد آرمان حقیقی درگیر یک ازدواج سنتی میشود؛ با دختری که چند سال قبل مزهی خیانت را چشیده و نسبت به همهی مردها احساس تنفر دارد. آرمان تمام تلاشش را میکند که این ازدواج دیگر یک ازدواج سنتی نباشد، ولی با بازگشت آتش، عشق سابق آرمان همه چیز تغییر میکند.
خلاصه : رمان روایت زندگی پسر خان یک روستا به اسم علیرضا است که به شدت عاشق یک دختر رعیت به اسم سحر است علیرغم مخالف های شدید خانواده با سحر ازدواج میکند و بعد از 5 سال یک روز زودتر از همیشه به خونه میاد و متوجه خیانت زنش با چوپان خونشون هادی میشه درجا همسرشو میکشه و به دنبال هادی که فرار کرده بود میره اونو هم به