چند باری پلک زدم. خدا باز هم با خاتون شوخیش گرفته بود،انگار زجر دادنم لذت میبرد. گاهی حوصله ش سر میرفت و سر منِ بیچاره آواز میشد. تنم منقبض شده بود،شبیه آدمایی که سکته کردن به وسیله ی توی
خلاصه : این کتاب روایتگر ماجرایی است پیرامون خانواده ای سه نفره. محمدطاها بعد از مرگ پدرش مسئولیت سنگینی نسبت به خواهر و مادرش احساس می کند، او از آن دست جوان هایی است که پای اعتقادات مذهبی
ستایش این پا و آن پا کرد و نزدیکشان شد: – جا نمونی فراز، برو تا ترنجم دلش آروم بگیره دیگه! فراز دست ترنج را گرفت و پشت دستش را بوسید.
چپ چپی بهش میرم.. عجب رویی داشت! _آره توکه راست میگی.. اون ست ساعت مارک و که گرفتی کم مونده بود از شدت خوشحالی خودت و براش جرو واجر کنی و قربون صدقه اش بری.. بعد حالا جیز شد!؟ اخ
بینی بالا کشیده و زمزمه کرد. – من نمیخوام دیگه رابطه داشته باشیم. امروز کلی حرف بارم کردی، از ظهر که دیدمت، داری درمورد بد بودن پوشش من میگی! قباد چرا اینارو قبلاً نمیدیدی؟ درکمالِ
حسن لنگ لنگان به همراه بقیه رفتن سر کارهاشون و وقتی دور و برمون خلوت شد همون طورکه یقه ش رو گرفته بودم به طرف اتاق نگهبانی بردمش: -اخ …اخ…یواشتر… مگه دزد گرفتی نامسلمون
فقط میتوانستم به خودم دلداری بدهم که دیگر قرار نیست چنین اتفاقی بیافتد. ای کاش، ای کاش نمیافتاد و هر درد و سختی که بود را کنار هم میگذراندیم. دوری و جدایی تنها چیزی بود که
پروانه هنوز هم به شدت قبل نگران رها بود … اما نتونست لبخندش رو مهار کنه . – خب … پس باید چیکار کنم ؟! اینبار آوش دست پروانه رو گرفت … سفت و با اطمینان .
امید بازرگان هم از این دوری انگار بدش نمی آمد. به هر حال با وجود احساساتش نسبت به من عجیب نبود که از نیما بدش بیاید. *** آن روز را هیچگاه از یاد نمی برم… نزدیک عید بود
*خیالَت -اینبارم بهم بخوره، رگمو میزنم… غمگین نگاه کرد، با بغض…به دخترکی که زیر پایش مشغول پر کردن جام عسل بود. -به خدا ساچی…رگمو میزنم…خلاص… بیست سالش بود و حرف از مرگ
_ مودب باش! لادن محکم به بازویش کوبید _ دفعه آخرت بود کنار من لاس میزدی! _ من لاس بزنم؟ با زن شوهر دار؟ لادن دوباره ادا در آورد _ شوهرت خیلی
🌼خلاصه: سمرا دختری از قوم عرب که عاشق بیژن پسری تهرانی و دانشجو در شهر آنها می شود. بیژن به قصد سرگرمی و دوستی دو روزه به سمرا نزدیک می شود ولی با اجبار خانواده ی دختر مجبور به ازدواج با سمرا می گردد. سمرا از خانواده خودش طرد و وارد خانواده ای می شود که به عنوان عروس پسرشان قبولش ندارند…
خلاصه: با تخریب خانه کلنگی قدیمی خانه کهنه ساخت مجاورش هم فرو میریزد این حادثه آغاز تقابل بین لیا و همسایه مرموز و جذابش میشود
خلاصه : ترانه دختری که توی هفت سالگی بخاطر بی آبرویی و تجاوز پدرش به یه دختربچه؛ شبانه بامادرش از شهرشون فرار میکنن.. سال ها ترانه و مادرش به صورت ناشناس و با سختی زندگیشون میگذرونن. تا اینکه ناگهان سرو کلهی یک مزاحم پیدا میشه، کسی که باعث میشه سه مرد به طور عجیبی وارد زندگیش بشن و درگیر یه جدال عشقی بین دو برادر میشه که به بهانه
خلاصه : خزان ، شبیه اسمش نیست! یه زن معمولیه که اتفاقا ساده و مستقل بار اومده . با اینکه مشکلات بوده اما خزان با داشتن عشق بزرگ، همه ی اینها رو پشت سر گذرونده .. و حالا خداوند هدیه ی زیبایی رو به اون و عشقش می ده .. هدیه ای که از این به بعد، خزان رو به جز یه آدم معمولی؛ یه فرشته می کنه! فرشته
خلاصه راه های نرفته بسیارند رازهای نادانسته نیز و زندگی کتابی ست که فصل های ناخوانده بسیار دارد. مگو: تا کی تا چند ؟ کتاب را ورق بزن گام بردار زندگی بر چکاد عشق روزی گل خواهد داد .
خلاصه: ترانه با یک عشق یک طرفه سعی بر این دارد نوید را به هر طریقی که هست سهم خودش کند، پس به دروغ به همه میگوید صیغه او شده، نوید بخاطر ارثی که به ترانه میرسد قبول میکند اما دلباخته شخص دیگری است و با ترانه یک رابطه هم خونه ای فقط دارد، حالا ۸ سال گذشته و نوید دنبال ترانه ای می گرددکه بخاطر خیانت نوید او