لعنت به او که نگاه کثیفش روز قشنگمان را زهر کرد. از روی خجالت یا ترس بهانه آورده که مثلاً منِ نوعی را بهعنوان دختری مجرد دیده و میخواسته برای پسر مجردش پا پیش بگذارد. به قول خودش
و با ذوق دستم را جلوی دهانم میگیرم _وااااای خیلی زشته جلوی آقاجون نه! شاید تو اتاق بغلش کنم اینبار دستم را جلوی صورتم میگیرم _واااای دلم برای عطر مردونش تنگ شده ! سرم رو میزارم روی
دست و پام مثل چوب خشک شده و تکون نمیخوردن. حتی ریه هام برای نفس کشیدن باهام همکاری نمیکردن. احساس می کردم دارم میمیرم. توی مسیر مردن و جون دادن باید امر و نهی کردن های
خلاصه: داستان درباره دختریه به اسم نفس که به خاطر بدهی های هنگفتی که پدرش بالا آورده مجبور میشه برای پاس کردن همه بدهی ها تن به انجام کاری بده که تمام مسیر زندگیشو تغییر میده ماموریتی که توی
از شنیدن حرف هایش حالت تهوع به سراغم آمد. از اینکه چند سال از عمرم را به چنین شخصی فکر کرده بودم، از خودم بیزار بودم! – چه بلایی سرش آوردی؟! این سؤال را کاملا بدون اراده پرسیدم.
چنان تنش رعشه گرفته بود که بیاختیار جلو رفتم و از ترس آنکه حالش خراب شود، سریع کف دستم را روی سینهاش گذاشتم. -آروم باش… اِنقدر به خودت فشار نیار. نگاهی به دستم که روی سینهاش بود و
غزل چند ثانیه صبر کرد که کارش تمام شود و سپس دوباره نزدیکش شد. پسرک اینبار که سر بلند کرد، اندکی چشمهایش باز شده بود و گویا سرحال آمده بود. دخترک چند ثانیه با خودش فکر کرده
دکتر نگاه مبهوتش را میان شیما، امیرحافظ و آناشید که ماتشان برده بود، جابهجا کرد. شیما به تندی نفس میکشید و لبخندی عصبی روی لب داشت. دکتر متوجه اوضاع متشنج بینشان شد و با این
دنیا مثل قبری تنگ و تاریک میشود ! طلاق؟ نه! نمیتوانم! غیر ممکن ست! چقدر از این واژه وحشت دارم طلاق یعنی باید برای همیشه از او دور شوم برای همیشه فراموشش کنم و مهرش را در دلم
_دیگه موگوجه ای وجود نداره! و موهایش را به صورت متعجبش می کوبم مات و مبهوت موهایش را می گیرد؛ ناباورانه نگاهش میکند و با صدای بلند گریه می کند _محمد! مریضی؟! چرا موهامو کامل قیچی کردی؟من ده
به اینجاش هم فکر کرده بودم،اون مرد شیطون رو هم درس میداد. میدونست با شناسنامه سفید کارم به جایی نمیرسه برای همین عقد رو ثبت نکرده بود: -تو شناسنامه م ثبت نشده ولی
امشب اصلا حالم خوش نیست ساعت از نیمه شب گذشته اما خواب از چشمام فراریه. با تیر کشیدن یه دفعه ای شکمم دهانم از درد باز موند. حس خفگی بهم دست داده بود و نمی تونستم خوب نفس
خلاصه : دخترک تلاش نمیکرد، زور نمیزد. محو بود، برای هر درسی پایه بود. جریانی که از میان قلبش سرچشمه گرفته و خود را تا تکتک اعضا میرساند، بینظیر بود. در مقابل حرفش هیچ نگفت. دلش پایان یافتن این سانس را نمیخواست؛ صحنه که به آخر نرسیده بود. نباید کات میخورد، نباید! مگر اینجا آغاز بازی نبود. رمان کات
خلاصه : شش سال از یک ازدواج قرار دادی و بدون رابطه گذشته بود و هنوز ساشا باکره بود. در تمام این سالها تلاشش را کرده بود که برای همسرش زن کاملی باشد اما دیمن خواستار یک زندگی عاشقانه با او نبود. حالا که ساشا قصد جدایی داشت چشمان دیمن برای اولین بار او و زیبایی هایش را می دید…
خلاصه: افرا دختری که کنار خیابون گیتار میزنه و این کار هر روزشه اما تو یکی از این روز ها سامیار آقا زاده پولدار که همه ازش حساب میبرن کلی کشته مرده داره با نگاه اول عاشق افرا میشه دستور میده افرا و تعقیب کنن بالاخره خونشو پیدا می کنه و دقیقا کنار خونش خونه می خره و….
خلاصه: دختر قصه کافه داره و خیلی شیطون و شاده پسر داستان اما خیلی جدی و مذهبیه! این دختر، پسره رو به زور سوار موتور میکنه، میبرتش برف بازی، کله پاچه به خوردش میده، مجبورش میکنه نصف شبی از دیوار بالا بره.. دست تقدیر باعث میشه این دوتا آدم که هیچ شباهتی به هم ندارن، با هم رو به رو بشن و..داستان آقا سید و این دخترک شیطونمون به
خلاصه : لیلا دختر سلیمان خان به جای قصاص برادرش خونبهای صادق پسر حیدرخان می شود . حیدرخان قبل از سفرش لیلا را به دایه می سپارد تا از او کار بکشد تا تقاص خون پسرش را بگیرد . دایه با همراهی زنان خان نهایت قصاوت و بی رحمی را در قبال لیلا به کار می برند ولی او جان سالم به در می برد تا اینکه خان بر
خلاصه: در ادامه ی داستان جلد اول، نگار به خاطر جنجالی که ایجاد کرد از مدرسهش اخراج میشه و به اجبار به مدرسه ی دیگه ای میره اما چند نفر اونجا با شوق و ذوق منتظرشن، برای یه بازی جدید ! پ.ن:برای خوندن جلد دوم،لازمه که جلد اول رو بخونید.