مسیح:
تا صبح توی اتاق راه رفتم و برای بار هزارم نقشه ای که طراحی کرده بودم رو مرور کردم
اما مهره ی اصلی داستان همین دختری بود که الان جلوی روم وایستاده و باید طوری آمادش میکردم که بتونه توی خونه ی خشایار دووم بیاره
راضی کردنش هم از طریق نفرتی که داشت و اینکه میفهمید عاقبت از دست خشایار نجات پیدا میکنه امکان پذیر بود
«نمیخواین چیزی بگین،چرا نمیذارید من برم،شما خشایار زاهد رو از کجا میشناسین؟
«صبر کن،صبر کن، به جواب تک تک سوال هات میرسی در ضمن تو در جایگاهی که بخوای من رو سوال و جواب کنی نیستی
این یک و دو اینکه، قرارِ که با همکاری هم از شر خشایار راحت بشیم
این رو که گفتم چشماش برق زد ونشون میداد که تیرم درست به هدف خورده
«واقعا،آخه چطوری ممکنه،یعنی واقعا میتونم از شر اون مردک راحت بشم؟
«اول بشین تا برات توضیح بدم
وبا دستم به مبل ها اشاره کردم خودم هم روبروی اون دختر پشت مبل وایستادم و دستهام رو روی لبه ی مبل گذاشتم
«نقشه اینِ، تو دوباره پیش اون مرد بر میگردی با هر بهانه ای که بشی و هرطوری که بشه ،ازش عذر خواهی میکنی
«عمرااا
با صدای خفه غریدم
«وسط حرفم نپر
ولی نفهم تر از این حرفا بود
«یعنی چی، من گفتم عمرااااا ،همچین کاری نمیکنم تمام
بافریاد گفتم
«بهت میگم وسط حرفم نپرررر،عذر خواهی نمیکنی بدرک پس برو بیرون تا اون زاهد به ثانیه نرسیده پیدات کنه فکر کردی بیخیالت شده یا میشه اون آدمی که تا الان همه ی شهر رو برای پیدا کردنت بسیج کرده مطمئن باش گیرت میاره و بیچارت می کنه پس بهترِ اول خودت بری
رنگش پرید و گفت
«پ..پس چ..جوری میگین که برم عذر بخوام و پیشش بر گردم منو میکشه اگر اون نکشه داداشم منو میکشه
نفس عمیقی کشیدم
«پووفففف،دلش پیشت گیره کاملا معلوم وگرنه تا الان خانوادت رو کشته بود این کار براش مثل آب خوردن میمونه
دستش را به نشانه ی اجازه آورد بالا لبم از حرکتش داشت طرح لبخند میگرفت که سریع با دست پوشوندمش و با تک سرفه ای گفتم
«بگو
«شما از کجا اونو میشناسید همکارین باهم
«به تو مربوط نیست
زیر لب گفت«نفرت انگیز و بعد بلند گفت
«اگر قراره باهم همکاری کنیم من باید ربط شما رو با اون بفهمم
«اگر قضیه به تو ربط داشت بهت میگفتم اما فقط این رو بدون که میخوام از طریق تو ازش مدرک گیر بیارم و بیچارش کنم اینطوری هم از زندگیه تو محو میشه هم من حالا ادامه نقشه؛ازش عذر خواهی کن دلش رو بدست بیار و به خونش نفوذ کن نگرانم نباش آموزش های لازم میبینی منم تمام وقت حواسم بهت هست و راهنماییت می کنم ،مطمئن باش وقتی تو رو ببینه با آغوش باز ازت استقبال نمیکنه و اینم حتما میدونی با آبرویی که ازش بردی به راحتی بهت اعتماد نمیکنه پس کارت سخته و احتمالا اولش یک گوشمالی حسابی میشی
روی مبل میشینم و ادامه میدم
…..
آخرین دیدگاهها
- خواننده رمان در رمان پینار پارت ۴۷
- شیوا در رمان آواز قو پارت ۵۲
- نازنین مقدم در رمان آواز قو پارت ۵۲
- خواننده رمان در رمان خانم معلم پارت 151
- خواننده رمان در رمان آواز قو پارت ۵۲