ماندانا اومد جلو و نشست کنارم …
ــ خیلی قشنگ بود …
با اینکه لهجه داری ، ولی عالی بود …
ممنونی زیر لب گفتم و پاهامو بغل کردم …
نمیدونم چند ساعت تو همون حالت نشسته بودم ولی وقتی به خودم اومدم کسی جز همون پرستار کنارم نبود …
+تو چرا تنهام نمیذاری
ــ من …
من… هوووففف نمیدونم …
اسمم مانلیِ …
اوممم ، اون بیرون ، تو سالن یه پیانو داریم
هر وقت خواستی بیا اونجا واسمون بخون
سرمو بلند کردم تا با یه کلمه جوابشو بدم ولی همون لحظه دوتا مرد هیکلی جلوم سبز شدن …
روپوش پرستاری داشتن و قیافه خشن! …
بازومو گرفتن و کشوندنم سمت یه اتاق دیگه
موقع رفتن با خواهش به مانلی نگا کردم ولی اون سرشو انداخت پایین و هیچی نگفت …
درو باز کردن و گذاشتم رو تخت خودشونم کنار در وایستادن ، چند لحظه بعد یه پیرمرد اومد داخل و نشست رو به روم …
ــ از کجا شروع کنیم؟!
حرفی نزدم و نگاه سرمو به چشمای خبیثش دوختم
ــ نمیخوای قبول کنی شوهرت مرده؟!
پوزخندی زدم و نتونستم جلوی خودمو بگیرم
عصبی گفتم
+شوهر من نمردهههههه
اون ، اووون فقد پیدام نمیکنه
همییین!
ــ اوکی..!
پس مجبورم با قرص و دارو کاری کنم که قبول کنی
سرمو محکم و سریع به طرفین تکون دادم…
+نههه!
من ، من عشقمو فراموش نمیکنم …
اون حالش خوبه
بخدا که حالش خوبه …
ــ دست و پاشو ببندین
قطره اشکی از چشمام چکید و همونطور که تقلا میکردم دادم زدم
+ولم کنین کثافتا …
ولم کنیییییییینن
با سیلی محکمی که به یه طرف صورتم خورد گریه هام بند اومد و شروع کردم به خندیدن …
+تو.. تو چه غلطی کردی؟!
ــ زدمت!
برنامه همینه
خنده شیطانی کرد و قرصا رو تکی تکی انداخت تو حلقم …
به زور خوردمشون و نفسای عمیقی کشیدم ، یهو یه سوزش بدیو رو بازوم حس کردم
+آااااخ
ــ گفتم باید با دارو خوبت کنم…
نگاه پر از نفرتمو دوختم بهش و تو مغزم نقشه قتلشو کشیدم …
بیرون که رفتن ، من موندم و این دیوارا …
🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍
4 روز بعد …
تنها تو اتاقم ، از پنجره بیرونو نگا میکردم صدای جیک جیک گنجشکا ، صدای تکون خوردن شاخه های درخت …
هیچ کدومشون دیگه واسم جذاب نبودن …
چن روزی بود از اتاقم بیرون نرفته بودم ، غذا رو که میداشتن پشت در ، خودم برمیداشتم و نمیرفتم بیرون …
+میگم مارسل …
تو کی میخوای برگردی خونه؟!
دلمون واست یه ذره شده ها..!
این روزا فقد صداش میومد ، فقد صداشو میشنیدم …
ــ برمیگردم ، یه روزی میام …
یا من میام پیشت ، یا تو میای پیشم…
تو گلو خندید و با صدای قشنگش ادامه داد
ــ بلخره بازم همو میبینیم!
با تقه ای که به در خورد صاف وایستادم و تکیه مو به دیوار دادم برگشتم و به کسی که وارد شده بود خیه شدم
مانلی بود …
با بغضی که تو صداش موج میزد پرسید
ــ اریکا ، احساس تنهایی نمیکنی؟!
لبخند دندون نمایی زدم و گفتم
+نه!
اون باهامه ، همیشه باهام حرف میزنه …
ولی نمیبینمش …
هرچقدرم میگردم ، بازم نمیبینمش !
با ذوق گفتم
+میشه ، میشه تو بهش بگی بیاد دیدنم؟!
خیلی دلم واسه چشاش تنگ شده
خواست چیزی بگه که دوباره اون دوتا مرد هیکلی اومدن تو اتاق یکیشون با صدای زمختش گفت
ــ تو روانی شدی
خندیدم و دستمو تو موهام فرو کردم
+آره …
من روانی اون دوتا چشمای خوشگلش شدم!
هممم😭😢 عالی بود
مغزش عالی میخونه😐جررر اصن😂😂😂💔
سارا دیگه پارت نمیذاری 😐یانمنه
اصن حسش نیس😅🖤🙃
آره راست میگه عالی بود.
اصن میدونی چیه آدم روانی ،
که باشه بی دغدغه زندگی میکنه.
خلاصه عالی بود.❤
مثل همیشه عالی👌
بابا مگه این خلافکار نیست بزنه یارو هارو شتک کنه دیگه
😂😂 خب آره یه بار هم بزنه یا رو هارو شتک کنه دیگه
بیا بغلم 🥰🥰🥰
یکم بشینیم حال کنیم
فلور دستت درد نکنه من میگم بزنه طره رو ناکار کنه تو میگی اونا بزنن ناکارش کنن
راستی فلور جونم ۱ یا ۲ وارت دیگه بزار دیگه بیزحمت 🥺🥺
به به می گم پارت میزنه وارت 😐😐
چقدر زود😐🖕گلبم🍃
سارا پ کی پارت جدید میزاری
مشخص نی 😪🖤
هققق😪فاک بت🖕👽😕
عالی بود .فلورجون خوبی.
عالی بود فقط من احساس می کنم که اریکا قراره بمیره چون روح دلوین و آرسام بهش گفتن که به زودی همدیگه رو می بینید و پیش هم می مونید
چند تا پارت دیگه مونده ؟؟
ععع،فلووور…
قهرم بات دیگه😐🖕
😐قهرم،چرا هم نداره..
من فق باید عشخت باشم نه کس دیگه ای…
ساری جونممممم
دلم برات یه کوچولو شده بود👌
برای چی قهر؟؟!
من تازه وارد که نمی تونم جای شما عشاق قدیمی و افسانه ای رو بگیرم
مطمئن باش تو برای فلو تک اردکی من فوق فوقش اردک تک تک باشم پس نگران نباش
منم همین طور گاگول من
بازم این ماجرای افسردگی و اینا حالا بماند نشد بیام سر بزنم بهت
خب بچه ها این چند روز من نبودم چه ها گذشت ؟؟
چه خبرا ؟؟
خوبم مرسی عشقم . مهدیار هم حالش خوبه رفته اصفهان سرکار…
ای بابا فقط چند وقت نتونستم رمانت بخونم ببین چه اتفاق هایی افتاده
چرا اریکا روانی شده😢
فلور خواهش میکنم پایان این فصل قشنگ تمام کن و بلایی سر شخصیت اصلی های خوب به خصوص اریکا نیاد
من برم پارت های قبلی که نتونستم بخونم الان بخونم
بازم میگم لطفا آخر رمانت پایان خوش داشته باشه
پایانش غمه🙂🖤
😐خودت گفتی پایان تلخ میدوستیح…
فازت چیه به مولا فلور؟😐🥀
😂😂چه دلایلی؟
😂دهنت…
پس نیکلاس چی شد من نفهمیدم 😕🙄؟؟؟؟؟؟؟؟
درسته🙄🤝😂
تو رمان یا فیلم نباید شخصیت های اصلی بمیرن چون اونموقع بنظرم چرت میشه…
در کل عالی بود.
من ب رمانت نگفتم کلا گفتم…
اگ دقت کرده باشی تو فیلم ها هم اکثرشون شخصیت اصلی نمیمیره…
تو جون دلییییی…
سارا تو خود عشقیااااااا باهام قههر نکن😅
فلور تو مگه کیر داری. نکنه دو جنسه هستی من خبر ندارم…
یا ابلفضضضضضضضضضضضضضضضضضضض…
اینو از کجات دراوردی دختر؟!
اخه کیر چجور میره تو کیر؟😅
لاقل میگفتی کیرمو میکنم تو کونش😅😅
پس رفیقمو پیدا کردم منم کیر دارم😅😅😅😅
چجوره یدور باهم باشیم؟😅😅😅