رمان دلباخته پارت ۲۳

4.6
(20)

 

 

 

 

– این احمد رضاس.. سرش و انداخته پایین.. از همون بچگیش اینطوری بود نگاه به هیشکی نمی کرد

 

– آقا سیدن.. نه؟

 

سوال بی ربطی ست.

من فقط می خواهم لرزش صدایش را کم کنم.

 

لبخند عاریه ای می زند.

صورتش اما غمگین است.

 

– آره مادر.. امیر حسینِ

 

مکث می کند وغده ای که وسط گلویش گیر کرده را می بلعد.

 

– اگه اون نبود منم عینِ آقاش دووم نمی آوردم. داغ اولاد رو هر کسی نمی تونه تحمل کنه. حاج مهدی نتونست، دو سال بعدِ احمد رضا اونم رفت. من موندم و امیر حسین که بعدِ خدا جز من هیشکی رو نداشت

 

سیب گلویش تکان می خورد.

 

– الانم که می بینی نه زن و زندگی داره نه یه دلخوشی که بعدِ من تنها نشه

 

نگاه به من می کند.

 

سوزِ دلش را می فهمم.

 

– موهاش داره سفید می شه بچه م. هر موقع حرفش و می زنم می گه زن می خوام چیکار حاج خانم، عقد من و شما رو تو آسمونا بستن

 

 

 

 

دستش را می گیرم.

 

– شما یه تنه جای همه رو پُر کردید حاج خانم، خودتون نمی دونید. مادری مثل شما کم پیدا می شه. آقا سید خیلی خوش شانسِ که شما رو داره

 

لرزش چانه ام را نمی بیند.

خیرگی نگاهش به همان عکس یادگاری ست.

 

– از من بپرسی می گم اونی که شانس آورد منم. امیر حسین لیاقتش بیشتر از ایناس

 

انگار بدم نمی آید از او بیشتر بدانم.

 

– می شه بپرسم تو این عکس چند سالشونه؟

 

ذهنش انگار پرتِ خاطرات همان دوران است.

 

– کی مادر.. منو می گی؟

 

دست دورِ شانه اش می اندازم.

 

– شما که معلومه خیلی جوونین. البته هنوزم هستین ها. بچه ها رو می گم، چند سالشونه؟

 

از آن خنده های ریز خبری نیست.

اما هر چه هست حس من به این زن عجیب دلنشین است.

 

عکس چسبیده به صفحه ی آلبوم را به نرمی نوازش می کند.

 

چشم از نیم رخش برنمی دارم.

 

 

 

گوش به او می سپارم.

 

– امیر حسین اولاد بزرگِ من و اون خدا بیامرزه. سه سالش تموم بود که احمد رضا اومد.. ته تغاریمونم شد الهه که عزیز کرده باباش بود

 

گوشه ی لبش ذره ای چین می خورد.

 

– یادمه شبی که سید دنیا اومد می گفتی آسمون سوراخ شده بارون بند نمی اومد. پاییز بود آخه.. سی و پنج سال گذشته از اون شب.. ولی انگار همین دیروز بود

 

نگاه به من می کند.

 

– عمرِ دیگه مادر.. اونقدر زود می گذره که حالیت نمی شه. یهو می بینی داره وقت رفتن می شه ولی هنوز یه آرزو تو دلت مونده

 

منظورش را می فهمم.

 

آرزوی سر و سامان گرفتن مردی که بهترین سال های عمرش را خرج تنهایی مادرش کرده!

 

– باباشون بعدِ احمد رضا دل و دماغ سابق و نداشت دیگه. کمتر می رفت مغازه.. این شد که امیر حسین کارو دست گرفت تا خیال حاج مهدی راحت شه

 

نفس بلندی می کشد.

 

– باورت می شه سنگ صبور من امیر حسینِ.. بس که این بچه عاقل و فهمیده س

 

 

 

 

برای لحظه ای مکث می کند.

 

– می گم اگه یه وقت دلت خواست درددل کنی، چیزی تو دلت داشتی که نخواستی به هر کی بگی من اینجام دخترم. فکر کن داری با مادر خودت حرف می زنی

 

آب دهانم را قورت می دهم.

در سکوت نگاهش می کنم.

 

زبان در دهانم نمی چرخد انگار.

 

حسِ مادرانه اش را دوست دارم.

حسِ خودم را اما بیشتر.

 

انگار در سرنوشت من جایی برای این زن بوده و من حالا پیدایش کرده ام.

 

– اینم بدون که تا خودت نخوای حرفت پیش من می مونه .. به امیر حسینم هیچی نمی گم خیالت جمع

 

لبخندش غمگین است هنوز.

نگاهش اما غمگین تر.

 

زبان روی لبم می کشم.

کاش می شد به آغوشش پناه می بردم و یک دلِ سیر گریه می کردم.

 

کم مانده لب بجنبانم و حرف ناگفته ام را به زبان بیاورم.

نگاهم را پایین می کشم.

 

چفت دهانم را می بندم و حرف نمی زنم.

من هنوز تکلیف خودم را نمی دانم.

 

صبا زنگ می زند و اصرار می کند.

و من باز طفره می روم.

 

حریف نمی شوم انگار.

بدتر از حاج صادق مرغش یک پا دارد و بس.

 

سرِ کوچه ایستاده و من پا تند می کنم.

 

– نخوری زمین خوشگله

 

نفس نفس می زنم.

چشم غره می روم و او کم صدا می خندد.

 

دستانش دورِ بازوهایم چفت می شود.

بیخ گوشم پچ می زند.

 

– قیافه ت عوض شده ها.. بپا چشم نخوری خانم زیبا

 

تکخند می زنم و گمشویی حواله اش می کنم.

 

عقب می کشد و چپ چپ نگاهم می کند.

 

– منو بگو از کی دارم تعریف می کنم!

 

آرنجش را می چسبم و لب می جنبانم.

 

– آخه من که می دونم ولت کنم به چی می رسه. خب.. کجا قراره بریم؟ پاساژ گردی یا ولگردی.. زود بگو تا وقتت تموم نشده. یک.. دو.. سه

 

– خر خودتی عزیزم .. این دفعه رو محالِ بذارم جا خالی بدی. بدو.. بدو تا نزدم تو سرت

 

دستم را می گیرد و دنبال خودش می کشد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 20

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x