رمان سادیسمیک پارت 11

4.8
(15)

#پارت_11

بهت زده نگاش کردم که گفت

ــ چیه عین بز زل زدی بهم؟!

ماهور ــ ای بابا ول کنین همو دیگه!
از صبح تا شب عین خروس جنگی به هم میپرین

+ماهی جون مگه تقصیر منه؟
از در اومده تو شروع کرده
منو بگو وایستادم از شما قیمه یاد گرفتم واسه این

ــ هوی هوی
هنوز من اربابتم درست حرف بزنا

خاله دستشو گذاشت رو زانوش و بلند شد
آهی کشید و اروم لب زد

ــ فایده نداره…

میثاق سری تکون داد و رفت طبقه بالا
دنبالش راه افتادم و تا خواستم برم داخل درو بست
محکم خورد به ملاجم

+آاااخ خدا ازت نگذره
ایشالا سر پل صراط نفله بشی
انقد که هولی یه حوری میبینی حواست پرت میشه میوفتی پایین تو اتیش جهندم
آمازونی خب یکم حواست به منم باشه
زنتم بدبخت
آااااای مامااان
کجایی ببینی مخم درد گرفته
شوهر خوبم گیرمون نیومد

درو باز کرد و با صدایی که خنده توش موج میزد گفت

ــ زهر مار بگیری
جوجه اردک زشت
تا تو باشی دیگه پشت من راه نیای

با چشمای گشاد شده نگاش کردم و سوالی گفتم

+خب جلوی تو راه برم؟

ــ رو دادم بهت؟! …
کارتو بگو!

اب دهنمو قورت دادم و دستمو سمتش دراز کردم؛
دستمو گرفت و کشیدم بالا

+اومممم خب …
لباسامو اومدم ببرم

دستشو گذاشت رو قفسه سینم و به بیرون حولم داد

ــ تو اون اتاقه

به اتاقی که قبلا توش بودم اشاره کرد و بعد در اتاق خودشو بست

+اهههه اون که قفله میثااااااق

چند دیقه همونجوری فَک زدم که بلخره کلیدو از زیر در واسم رد کرد و با صدای بلندی گفت

ــ کم نق بزن جوجه
کلیدم بندا این طرف

هوففف…
درو باز کردم و لباسا رو برداشتم ، همه رو گذاشتم تو یه کاور و درو بستم…
کلیدو از زیر در اتاق میثاق واسش فرستادم داخل و چند ضربه به در زدم

+خوابی؟

ــ نععع بنال!

کثافت بی ادب

+میگم…
سم اگه تاریخش بگذره سمی تر میشه؟

عصبی گفت

ــ گمشو آشپزخونه رستا
گمشو تا جرت ندادم

+ای بابا سوال بود برام خب!

ــ گمشوووو

دویدم طرف ماهی جون و با خنده گفتم

+اخیش ریدم به عصاب نداشتش

ــ ادب داشته باش دختر جاااان!
حالا ام برو صداش کن بیاید ناهارتونو بخورین ، ببین دست پختت چجوریه

+ماهی جون الان بهم گفت گمشو

چپ چپ نگام کرد و بعد به زانوش اشاره کرد

ــ من با این پام که نمیتونم برم مادر!

+مریم ، مریممممم

بدو بدو اومد طرفم و گفت

ــ جانم خانم ؟

خیلی مهربون بود

+میری ارباب رو صدا کنی؟

ــ چشم

چند لحظه بعد میثاق اومد پایین

نشسته بودیم رو به روی همدیگه و زیر چشمی همو نگاه میکردیم

+چیه خب؟
قورت دادی منو
غذاتو بخور

اخمی کرد و مشغول شد

ــ بد نیست

🏷میثاق

چقد خوشمزه درستش کرده بود..!
از قیمه های مامانمم خوشمزه تر شده بود
توش پرِ سیب زمینی سرخ شده ، لپه و گوشت بود
عاشق این چیزای قیمه بودم ولی نمیخواستم زیاد به روش بیارم
اخم ریزی کردم و گفتم

+بد نیست

ــ چیییی
بد نیست؟
اینهمه زحمت کشیدم

با دهن کجی گفتم

+بشین سر جات بابا..!

عصبی نفسشو بیرون فرستاد …

🌪1 هفته بعد🌪

+آماده ای؟

نفسشو حبس کرد و همون لحظه انداختمش تو استخر…
یه نفر کافی بود برای بیرون آوردنش…

+سیاوش

دیگه میدونستن برنامه هر شبم همینه معطل نمیکردن و میرفتن میاوردنش و همون برنامه قبلی…
لبایی که رو لبای طعم عسل رستا مینشست و باعث میشد با حیرت چشماشو باز کنه و هین بلندی بکشه و بعدش چند تا سرفه کنه …

رستا ــ خدا ازت نگذره میثاق…

+ساعت 11 یادت باشه…

🏷رستا

شاممو که کوفت کردم ، راهی اتاق میثاق شدم
یه هفته و چند روز تمام همین برنامه کثیفو پیش گرفته بود…

لباس ساده و مشکیمو پوشیده بودم و در زدم

ــ بیا تو

وارد شدم درو بستم
نرسیده پرتم کرد رو تخت
دستامو دور خودم پیچیدم…

+نمیخوام

ــ به خواسته ی تو نیست
یا میذاری ، یا سیاه و کبودت میکنم …

+نمیذارممممم من دیگه تحمل ندااااارم

پوزخندی زد و کمربندشو وا کرد
چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم ، منتظر شدم برای یه درد حسابی …

با اولین ضربش اشکام روون شدن و جیغ بلندی کشیدم
بهتر از زیر خواب بودن بود …

ــ تا 40 میشماری وگرنه از اول شروع میکنم
حالیتههههه؟!

ضربه محکمتری زد و دوباره سوالشو پرسید

+آر..ه

دوباره شروع کرد

+ی…یک
آاااخ
دو…

40 تا شد یا بیشتر نمیدونم ، کل دستا و بدنم خونی شده بود
بازومو گرفت و از اتاق پرتم کرد بیرون

ــ دفعه بعدی که پَسَم بزنی ، به گا میری…
با سه تا نره غول

و درو بست …
هقی زدم که خاله ماهور با چشمای اشکیش اومد طرفم و با صدای بغض دارش گفت

ــ الاهی بمیرم برات

+خ..خدا نکنه…

ــ بشکنه دستش که رو ضعیف تر از خودش بلند میکنه…

+خ..دا نکن..ه

ــ هذیون میگی دختر !…

راست میگفت … داشتم هذیون میگفتم

ــ سیاوش پسرم ، بیا

با صدای خش داری گفتم

+نمیخواد خاله … خودم میرم

به سختی خودمو رسوندم به اون کلبه خرابه…
با تموم درد بدنم ، کاغذی برداشتم و شروع کردم به نوشتن …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 15

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
19 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نایو
نایو
2 سال قبل

اولین کامنت:)

نایو
نایو
2 سال قبل

عالیه خیلی دوس دارم این رمانُ:)

فاطیما ویسی نژاد
فاطیما ویسی نژاد
2 سال قبل

عالی بود عشقم😊

*ترشی سیر *
2 سال قبل

اومدم باز اومدم بارقصو آواز اومدم

ĄÝ ŇŰŘ ¤
2 سال قبل

بربن کنار اسکلتون اومد 🤗
خعلی عالی بود
جدیدا از اینکه رستا رو میزنه زجرش میده منم لذت میبرم 😅
منم سادیسمیم نمیدوستم خودم 😂

اتنا واحدی
پاسخ به  ĄÝ ŇŰŘ ¤
2 سال قبل

ما کلا طایفه ای روانی هستیم😂😂😂😂

*ترشی سیر *
2 سال قبل

یه سوال کی بیشتر از بقیه جاها خجالت کشیدین من بگم پیش دکترا من دفترچه بیمم عکسش موهام پسرونه بود بعد جنسیت زده بود دختر ینی پیش هر دکتری میرفتیم میگفت دختره یا پسره😐🥺😶

اتنا واحدی
پاسخ به  *ترشی سیر *
2 سال قبل

من فک کنم تورو نمیزارن توخونه حرف بزنی میای اینجا یه سره حرف میزنی:/

Shyli ♡
2 سال قبل

سلااام بفرمایید بفرمایید ت رو خدا بلند نشین ای بابا خجالتم دادین ک
وایییی خل شدم رفت ع ی طرف وختی داره میزنش ذوق میکنم ع ی طرف بعدش فوشش میدم
خدایا همه ی مریضا رو شفا بده ولی منو شفا نده بزا اینا بخندن البت علط میکنن ب مح بخندن
خوددرگیری مضمن دارم توجه نکنین شما

اتنا واحدی
پاسخ به  Shyli ♡
2 سال قبل

الهم شفا کصاخلین…
خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ایران رو همین اسکلا نابود کردن تو خودت محوشون کن…
الهی امین…

ĄÝ ŇŰŘ ¤
پاسخ به 
2 سال قبل

خودتم جزوشونی کصخل جان

اتنا واحدی
پاسخ به  ĄÝ ŇŰŘ ¤
2 سال قبل

ای نور تو باهام دشمنی داری؟
دوس داری بگامت؟😂😂😂😂😂😂

اتنا واحدی
پاسخ به 
2 سال قبل

خوشم اومد…
رفیق به تو میگن…

افسانه
افسانه
2 سال قبل

اتی، یه شهر که اب و هواش عالیه بگو

اتنا واحدی
پاسخ به  افسانه
2 سال قبل

شهر ماکو

اتنا واحدی
2 سال قبل

برو زیرخابش باش دیگ زیرخاب هم نیستااا زنشه بره هم خودش حال کنه هم میثاق بهتر از کتک خوردنه…
اینطوری ک میبینم دختره حقشه…

فاطیما ویسی نژاد
فاطیما ویسی نژاد
2 سال قبل

در ارزه یک ثانیه خوندم😊😊😊😊

Shyli ♡
2 سال قبل

هعععععی

فاطیما ویسی نژاد
فاطیما ویسی نژاد
2 سال قبل

آخه من خیلی تند تند میخونم و اینکه از کلاس اول این طور بودم وقتی یک درسی متنش زیاد بود معلم اسممو صدا میزد تا بخونم من میخونم اونم تند تند این جاش جالب که ۲۰ اضافه میومد تا زنگ تفریح خورده بشه

19
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x