رمان سرمست پارت ۸۰

5.2
(11)

 

 

با اینکه بارها و بارها این عکس رو دیده بودم اما باز هم قلبم مثل گنجشک شروع کرد به زدن.

 

برای آزاد شدن ذهنم، شماره‌ی علیرضا رو گرفتم تا با آیدا مثل هرروز صحبت کنم.

 

وقتی آیدا جواب داد، حدود یک ساعت کامل باهاش حرف زدم و تنها حواسم رو به بچم جمع کردم!

 

نمیخواستم موقع وقت گذروندن باهاش به چیز دیگه ای حتی ماهد فکر کنم.

 

کلی هم گله کرد که چرا نمیرم به دیدنش و فکر می‌کرد که دیگه دوسش ندارم.

 

در آخر هم ازم قول گرفت که به زودی برم پیشش و ببرمش شهربازی. البته این قول رو بازور بهم تحمیل کرد و من نمیدونستم توی این هیری ویری چجوری به خواسته‌ش برسونمش.

 

– یا موسی بن جعفر! یعنی چی که ماهد نیست؟ چه بلایی به سر بچم اومده؟ یا خدا الان پسرم کجاست؟

 

با صدای جیغ و داد ثریا خانم، بدنم تکون ریزی خورد. با کی حرف می‌زد؟

– عه زن دایی! لطفا آروم باشید.

 

اینبار صدای مهتاب به گوشم خورد.

مهتاب کی اومده بود! اصلا ثریا خانم مگه نمی‌دونست ماهد داره طلاق میگیره؟

 

عجیب بود که خانواده‌ی مهشید چیزی بهش نگفته بودن و کسی هم تا الان به گوشش نرسونده بود!

 

دستم و زیر چونه‌م زدم که صدای خنده‌ی دلبرونه‌ی مهتاب همه‌ی عمارت رو دربرگرفت.

 

بعد از خنده‌ش بلافاصله داد ثریا خانم دراومد:

– ساکت شو! بچه‌ی من معلوم نیست کجاست بعد تو به فکر اینی که به دستش بیاری؟

 

ناخنام رو به پوست دستم فشار دادم.

عوضی میخواست از هر موقعیت سواستفاده کنه!

 

از اونجایی که صدای مهتاب آروم بود، نمیشنیدم چی میگه و چندلحظه بعد، نعره‌ی زن داییش هم قطع شد.

 

پوفی کشیدم. صددرصد به زودی نقشه‌های جدیدی برای ماهد میکشن!

 

خسته و داغون بلند شدم و برای اینکه یه وقت نیان تو اتاق، در و قفل کردم و بعد دوباره زیر پتو کز کردم.

 

باید چهارروز صبر میکردم تا بتونم بعد هفته ها ماهد رو ببینم و باهاش حرف بزنم.

 

فقط نمیدونستم تا الان منو بخشیده یا نه!

میتونم دلیل همه اینا رو ازش بپرسم یا نه!

 

چشم‌ بستم که طولی نکشید پلک‌هام سنگین شدن و به خواب عمیقی فرو رفتم….

 

 

~ماهد~

 

گیج و خمار به املاکی نگاه کردم و با صدای خش‌دار گفتم:

– قرارداد آمادست. باقی پول رو بدید کلید خونه بهتون تحویل داده میشه.

 

چک دویست میلیونی رو روی میز گذاشتم و سرفه‌ی کوتاهی کردم.

– فروشنده کجاست؟

 

چک رو برداشت.

– الان میان. تا ایشون برسن من توی قرارداد قید میکنم که پول کامل پرداخت شده.

 

حرفش که تموم شد، در املاکی باز شد و فروشنده‌ی خونه، وارد شد.

 

به خاطر تاخیرش عذرخواهی کرد و روبه‌روم نشست. املاکیه سری تکون داد.

– سلام، خوش اومدید.

 

چک رو بهش داد و افزود:

– آقای کیانی دویست میلیون باقی مونده‌رو به صورت چک پرداخت کردن. اگر مشکلی ندارید قراداد رو تکمیل کنم تا خونه‌رو تحویلشون بدید.

 

– بله مشکلی نیست. فقط من کمی کار دارم اگه ایرادی نداره یکم سریع‌تر کارتون رو انجام بدید.

 

بی حوصله از حرف‌هاشون، چشم‌هام رو باز و بسته کردم و برای بار هزارم اتفاق ها توی ذهنم تداعی شد.

 

بعد از اون شب، زندگیم تغییر کرد‌ و از این رو به اون رو شد!

 

از یه جراح موفق مغرور، تبدیل شدم به یه معتاد مفنگی که در به در دنبال مواد میگرده!

هیچوقت فکر نمیکردم عاقبتم به اینجا بکشه…

 

از همون موقع دیگه بیمارستان نرفتم و کارم شده بود صبح تا شب مواد کشیدن.

 

اون خونه‌ی کذایی رو هم فروختم و نصف پولش رو توی حسابم گذاشتم و با نصف دیگش، یه خونه‌ی کلنگی دربست گرفتم تا راحت باشم و کسی مزاحمم نباشه!

 

به راحتی متوجه گود رفتن چشم‌هام و لاغرتر شدنم شده بودم. هیکلم هنوز روی فرم بود اما مطمئن بودم اگه با همین روال پیش برم، خمیده و لاغر اندام میشدم.

 

– شما هم اینجا رو امضا کنید آقای کیانی.

 

از فکر بیرون اومدم، بلند شدم و خودکار رو از دست املاکیه گرفتم. دستم به وضوح میلرزید و نمیتونستم درست امضا کنم.

 

لبام رو بهم فشردم و نفس عمیقی کشیدم.

خودکار رو محکم توی دستم فشار دادم و سریع جایی که گفت رو امضا کردم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5.2 / 5. شمارش آرا 11

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x