رمان عشق خلافکار پارت 5

3.8
(6)

یه موسیقی لایت گذاشته شد و زوج ها شروع به رقصیدن کردن

آدرین به سمتم اومد

_ ملکه به من افتخار میدین با من برقصین

خندیدم

_ بله چرا که نه مگه میتونیم وقتی این شاهزاده خوشتیپ

پیشنهادی بده و ما رد بکنیم

باهم رفتیم وسط شروع به رقصیدن کردیم

دستامو دور گردن آدرین حلقه کردم و اون کمرمو گرفتم

درحال رقص بودیم که الکس رو دیدم که میخواد با ایما و اشاره

بفهمونه دیدی گفتم که تورو دوست داره. محلش نزاشتم و به رقص

ادامه دادم .

_ لباست بهت خیلی میاد . عین فرشته ها شدی

از خجالت صورتم یکم قرمز شد

_ ممنون تو هم امشب خیلی خوشتیپ شدی

_ آرتمیس

_ بله

_ یه درخواستی ازت دارم ناراحت نشو لطفا ؟

_ بگو چی هست؟

_ این کشته مرده هام دارن نگاهمون میکنن میشه یه لطفی

در حقم بکنی که اینا دست از سرم بردارن ؟

_ چه لطفی؟

_ اممم ببوسمت؟

_ چی؟

یه دفعه داغی لباشو روی لبم حس کردم. انگار با این بوسه یک چیزی

توی قلبم جرقه خورد ولی نمیدونم چی؟ یه چیزی که قبلا تجربه ش نکرده بودم.

به خاطر اینکه ضایع نشه مجبور به بوسیدنش شدم.

وقتی لبشو برداشت چشامو باز کردم و دیدم همه دارن نگاهمون میکنن

آهنگ همون لحظه تموم شد و بعضیا دست زدن و بعضیا با خشم بهم زل زده بودن.

برای اینکه واقعی نشون بده آدرین دستمو گرفت ، دیجی دوباره آهنگ

گذاشت که بقیه مشغول به خوش گذرونیشون شدن و آدرین منو به

آشپزخونه برد

_ معذرت میخوام قصد بدی نداشتم فقط میخواستم دست از سرم بردارن

بهم نگاه کرد که دید دارم پوکر نگاش میکنم. دستی تو موهاش کشید

_ از دستم ناراحتی؟

_ اسکل من اگه ناراحت بودم همراهیت میکردم؟ یا اصلا میزاشتم. ناراخت نیستم

ولی خوشحالم نیستم. فقط به خاطر اینکه ضایع نشی باهات همکاری کردم همین و بس.

سریع از کنارش رد شدم و به سمت الکس رفتم که از خوشحالی در پوست

خودش نمی گنجید.

_ دیدی گفتم دوست داره یا نه چرا اینکارو باید انجام بده

_ الکس ولم کن حوصله ی این بحثارو ندارم

سرمو چرخوندم که دیدم آندریا داره به سمتم میاد .

_ شما دوست دختر داداشم آدرین هستین؟

_ امممم آدرین؟

به طرف آدرین که برگشتم دیدم داره نگاهمون میکنه

به ناچار گفتم

_ آره

دستش رو دراز کرد

_ من آندریام خواهر بزرگتر آدرین و شما؟

باهاش دست دادم

_ آرتمیس .

_ خوشوقتم

_ همچنین

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان غبار الماس 4.3 (19)

۱ دیدگاه
    ♥️خلاصه: نوه ی جهانگیرخان فرهمند، رئیس کارخانه ی نساجی معروف را به دنیا آورده بودم. اما هیچکس اطلاعی نداشت! تا اینکه دست سرنوشت پدر و دختر را مقابل…

دانلود رمان آچمز 2.3 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه : داستان خواستن ها و پس گرفتن هاست. داستان زندگی پسری که برای احقاق حقش پا به ایران می گذارد. دل بستن به دختر فردی که حقش را ناحق…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x