ساعت نزدیک به ۹ شب بود که تلفنم زنگ خورد
نازنین بود جواب دادم
_بله؟
نازنین_سلام خوبی؟
خیلی حوصلهی این دختر نچسب رو نداشتم
خیلی سرد جواب دادم
_خوبم
انگار فهمید حوصلش رو ندارم که جواب داد
نازنین_خواستم ببینم فردا میای دیگه؟
برام به شدت مشکوک بود
آخه نازنین رو چه به دعوت کردن من ولی خیلی دلم میخواست بدونم توی اون مهمونی چهخبره
_آره میام
با صدایی که خوشحالی ساختگی اش کاملا مشخص بود گفت
نازنین_خیلی خوشحالم کردی، پس من فردا ساعت ۷ منتظرتم
خداحافظی کوتاهی کردم و به تماس پایان دادم
ساعت چهار عصر بود
جلوی کمدم درحال انتخاب لباس بودم، اول خواستم یه لباس کوتاه صورتی بپوشم ولی با خودم گفتم قضیه خیلی شکوکه برای همین به لباس سرمهای کاملا پوشیده که قسمت بالای سینه و آستین هاش تور کار شده بود رو انتخاب کردم
یه آرایش هماهنگ با لباسم روی صورتم نشوندم
موهامو فر ریز کردم
لباسم رو پوشیدم و با پوشیدن مانتو و شال سفید روی لباسم و برداشتن کیف و سوئیچ ماشینم از خونه بیرون زدم
با رسیدن به محل مهمونی ماشینم رو داخل حیاط پارک کردم
مانتو و شال و کیفم رو داخل ماشین گذاشتم و به سمت خونه حرکت کردم
با ورودم دود غلیظی که به صورتم خورد باعث سرفه کردنم شد
همونطور که حدس میزدم همه از بچه های دانشگاه بودن ولی مهمونی دخترونه نبود
صدای بلند موزیک اذیتم میکرد
از روی یکی از میز ها جانمایی برداشتم و به سمت انتهای باغ رفتم
هنوز به انتهای باغ نرسیده بودم که کسی محکم به دیوار کوبیدم که باعث شد جام از دستم بیافته و هزار تیکه بشه
به شدت ترسیده بودم و قلبم توی گلوم میزد
توی تاریکی به زحمت تونستم چهره منفور باربد ریاحی جوون ترین استاد دانشگاه رو تشخیص بدم
چندوقت پیش بهم پیشنهاد صیغه داده بود که من رد کردم ولی انگار نه گفتن من خیلی براش گرون تموم شده بود
باربد_بالاخره گیرت انداختم
نفس هاش بوی گند الکل میداد
مست بود قطعا نمیفهید چیکار میکنه
سرش داشت جلو میاومد
دستم رو روی سینش گذاشتم و محکم حلش دادم چون انتظارش رو نداشت چند قدم عقب رفت
خواستم با تمام توان به سمت ویلا بدو ام
ناگهان درد بدی توی سرم پیچید و بعد محکم روی زمین پرت شدم
موهامو کشید و پرتم کرد روی زمین
به سمتم اومد و روم خیمه زد تا جلوی بلند شدنم رو بگیره
نمیخواستم جلوش گریه کنم ولی دست خودم نبود که صورتم از اشک خیس شد
_چی از جونم میخوای؟ توروخدا ولم کن
پوزخندی زد و مماس با گونم لب زد
باربد_ولت کنم؟ تازه گیرت آوردم
سرش روی توی گردنم فرو کرد
از ته دل جیغ زدم
با شنیدن صدای جیغم سرش رو بالا آورد
دستش رو بال برد و محکم توی صورتم کوبید
سرش داشت جلو میاومد
از فکر کاری که میخواست باهام بکنه کل وجودم یخ زد
دستام رو بالای سرم قفل کرده بود و هیچ کاری نمیتونستم بکنم
رمانت خیلی خوبهههههه
خوشحالم که دوستش دارید💋💋