رمان قانون عشق پارت ۱

4.6
(41)

رمان قانون عشق درباره دختری به اسم رستا است که سختی های زیادی کشیده واز عشق فراریه ولی این تا زمانی ادامه دارد که با سامی آشنا میشه و……..

 

با صدای زنگ گوشیم به خودم آمدم ، آنقدر قرق در کار شده بودم که حواسم به گذر زمان نبود.

نگاهی به صفحه موبایلم انداختم آوا بود،جواب دادم

_جانم آوایی؟

آوا_سلام خوبی؟

_قربونت تو خوبی؟چخبر؟

آوا_فدات، خبرا که دست شماست خانوم زیادی قرق کار شدیا.

لبخندی زدم و گفتم

_یه مدت بالا سرشون نبودم، یه گندایی زدن که حالا حالا ها جمع نمیشه

آوا_حالا یکم به خودت استراحت بدی بد نیستا

_تو فکرش هستم

آوا_فردا آزادی؟

_تقریبا چطور؟

آوا_پس بریم بیرون؟

با کمی مکث جواب دادم

_باشه؛کیا میان؟

آوا_ من ،آراد وداداش آراد و تو اگه بیای

_اوکی

آوا_پس فردا ساعت ۴ همون کافه همیشگی

_میبینمت

آوا_پس فعلا

_فعلا

بعد از قطع کردن تماس نگاهی به ساعت مچی ام انداختم، ساعت ۷و نیم عصر بود، دیگه واسه امروز بسه وسایلم رو جمع کردم و بعد از خداحافظی با بچه ها از شرکت بیرون زدم.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

دقیقا ۵ دقیقه بود که داخل کافه منتظرشون بودم ،کم کم حوصلم داشت سر می‌رفت که مثل همیشه صدای آوا رود تر از خودش اومد.

آوا_سلام خانوم

از رو صندلی بلند شدم و حین به آغوش کشیدنش گفتم

_سلام عزیزم، خوبی؟

در حالی که از آغوشم بیرون میومد گفت

آوا_خوبم تو چطوری؟

لبخندی به روش زدم و گفتم

_خوبم منم

با صدای آراد به خودمون اومدیم انگار خیلی قرق صحبت شده بودیم

آراد_اِهم

تک خنده ای کردم و با لبخند گفتم

_سلام خوبی؟

متقابلا لبخندی به روم زد و گفت

آراد_خوبم تو خوبی؟

_مرسی

تازه حواسم به پسری که کنار آراد ایستاده بود جمع شد چهرش خیلی برام آشنا بود، نمیدونم کجا دیدمش، خیلی شبیه به آراد بود و بیش از حد جذاب بود، با اون هودی سبز و مو های حالت دار، چشای آبی و اخمی که روی صورتش بود حالتی جدی داشت طوری که گویی به اجبار آوردنش.

با صدای آراد دست از اسکن کردنش برداشتم به آراد نگاه کردم ، اشاره ای به اون پسر کرد و گفت

آرا_سامی برادرم و……….

 

نگاهی به من انداخت و ادامه داد

_رستا یه دختر باحال و بهترین رفیقمون و البته خواهر منو حامی.

با این حرفش لبخندی زدم از روز اولی که دیدمشون بدون هیچ منتی برام برادری کردن و به خاطر همین من به اونا می‌گفتم داداش و اونا هم به من میگفتن آجی.

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

سامی

فکر میکردم با یه دختر پر انرژی عین آوا رو به رو میشم ولی کسی که باهاش رو به رو شدم یه دختر جذاب، خوشگل و متفاوت بود،یه کت چهار خونه زرد و مشکی با شال و کیف و کفش و شلوار مشکی پوشیده بود و بر عکس بیشتر دخترای دورم که صورتشون قرق آرایش بود، آرایش کمی داشت.

به جرعت میتونم بگم واقعا دختر خوشگلی بود.

بعد از معرفی آراد و فهمیدن اسمش با خودم گفتم

_پس اونی که آراد و حامی عین خواهر نداشتشون دوسش دارن این دختره .

با اشاره ی آراد همگی نشستیم بعد از دادن سفارش هامون دخترا از هر دردی حرف میزدن و گاهی هم با صدای آرومی میخندیدن، پاکت سیگارم رو از داخل جیبم در آوردم ، یه نخ از جعبه بیرون کشیدم و با روشن کردنش پک عمیقی بهش زدم دودش رو که بیرون دادم سر رستا به سمتم چرخید و با لحن آرومی گفت

رستا_میشه لطفا سیگارتون رو خاموش کنید؟

قصد اذیت کردنش رو نداشتم ولی در اون لحظه به شدت به اون سیگار احتیاج داشتم به خاطر همین هم گفتم

_نه نمیشه

متوجه عصبانی شدنش بودم ولی کاری از دستم براش بر نمی‌اومد

 

 

 

 

هر روز تا جایی که بتونم پارت میزارم براتون ممنون میشم نظراتتون رو برام کامنت کنید.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 41

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
قاصدک .
مدیر
1 سال قبل

سلام
یه عکس هم برا رمانت بزار .تو قسمت دسته بندی ها اسم رمانتو گذاشتم تیک اون رو هم بزن تو هر پارت که میزاری.
موقع انتشار تیک ارسال به تلگرامم هم بزن

Fateme
1 سال قبل

با صدای زنگ گوشیم به خودم آمدم ، آنقدر قرق در کار شده بودم که حواسم به گذر زمان نبود

قرق؟؟؟؟؟نه خدایش دیگه نباید غلط املایی داشته باشید اینجوریه عزیزم غرق





رمان قشنگیه موفق باشی❤️

Fateme
پاسخ به  Ghazale Hamdi
1 سال قبل

فداتشم عزیزم قشنگه موفق باشی

زی زی🤍 ‌
10 ماه قبل

رمان قشنگی به نظر میاد

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x