رمان قانون عشق پارت ۲۶

4.1
(27)

ماشین رو جلوی در پارک کرده بود

با قدم های آروم به سمتش رفتم

در جلو رو باز کردم و روی صندلی جلو نشستم

_سلام

لبخند مهربونی زد

سامی_سلام زندگی،خوبی؟

متقابلا لبخندی زدم

_توخوبی؟

سامی_خوبم،بریم؟

در حالی که کمربندم رو می‌بستم جواب دادم

_بریم

ماشین رو به حرکت درآورد و صدای ضبط رو کمی زیاد کرد

سرم رو به شیشه تکیه دادم و به صدای آهنگی که داخل ماشین پخش می‌شد گوش کردم

کم کم حوصلم سر رفت

به سمت سامی برگشتم و به در تکیه دادم

یه دستش رو لب پنجره گذاشته بود و دست دیگش رو دور فرمون حلقه کرده بود

گوشیمو خیلی آروم از داخل کیفم در آوردم

بعد از سایلنت کردنش چنتا عکس ازش انداختم و گوشی رو دوباره داخل کیفم برگردوندم

هنوز درحال نگاه کردنش بودم که سنگینی نگاهم رو حس کرد

نگاه کوتاهی بهم انداخت و دوباره نگاهش رو به مسیر دوخت

سامی_چرا اینجوری نگام میکنی؟

لبخندی زدم و با لحن شیطونی گفتم

_به تو چه؟ مال خودمه دوست دارم نگا کنم

خنده مردونه ای کرد

سامی_اوه سندم  زدی؟

خندیدم

_پس چی سندم زدم

بعد از چند دقیقه ماشین رو نگه داشت

رفته بودیم بام

هر دو از ماشین پیاده شدیم

دم عمیقی از هوا آزاد گرفتم

میدونستم چرا اومدیم اینجا

میخواست به قولی که بهش داده بودم عمل کنم

سامی_اومدیم اینجا که راحت تر حرف بزنیم

_انقدر عجله داری؟

پشت بهم ایستاده بود و دست هاش رو داخل جیب شلوارش فرو برده بود

با این حرفم به سمتم برگشت

سامی_رستا من عجله ندارم خیالم از تو راحته ولی میخوام خیالم از اون دونفر هم راحت باشه

نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم

_۷.۸ سالم بود،یه روز از مدرسه اومدم خونه دیدم بابام با چمدونش توی حیاط وایساده،با همون لحن بچه گونم گفتم،بابایی کجا میری؟بابام جلو اومد و روی زانوش نشست تا همقد من بشه بهم گفت،دختر قشنگم من ممکنه خیلی دیر برگردم،ممکنه وقتی برگردم تو بزرگ شده باشی ولی متین و البرز همیشه مراقبت هستن، اون موقع متین ۱۱ سالش بود و البرز ۱۶……بابام رفت و انگار ستاره یه چیزی میدونست که کم تر از دوماه طول کشید که از بابام غیابی طلاق گرفت و با حاج نادر ازدواج کرد……حاج نادری که یه پسر ۱۰ساله داشت

نفسی گرفتم و بغضم رو فرو دادم

_سینا جرعت نداشت جلوی متین و البرز اذیتم کنه ولی وقتی اونا مدرسه بودن میومد وسایلم رو خراب می‌کرد چیزی هم که می‌گفتم کتکم میزد‌‌‌‌……ستاره هم آنقدر غرق پسر شوهرش شد که مارو به کل یادش رفت،البرز که ۲۰ سالش شد از سند هایی که بابام بهش داده بود یه خونه رو انتخاب کرد و من ۱۱ساله و متین ۱۵ ساله رو از اون خونه برد

لرزش صدام با یاد آوری اون روز ها دست خودم نبود

_همه چیز خوب بود ولی تا وقتی که ۱۹ سالم شد، دقیقا ۶ سال پیش، هیچ وقت اون روز رو یادم نمیره، بعد از یه آب بازی سه‌تایی رفتیم نشستیم و برای هر سهتامون چایی آوردم……خوشحالی اون روزم به اندازه خوردن یه لیوان چایی هم دوام نداشت……متین و البرز بهم گفتن که خیلی زود قراره از ایران برن

به اینجای حرفم که رسید قطره اشک درشتی روی گونم چکید

_صب بیدار شدم دیدم یه یادداشت برام گذاشتن و رفتن…..‌…تا یک سال اول باهم تلفنی حرف میزدیم ولی یه روز بهم گفتن تا یه مدت نمیتونن بهم زنگ بزنن…..اون یه مدت ۵ سال طول کشید و من تا دیشب ۵ سال بود که حتی صداشون رو نشنیده بودم….‌..حالا خیالت راحت شد؟

قطره های درشت اشک انگار میخواست از هم سبقت بگیرن

سامی به سمتم اومد و خیلی سریع بغلم کرد

سامی_جان…ببخشید

دستاش حسار محکمی دورم کشیده بودن

اون محکمی بغلم کرد و من تمام غم هام رو توی بغش هق زدم و اون با آرامش قربون صدقه ام می‌رفت

کم کم آروم شدم،آغوشش برام حکم یه دیازپام رو داشت

آرامش وجودش رو هیچ کس نداشت

از بغلش بیرون اومدم و با صدای گرفته‌ای گفتم

_بریم

سری تکون داد و همزمان به سمت ماشین رفتیم

نزدیک خونه بودیم که سامی صدام زد

سامی_رستا؟

_جونم؟

سامی_یعنی از این به بعد هر موقع خواستم بغلت کنم یا ببوسمت باید مواظب باشم داداشات نبینن؟

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 27

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان انار 3.2 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه : خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به دلیل جدایی پدر و مادر ماندن…

دانلود رمان بامداد خمار 3.8 (13)

۱ دیدگاه
خلاصه رمان   قصه عشق دختری ثروتمندبه پسر نجار از طبقه پایین… این کتاب در واقع همان داستان بامداد خمار است با این تفاوت که داستان از زبان رحیم (شخصیت…

دانلود رمان التیام 4.1 (14)

۱ دیدگاه
  خلاصه: رعنا دختری که در روز ختم مادرش چشمانش به گلنار، زن پدر جدیدش افتاد که دوشادوش پدرش ایستاده بود. بلافاصله پس از مرگ مادرش پی به خیانت مهراب،…

دانلود رمان وان یکاد 4.2 (28)

۱ دیدگاه
خلاصه: الهه سادات دختری مذهبی از خانواده‌ای سختگیر که چهل روز بعد از مرگ نامزد صیغه‌ایش متوجه بارداری اش میشه… کسی باور نمیکنه که جنینش حلاله و بهش تهمت هرزگی…

دانلود رمان ارتیاب 4 (9)

بدون دیدگاه
    خلاصه : تافته‌‌ ادیب دانشجوی پزشکیست که به تهمت نامزدش از خانواده طرد شده و مجبور به جدایی می‌شود. اتفاقاتی باعث می شوند هم‌ خانه‌ی دکتر سهند نریمان…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x