رمان قانون عشق پارت ۲۷

4.4
(21)

صدای خنده ناگهانیم فضای ماشین رو پر کرد و سامی با لحنی مظلوم تر از قبل گفت

سامی_چرا میخندی خب دقدقه شده برام

نمیتونستم خندم رو کنترل کنم

خیلی جدی و مظلوم گفته بود

_وای سامی چی میگی؟واقعا دقدقته؟

مظلوم جواب داد

سامی_آره خب

سرم و به پشتی صندلی تکیه دادم و خنده آرومی کردم

_تو واقعا دیوونه‌ای

تکخنده‌ای زد

سامی_رستا؟

سرم رو به سمتش برگردوندم

_باز دقدقت چیه؟

لبخندی زد

سامی_میگم روز اولی که اتفاقی همدیگه رو دیدیم یادته؟قبل از کافه

با یاد آوری اون روز لبخند از ته دلی زدم

_همون روز های اول یادم اومد

سامی_کی فکرش رو می‌کرد تو دوست آوا باشی و از همه مهم تر انقدر عاشقت بشم

لبخندم عمیق تر شد

_کی فکرش رو می‌کرد اون پسر تخس و مغرور و خوش قلبی که به یه دختر تنها که سر ظهر تصادف کرده بود کمک کرد عاشقی کردن بلد باشه؟

نگاهی بهم انداخت

سامی_برای بقیه مغرورم،تخسم و اخم از روی صورتم پاک نمیشه ولی به توی وروجک که میرسه انگار یه آدم دیگم،کنارت غرور برام معنا نداره،نمیتونم اخم کنم و برعکس فقط میخندم، رستا یه کاری باهام کردی که فکر نبودتم دیوونم میکنه

نفس عمیقی کشیدم

_من قبل از رفتن متین و البرز یه دختر خیلی شیطون بودم که همه از دست شیطنت هام عاصی بودن، بعد از رفتن اونا اون دختر شیطون رو کشتم ولی تو با اومدنت دوباره زندش کردی

به خونه رسیده بودیم و ماشین رو جلوی در نگه داشته بود

به سمتش برگشتم و ادامه دادم

_سامی تو نور شدی توی قلب تاریکم،من آدمی بودم که بعد از متین و البرز از دلبستن میترسیدم،با خودم احد کرده بودم عاشق نشم ولی تو تمام معادلاتم رو بهم زدی کاری کردی طوری عاشقت بشم که به جز تو هیچی برام مهم نباشه‌‌‌….کاری کردی نفسم بند نفست بشه

بی هوا دستم رو کشید که چون انتظارش رو نداشت تو بغلش افتادم

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

سامی

 

با قلبی که  ضربان گرفته بود دستام رو دور کمرش حلقه کردم

شالش رو از روی موهاش پایین انداختم و دم عمیقی از عطر موهاش گرفتم

_اکثر دختر های دورم آویزون پسرا بودن نمیگم آویزون من بودن چون اغراقه….تورو که دیدم از جدی بودنت جا خودم…..اینکه به هیچ پسری اجازه نمیدادی بهت نزدیک بشه برام جالب بود، اعتراف میکنم اول جذب تک پر بودنت شدم ولی وقتی بیشتر دیدمت شدی همه‌ی زندگیم

زمزمه‌ی آرومش تکون محکمی به قلبم داد

رستا_دوست دارم

سرش رو بالا آوردم و لبام رو محکم روی لباش گذاشتم

بوسه کوتاه ولی عمیقی روی لبش نشوندم و محکم تر بغلش کردم

سرم رو به گوشش نزدیک کردم و جوری که لبم با لاله گوشش برخورد کنه گفتم

_عاشقتم

یکم تو بغلم موند و بعد از چند دقیقه آروم از بغلم بیرون رفت

رستا_دیگه باید برم دیر شده

لبخندی زدم

_برو مراقب خودت باش

لبخند قشنگی زد و بعد از خداحافظی کوتاهی از ماشین پیاده شد

منتظر شدم وارد ساختمون بشه بعد هم با نفسی عمیق ماشین رو روشن کردم و به سمت خونه رفتم

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

رستا

 

در خونه رو با کلید باز کردم

انتظار هر چیزی رو داشتم به جز پیچیدن بوی غذا توی خونه

شرط میبندم چشمام از این گرد تر نمیشد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 21

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان عسل تلخ 1.5 (2)

بدون دیدگاه
خلاصه: شرح حال زنی است که پس از ازدواجی ناموفق براثر سهلانگاری به زندان میافتد و از تنها فرزند خود دور میماند. او وقتی از زندان آزاد میشود به سراغ…

دانلود رمان عروس خان 4.1 (67)

بدون دیدگاه
  خلاصه:   رمان در مورد دختری که شوهرش میمیره و پدر شوهرش اونو به پسر دیگش فرهاد میده دختره باکره بوده…شب اول.. سختی هایی که تحمل میکنه و شوهرش…

دانلود رمان زمردم 3.5 (11)

بدون دیدگاه
  خلاصه : زمرد از ترس ازدواج اجباری به پسرخاله اش پناه می برد، علی ای که مردانگی اش زبان زد است و دوازده سال از زمرد بزرگتر! غافل از…

دانلود رمان آدمکش 4.1 (8)

۸ دیدگاه
    ♥️خلاصه‌: ساینا فتاح، بعد از مرگ‌ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانه‌ی خارج درس خوندن از خونه بیرون می‌زنه و تبدیل میشه به یکی…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x