صدای خنده ناگهانیم فضای ماشین رو پر کرد و سامی با لحنی مظلوم تر از قبل گفت
سامی_چرا میخندی خب دقدقه شده برام
نمیتونستم خندم رو کنترل کنم
خیلی جدی و مظلوم گفته بود
_وای سامی چی میگی؟واقعا دقدقته؟
مظلوم جواب داد
سامی_آره خب
سرم و به پشتی صندلی تکیه دادم و خنده آرومی کردم
_تو واقعا دیوونهای
تکخندهای زد
سامی_رستا؟
سرم رو به سمتش برگردوندم
_باز دقدقت چیه؟
لبخندی زد
سامی_میگم روز اولی که اتفاقی همدیگه رو دیدیم یادته؟قبل از کافه
با یاد آوری اون روز لبخند از ته دلی زدم
_همون روز های اول یادم اومد
سامی_کی فکرش رو میکرد تو دوست آوا باشی و از همه مهم تر انقدر عاشقت بشم
لبخندم عمیق تر شد
_کی فکرش رو میکرد اون پسر تخس و مغرور و خوش قلبی که به یه دختر تنها که سر ظهر تصادف کرده بود کمک کرد عاشقی کردن بلد باشه؟
نگاهی بهم انداخت
سامی_برای بقیه مغرورم،تخسم و اخم از روی صورتم پاک نمیشه ولی به توی وروجک که میرسه انگار یه آدم دیگم،کنارت غرور برام معنا نداره،نمیتونم اخم کنم و برعکس فقط میخندم، رستا یه کاری باهام کردی که فکر نبودتم دیوونم میکنه
نفس عمیقی کشیدم
_من قبل از رفتن متین و البرز یه دختر خیلی شیطون بودم که همه از دست شیطنت هام عاصی بودن، بعد از رفتن اونا اون دختر شیطون رو کشتم ولی تو با اومدنت دوباره زندش کردی
به خونه رسیده بودیم و ماشین رو جلوی در نگه داشته بود
به سمتش برگشتم و ادامه دادم
_سامی تو نور شدی توی قلب تاریکم،من آدمی بودم که بعد از متین و البرز از دلبستن میترسیدم،با خودم احد کرده بودم عاشق نشم ولی تو تمام معادلاتم رو بهم زدی کاری کردی طوری عاشقت بشم که به جز تو هیچی برام مهم نباشه….کاری کردی نفسم بند نفست بشه
بی هوا دستم رو کشید که چون انتظارش رو نداشت تو بغلش افتادم
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
سامی
با قلبی که ضربان گرفته بود دستام رو دور کمرش حلقه کردم
شالش رو از روی موهاش پایین انداختم و دم عمیقی از عطر موهاش گرفتم
_اکثر دختر های دورم آویزون پسرا بودن نمیگم آویزون من بودن چون اغراقه….تورو که دیدم از جدی بودنت جا خودم…..اینکه به هیچ پسری اجازه نمیدادی بهت نزدیک بشه برام جالب بود، اعتراف میکنم اول جذب تک پر بودنت شدم ولی وقتی بیشتر دیدمت شدی همهی زندگیم
زمزمهی آرومش تکون محکمی به قلبم داد
رستا_دوست دارم
سرش رو بالا آوردم و لبام رو محکم روی لباش گذاشتم
بوسه کوتاه ولی عمیقی روی لبش نشوندم و محکم تر بغلش کردم
سرم رو به گوشش نزدیک کردم و جوری که لبم با لاله گوشش برخورد کنه گفتم
_عاشقتم
یکم تو بغلم موند و بعد از چند دقیقه آروم از بغلم بیرون رفت
رستا_دیگه باید برم دیر شده
لبخندی زدم
_برو مراقب خودت باش
لبخند قشنگی زد و بعد از خداحافظی کوتاهی از ماشین پیاده شد
منتظر شدم وارد ساختمون بشه بعد هم با نفسی عمیق ماشین رو روشن کردم و به سمت خونه رفتم
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
رستا
در خونه رو با کلید باز کردم
انتظار هر چیزی رو داشتم به جز پیچیدن بوی غذا توی خونه
شرط میبندم چشمام از این گرد تر نمیشد