رمان قانون عشق پارت ۳۳

4.9
(9)

اون شب با تمام دلخوری هام از متین و البرز گذشت

قرار بود فردا با حامی برای خریدن کادو سامی بیرون برم

ظهر زودتر از شرکت برگشتم تا یه لباس اسپرت تر بپوشم

ساعت ۳ رسیدم خونه

حامی قرار بود ساعت ۵ بیاد دنبالم و مثل دیروز متین و البرز خونه نبودن

هوا کم کم سرد می‌شد به خاطر همین هم تصمیم گرفتم یه لباس گرم تر بپوشم

اول یه دوش کوتاه گرفتم

موهامو خشک کردم و یه آرایش ملایم روی صورتم نشوندم

یه بادی آستین دار مشکی با شلوار چین مشکی پوشیدم

موهامو یه طرفی ریختم و پشتش رو بافتم و کش مشکیم رو پایین موهام بستم

 

بارونی مشکیم رو که قدش تا بالای زانو بود رو پوشیدم

شال نارنجیم رو روی سرم انداختم و با برداشتن کیف نارنجیم از اتاق بیرون زدم

وسایل مورد نیازم رو داخل کیفم گذاشتم و بوت های ساق کوتاهم که کمی پاشنه داشت رو پوشیدم

با میسکال حامی از خونه بیرون زدم

روی صندلی جلو کنارش نشستم و با لحن بچه گونه ای پرانرژی سلام  کردم

_سلام داداشی

از لحن پر انرژیم لبخندی زد

حامی_علیک سلام خانوم….آخه کادو خریدن واسه اون تحفه خوشحالی داره؟

با زوق دستامو بهم کوبیدم

_وای حامی نمیدونی چه‌قدر ذوق دارم……میخوام یه مهمونی بزرگ براش بگیرم همه رو هم دعوت کنم

 

درحالی که ماشین رو روشن می‌کرد با صدایی که خنده توش موج می‌زد جواب داد

حامی_خوشحالی نداره که قراره جیبت خالی بشه

خنده ای کردم و کمربندم رو بستم

_جیب من با این چیزا خالی نمیشه

حامی_حالا چی میخوای براش بخری؟

_نمیدونم

با چشمای گرد شده نگاه کوتاهی بهم انداخت

حامی_پس واسه چی گفتی بریم خرید؟؟

قیافم مظلوم کردم

_خب گفتم شاید تو بدونی چی لازم داره یا باهم بیرون رفتین از چی خوشش اومده

سری به تأسف تکون داد

تا مقصد دیگه حرفی بینمون زده نشد

بعد از یک ساعت ماشین رو جلوی یکی از پاساژهای معروف که بیشتر بوتیک هاش برند بودن نگه داشت

حامی_بریم ببینیم چی پیدا می‌کنیم

سری تکون دادم و همزمان از ماشین پیاده شدیم

داشتم آروم آروم مغازه های اول رو نگاه میکردم که با صدای حامی به سمتش برگشتم

حامی_یه بار برای یه کاری اومدیم اینجا از یه چیزی خوشش اومد ولی چون عجله داشتیم نگرفت بریم ببینیم اون هنوز هست

_باشه

با پله برقی از پله ها بالا رفتیم

با رسیدن به مغازه مورد نظر حامی و دیدن چیزی که سامی خوشش اومده بود زبونم بند اومد

_این چقدر قشنگه

حرفم لبخند روی لبش آورد

حامی_ولی حداقل بزار یه تیکش رو هم من بگیرم

با اخم نگاهی بهش انداختم

_نخیر همشو خودم میگیرم

دستاشو به حالت تسلیم بالا برد و با لحن بامزه‌ای گفت

حامی_باشه بابا همش مال خودت

خنده‌ای کردم و بدون حرف وارد مغازه شدم

حامی هم پشت سرم اومد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.9 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

🦋🦋 رمان درخواستی 🦋🦋 4.2 (14)

۴۹ دیدگاه
    🔴دوستان رمان های درخواستی خودتون رو اینجا کامنت کنید،تونستم پیدا کنم تو سایت میزارم و کسانی که عضو کانال تلگرامم هستن  لطفا قبل درخواست اسم رمان رو تو…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x