اون شب با تمام دلخوری هام از متین و البرز گذشت
قرار بود فردا با حامی برای خریدن کادو سامی بیرون برم
ظهر زودتر از شرکت برگشتم تا یه لباس اسپرت تر بپوشم
ساعت ۳ رسیدم خونه
حامی قرار بود ساعت ۵ بیاد دنبالم و مثل دیروز متین و البرز خونه نبودن
هوا کم کم سرد میشد به خاطر همین هم تصمیم گرفتم یه لباس گرم تر بپوشم
اول یه دوش کوتاه گرفتم
موهامو خشک کردم و یه آرایش ملایم روی صورتم نشوندم
یه بادی آستین دار مشکی با شلوار چین مشکی پوشیدم
موهامو یه طرفی ریختم و پشتش رو بافتم و کش مشکیم رو پایین موهام بستم
بارونی مشکیم رو که قدش تا بالای زانو بود رو پوشیدم
شال نارنجیم رو روی سرم انداختم و با برداشتن کیف نارنجیم از اتاق بیرون زدم
وسایل مورد نیازم رو داخل کیفم گذاشتم و بوت های ساق کوتاهم که کمی پاشنه داشت رو پوشیدم
با میسکال حامی از خونه بیرون زدم
روی صندلی جلو کنارش نشستم و با لحن بچه گونه ای پرانرژی سلام کردم
_سلام داداشی
از لحن پر انرژیم لبخندی زد
حامی_علیک سلام خانوم….آخه کادو خریدن واسه اون تحفه خوشحالی داره؟
با زوق دستامو بهم کوبیدم
_وای حامی نمیدونی چهقدر ذوق دارم……میخوام یه مهمونی بزرگ براش بگیرم همه رو هم دعوت کنم
درحالی که ماشین رو روشن میکرد با صدایی که خنده توش موج میزد جواب داد
حامی_خوشحالی نداره که قراره جیبت خالی بشه
خنده ای کردم و کمربندم رو بستم
_جیب من با این چیزا خالی نمیشه
حامی_حالا چی میخوای براش بخری؟
_نمیدونم
با چشمای گرد شده نگاه کوتاهی بهم انداخت
حامی_پس واسه چی گفتی بریم خرید؟؟
قیافم مظلوم کردم
_خب گفتم شاید تو بدونی چی لازم داره یا باهم بیرون رفتین از چی خوشش اومده
سری به تأسف تکون داد
تا مقصد دیگه حرفی بینمون زده نشد
بعد از یک ساعت ماشین رو جلوی یکی از پاساژهای معروف که بیشتر بوتیک هاش برند بودن نگه داشت
حامی_بریم ببینیم چی پیدا میکنیم
سری تکون دادم و همزمان از ماشین پیاده شدیم
داشتم آروم آروم مغازه های اول رو نگاه میکردم که با صدای حامی به سمتش برگشتم
حامی_یه بار برای یه کاری اومدیم اینجا از یه چیزی خوشش اومد ولی چون عجله داشتیم نگرفت بریم ببینیم اون هنوز هست
_باشه
با پله برقی از پله ها بالا رفتیم
با رسیدن به مغازه مورد نظر حامی و دیدن چیزی که سامی خوشش اومده بود زبونم بند اومد
_این چقدر قشنگه
حرفم لبخند روی لبش آورد
حامی_ولی حداقل بزار یه تیکش رو هم من بگیرم
با اخم نگاهی بهش انداختم
_نخیر همشو خودم میگیرم
دستاشو به حالت تسلیم بالا برد و با لحن بامزهای گفت
حامی_باشه بابا همش مال خودت
خندهای کردم و بدون حرف وارد مغازه شدم
حامی هم پشت سرم اومد