بعد از قطع کردن تلفن صدای السا اومد
السا_صداش چه خوب بود
لبخندی زدم و به بهونه سر زدن به غذا به آشپزخونه رفتم
وارد صفحه چتم با سامی شدم و بهش پیام دادم که اومدنی یدونه شامپاین و شراب قرمز بگیره
گوشی رو کنار گذاشتم
سری به غذا ها زدم و مشغول دست کردن سالاد شدم
کاهو،هویج،خیار، گوجه و کلم رو روی میز گذاشتم
تخته خورد کن و چاقو رو برداشتم و با نشستن پشت میز شروع به خورد کردن کاهو کردم
کاهو و کلم رو خورد کردم
درحال ریختن کاهو و کلم داخل ظرف بودم که آیسان و السا وارد شدن
آیسان اول سراغ غذا ها رفت و السا به کاهو ها ناخونک زد
اخمی کردم
_ناخونک نزن
السا_اوه اوه چه بد اخلاق
خندهای کردم
_چیزی مخواستین؟
هر دو روی صندلی ها روبهروی من نشستن
آیسان_نوچ اومدیم فوضولی
با خنده سری تکون دادم
السا_اسمش چیه؟
با تعجب سر بلند کردم
_کی؟
چشاشو چپ کرد و جواب داد
السا_عمه من……..دوس پسرت دیگه
آبرویی بالا انداختم
_آهان……سامی
آیسان_ قشنگه……..عکسشو نشو بده
در حالی که تند تند خیار و گوجه ها رو خورد میکردم جواب دادم
_میاد میبینینش دیگه
السا با لحن لوسی گفت
السا_خیلی خسیسی
چشمان از تعجب گرد شد
یکم نگاهش کردم و بعد پشت چشمی نازک کردم
_اگه خسیس بودم نمیگفتم بیاد
السا خواست جوابم رو بده ولی آیسان نذاشت
آیسان_بسه …………چند وقته با همین؟
کار خورد کردن مواد سالاد تموم شده بود و درحالی که موار رو داخل ظرف سرو میریختم جواب دادم
_۸.۹ ماه
آیسان_چند سالشه؟
کوتاه جواب دادم
_۲۷
السا_بهش گفتی چی بخره؟
نگاهش کردم
_السا خیلی فضولی
السا_بگو دیگه
خواستم جوابش رو بدم که صدای البرز از داخل پذیرایی به گوش رسید
البرز_رستا مشروب داری؟
دستام رو با دستمال پاک کردم و با گفتن العان بر میگردم از آشپز خونه بیرون رفتم
_چی میخوای؟
البرز_فرقی نداره
_وودکا دارم به سامی گفتم اومدنی شراب و شامپاین هم بگیره
سری تکون داد
البرز_باشه
دوباره به آشپز خونه برگشتم
سالاد رو تزیین کردم و داخل یخچال گذاشتمش
السا و آیسان هم همچنان نگاهم میکردن
میوه ها رو از یخچال در آوردم
چون همیشه میوه رو شسته شده داخل یخچال میزاشتم نیازی به شستن میوه ها نبود پس فقط داخل جا میوه ای چیدم و با برداشتن ظرف هر سه از آشپزخونه بیرون رفتیم
جامیوهای رو روی میز گذاشتم
با صدای زنگ در به سمت در رفتم
حتما سامی رسیده
در رو آروم باز کردم و باز هم محو تیپش شدم
توی اون کت و شلوار مشکی خیلی جذاب شده بود
لبخندی زدم
_سلام خوش اومدی……بیا تو
با لبخند جوابم رو داد
سامی_سلام بانو
باکس های شراب رو سمتم گرفت
سامی_بفرمایید
باکس ها رو از دستش گرفتم و بوسهای روی گونش زدم
_مرسی
زیر لب جوری که فقط خودمون بشنویم گفت
سامی_کم ناز بیا
آروم خندیدم
به سمت پذیرایی رفتیم
طبق معمول سامی جلوی کسایی که نمیشناخت اخم کرد
بعد از معارفه کوتاهی همه نشستند
داخل آشپز خونه رفتم و مشروب ها رو داخل یخچال گذاشتم
پیش بچه ها برگشتم
سامی روی مبل دونفره نشسته بود
از پشت دستام رو روی شونه های پهن و مردونش گذاشتم و زیر گوشش گفتم
_کتت رو در بیار بزارمش توی اتاق
در حالی که بلند میشد گفت
سامی_خودم میبرم
داخل اتاق رفت منم پشت سرش رفتم
کتش رو در آورد و روی تخت جوری دراز کشید که پاهاش روی زمین بود
کنارش روی تخت نشستم
چشماش رو بسته بود
آروم دستم رو سمت گونش بردم و آروم گونش رو نوازش کردم
با همون چشم های بسته در حالی که کراواتی رو شل میکرد گفت
سامی_بیا بغلم
دستش رو باز کرده بود
آروم توی بغلش خزیدم
دستش رو دور کمرم حلقه کرد و بوسهای روی موهام نشوند که آرامش رو به وجودم تزریق کرد
در حالی که روی سینش خط های فرضی میکشیدم گفتم
_میخوای یکم بخوابی؟
سامی_ العان که تو بغلمی دیگه خسته نیستم
لبخندی زدم
یکم توی همون حالت بودیم که سامی گفت
سامی_بریم بیرون تا داداشات ناقصم نکردن
تکخندهای کردم
_بریم
من روی تخت نشستم ولی سامی جلوی آیینه رفت و دستی لای موهاش کشید
از جام بلند شدم و به سمتش رفتم
روبهروش ایستادم
دستم به سمت کراوات رفت و از دور گردنش بازش کردم
دو دکمه اول پیراهنش رو باز کردم پچ زدم
_اینجوری بهتره
آستین های پیراهنش رو تا زدم
در تمام این مدت فقط نگاهم میکرد
کارم که تموم شد به چشماش نگاه کردم
یک قدم فاصله بینمون رو پر کرد و دستش پیچک وار دور کمر حلقه شد
سرش رو جلو آورد بوسه کوتاه ولی عمیقی روی لبم زد
سامی_آخیش
در حالی که آروم صورتش رو نوازش میکردم زمزمه کردم
_بریم؟
سری تکون داد و با هم از اتاق خارج شدیم
بچه جاشون رو عوض کرده بودن
آیسان کنار البرز نشسته بود و دست البرز هم دور کمرش حلقه شده بود
السا و متین هم همینطوری نشسته بودن