رمان قانون عشق پارت ۳۷

4.7
(15)

چند دقیقه ای کنار هم نشستیم

بعد از چند دقیقه برای چیدن میز شام از جام بلند شدم

سعی کردم خیلی زیبا میز رو بچینم

آخرین ظرف رو روی میز گذاشتم و صداشون کردم

_بچه بیاد شام سرد میشه

یکی یکی اومدن و پشت میز نشستن

شام در سکوت کامل خورده شد

بعد از شام السا و آیسان توی جمع کردم میز کمکم کردن

آیسان در حالی که ظرف ها رو داخل ماشین ظرفشویی می‌چید با لحن شیطونی گفت

آیسان_ولی به چشم برادری جذابه

چشم قره محسوسی بهش انداختم

السا_خیلی خوب بابا چپ شد چشات……….خسیس

در حالی که آخرین وسایل رو داخل یخچال میزاشتم گفتم

_شما خیلی پرو شدین

آیسان با حالت بامزه‌ای چشماشو گرد کرد

آیسان_چیه بده دارم ازش تعریف میکنم؟

پشت چشمی نازک کردم و جواب دادم

_خودتون یکی یدونه دارید بسه………..هیز های بدبخت

با این حرفم صدای خنده هر سهتامون بلند شد

کار ها که تموم شد

خوراکی ها رو از داخل کابینت در آوردم

چیپس و ماست و پفک و تخمه و پاستیل و لواشک و مشروب ها

همه رو توی چند تو سینی چیدم و از آشپز خونه بیرون رفتم

خوراکی ها رو روی میز وست قرار دادم و سینی ها رو به آشپزخونه برگردوندم

کنار سامی نشستم

البرز در شراب و سامی هم در وودکا رو باز کردن

سامی توی هر کدوم از گیلاس های شراب یکم وودکا ریخت و البرز هم روی اونها شراب ریخت

پسر ها اول یکی یدونه گیلاس به ما دادن و بعد هم خودشون برداشتن

جام رو به لبام نزدیک کردم و کمی از شرابم رو مزه مزه کردم

سلمی دستش رو پشت سرم گذاشته بود و آروم آروم شرابش رو می‌خورد

السا_جرعت حقیقت بازی کنیم؟

ولی همه موافقط کردیم از داخل آشپزخونه یه بطری آوردم

پنری رو چرخوندیم

افتاد به من و آیسان

_خب….جرعت یا حقیقت

اصلا حواسش به لحن پلید من نبود که با اطمینان گفت

آیسان_جرعت

لبخند پلیدی زدم

_ببوسید همو

در لحظه چشمای آیسان گرد شد و همزمان صدای خنده ما بلند شد

میدونستم البرز عین خیالش نیست ولی آیسان جلوی سامی خجالت میکشه

چشماشو مظلوم کرد و گفت

آیسان_رستااااا تو که مهربون بودی ………عوضش کن

شیطون ابرو بالا انداختم

_نوچ……..بدو

نگاه حرصی بهم انداخت

آیسان_نوبت منم میشه

بعد سرش رو به سمت البرز برگردوند

سرش رو آروم جلو برد و لباش رو روی لبای البرز گذاشت

البرز هم از خدا خواسته همراهیش کرد

وقتی از هم جدا شدن صورت آیسان قرمز شده بود

 

 

بعد از کلی بازی کردن سامی عزم رفتن کرد و قرار شد ساعت ۴ بیاد شرکت دنبالم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 15

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان غمزه 4.2 (17)

بدون دیدگاه
  خلاصه: امیرکاوه کاویان ۳۳ساله. مدیرعامل یه کارخونه ی قطعات ماشین فوق العاده بی اعصاب و کله خر! پدرش یکی از بزرگ ترین کارخانه دار های تهران! توی کارخونه با…

دانلود رمان ارکان 3 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه: همراه ما باشید در رمان فارسی ارکان: زهرا در کافه دوستش مشغول کار و زندگی است و در یک سفر به همراه دوستان دانشگاهی اش در کیش با مرد…

دانلود رمان گناه 4.7 (6)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : داستان درمورد سرگذشت یه دختر مثبت و آرومی به اسم پرواست که یه نامزد مذهبی به اسم سعید داره پروا توی یه سوپر مارکت کار میکنه…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x