رمان قانون عشق پارت ۳۸

4.6
(13)

تعداد تماس هایی که باهاش گرفتم از دستم در رفته بود

هنوزم جواب نمیده

از صبح که رسیدم شرکت فقط به مهمون های مهمونی جمعه زنگ زدم

صبح هم با هم حرف زدیم حالش خوب بود و قرار شد ساعت ۴ بیاد دنبالم

ولی حالا که ساعت یک ربع مونده به پنجه گوشیشو جواب نمیده

باز هم شمارش رو گرفتم و تنها جوابم شد بوق های ممتد

با استرس گوشی رو روی میز انداختم

تلفن شرکت رو برداشتم تا با مرجان حرف بزنم

_مرجان…..شماره شرکت سامی رو بگیر وصل کن اتاقم

مرجان_چشم

_فقط سریع

تلفن رو گذاشتم

بعد از دقایق کوتاهی که انگار چند سال گذشت تلفن اتاقم به صدا در اومد

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

سامی

 

نگاه خشک شدم رو از عکس های روی میز گرفتم

پک عمیقی به سیگار توی دستم زدم

صدای زنگ گوشیم برای بار هزارم توی اتاق پیچید

نگاه بی حسم رو به اسم تنها زنی که شد همه زندگیم دوختم

پوزخند تلخی روی لبام نقش بست

نگاهم رو دوباره به عکس ها دوختم و متن اون نامه لعنتی توی سرم تکرار شد

نمی‌خواستم هیچکس رو ببینم

صدای در اتاقم اومد و قبل از اینکه حرفی بزنم در باز شد

از بوی عطرش هم میتونستم بفهمم کیه

برای بقیه هم همینجوری دلبری میکرد؟

کیفش رو روی اولین مبل رها کرد و با نگرانی به سمتم اومد

رستا_چیشده؟چرا گوشیتو جواب نمیدی؟

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

رستا

وقتی رسیدم سما داشت می‌رفت

نمیدونم با چه سرعتی خودم رو بهش رسوندم

حالش اصلا خوب نبود

چشماش غرق خون بود و سیگار توی دستش قلبم رو به درد می‌آورد

در جواب تمام نگرانی هام فقط یه پوزخند سرد زد

نگاهش خالی از هر حسی بود

از سرمای نگاهش نفسم قطع شد

رستا_نمیخوای حرف بزنی؟ تا برسم اینجا دق کردم

 

سامی_فکر نمیکردی یه روز بفهمم؟

اخم کمرنگی روی پیشونیم نشست

_چی میگی؟ درست حرف بزن منم فهمم

با فریادی که زد تا مرض سکته رفتم

سامی_خفشو

به روی میز اشاره کرد و دوباره فریاد زد

سامی_واسه‌ی بقیه هم همینجوری نگران میشی؟

نگاهم به روی میز افتاد

دستم رو جلو بردم و برشون داشتم

_اینا چیه؟

با صدایی که حالا پایین تر اومده بود جواب داد

سامی_فکر میکردم عین بقیه درو و بری هام هرزه نیستی ولی یادم نبود هر کسی که میاد سمتم هرزست

حرفاش درست قلبم رو نشونه رفت

سامی ….تنها کسی که واقعا عاشقش شدم به من گفت هرزه

سامی_برو…….من یادم میره چیکار کردی تو هم یادت بره منی توی زندگیت بوده……..زندگی من جای هرزه ها نیست

قطره اشک درشتی روی گونم لغزید

بغض داشت خفم می‌کرد و کل بدنم یخ زده بود

من بازم به جرم نکرده مجازات شدم

_خی……خیلی…..بی‌غیرتی

نمیدونم حرفم چقدر براش سنگین بود یه طرف صورتم آتیش گرفت

حالا پوزخند من سراسر درد بود

صدای فریادش تو سرم زنگ زد

سامی_آره من بی‌غیرتم……..که اگه بی‌غیرت نبودم العان جلوم هار نمیشدی از غلطی که کردی دفاع کنی……..گمشو بیرون رستا زندگی من جای هرزه ها نیست

با پشت دست خون گوشه لبم رو پاک کردم

نفسم به سختی بالا می‌اومد ولی با این حال جواب دادم

_بی‌غیرت کسیه که به یکنفر تهمت میزنه

کیفم رو برداشتم

سعی کردم صدام نلرزد که تا حدودی موفق بودم

_من که رفتم ولی امیدوارم روزی که فهمیدی باهام چیکار کردی برای پشیمونی خیلی دیر نباشه

پوزخندی زدم

 

در رو پشت سرم بستم و به در تکیه دادم

صدای فریادش و بعد صدای ریخت وسایل روی زمین باعث شدت گرفتن اشک هام شد

چه راحت تموم شد………….چه راحت قصه عشقمون به بن‌بست رسید

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

نمیدونم کجام

نمیدونم چند ساعته دارم بی هدف توی خیابونا میچرخم

فقط میدونم حق من این نبود

حق منی که سامی تنها مردی بود که به زندگیم راهش دادم

دستام دیگه قدرت نگه داشتن فرمون رو ندارن

ماشین رو یه گوشه پارک کردم

انگار یه وزنه صد کیلویی روی قلبمه

نگاهی به رو به روم انداختم

من کی رسیدم خونه؟

داخل آیینه ماشین رد دست نامرد ترین آدم زندگیم رو با کرم پوشوندم

حوصله درگیری ندارم

زخم گوشه لبم رو هم با رژ کاور کردم

بعد از برداشتن کیفم از ماشین پیاده شدم

هنوز قدم اول رو برنداشتم که چشمام سیاهی رفت

دستم رو به بدنه ماشین تکیه دادم و نفس های عمیق کشیدم

با سری سنگین به سمت خونه حرکت کردم

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 13

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان سدم 4.5 (10)

۱ دیدگاه
    خلاصه: سامین یک آقازاده‌ی جذاب و جنتلمن لیا دختری که یک برنامه‌نویس توانا و موفقه لیا موحد بدجوری دل استادش سامین مهرابی راد رو برده، حالا کسی حق…

دانلود رمان شب نشینی پنجره های عاشق 4.2 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌: شب نشینی حکایت دختری به نام سایه ست که از دانشگاه اخراج شده و از اون جایی که سابقه بدش فرصت انجام خیلی از فعالیت ها رو از اون…

دانلود رمان اسطوره 3.6 (43)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان: شاداب ترم سه مهندسی عمران دانشگاه تهران درس می خونه ..با وضعیت مالی خانوادگی بسیار ضعیف…که برای کمک به مادرش در مخارج خونه احتیاج به یه کار نیمه…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x