چون رستا ماشین برده بود با اسنپ رفتم
ماشین که جلوی ورودی پیست نگه داشت هزینه رو آنلاین پرداخت کردم و پیاده شدم
نگاهی به پیست انداختم و با دیدن پیست خالی به سمت اتاق آرش رفتم
از پارکینگ رد شدم و چند تقه تسبتا محکم به در زدم
با شنیدن صدای بفرماییدش در رو آروم باز کردم و وارد شدم
رستا روی یکی از مبل ها نشسته بود و سرش رو به پشتی صندلی تکیه دادهبود
چشمای بستش رو با شنیدن صدای در آروم باز کرد و نگاه خستهای بهم انداخت
این حالش قلبم رو به درد میآورد
رستا عین یه خواهر برام عزیزه و دیدن این حالش حالم رو بد میکرد
بعد از احوالپرسی کوتاهی با آرش کنار رستا نشستم
آرش بیرون رفت تا ما راحت باشیم
نگاهی به چهره خستهاش انداختم
همچنان توی سکوت نگاهش میکردم
دستش رو بالا آورد و شروع کرد به ماساژ دادن کتف چپش
اخم کمرنگی روی پیشونیم نشست
_خوبی؟
رستا_خوبم
ولی صدایی لرزونش این حرف رو نمیزد
_نگام کن
سرش رو با مکث به سمتم برگردوند
_چیشده؟
نفس عمیقی کشید
رستا_چیزی نشده………گفتم که خوبم
سری تکون دادم
_پس پاشو بریم
سری تکون داد و از جاش بلند شد
کیفش رو روی دوشش انداخت و با هم از اتاق خارج شدیم
بعد از خدافظی از آرش از پیست بیرون رفتیم
رستا_ماشین آوردی؟
_نه نیاوردم
جلوی ماشین شوییچ رو سمتم گرفت
رستا_تو بشین
میدونستم حالش خوب نیست بخاطر همین بی حرف سوئیچ رو ازش گرفتم
توی ماشین نشستیم
دلم میخواست یه جای آروم حرف بزنیم پس روندم سمت بام
خودش ظبط رو روشن کرد و سرش رو به شیشه تکیه داد
اهنگ خیلی غمگینی بود
خواستم آهنگ رو عوض کنم که نذاشت
رستا_بزار بمونه
بعد از یک ساعت و نیم ماشین رو پارک کردم
همزمان از ماشین پیاده شدیم
رستا کمی جلو رفت
باد خنکی که وزید باعث شد دستاش رو بغل بگیره
_سردته؟
رستا_نه
جلو رفتم و کنارش ایستادم
_تا کی میخوای حال خودتو بد کنی رستا
به سمتم برگشت و نگاهم کرد
رستا_حرفاش خیلی برام گرون تموم شد………خیلی
چیزی نگفتم
درواقع چیزی نداشتم که بگم
دوباره به روبهرو خیره شد
رستا_حامی من خودم میدونم کار کیه…..ولی به این فک میکنم که اگه بفهمه چیکارکرده چه واکنشی داره
_داره دیوونه میشه
دوباره نگاهم کرد
رستا_مگه فهمیده؟
سری تکون دادم
_آره
پوزخندی زد که خیلی خوب متوجه تلخیش شدم
_مهمونی رو کنسل میکنی؟
کوتاه جواب داد
رستا_نه
_یعنی چی نه؟
رستا_یعنی اینکه مهمونی برگزار میشه ولی بدون من
_چیکار میخوای بکنی؟
کلافه گفت
رستا_گفتم چیکار میخوام بکنم…….تو هم بیخیال این بحث بشو
دیگه چیزی نگفتم
هدف اصلیم این بود که درباره عمو حامد باهاش حرف بزنم که خودش راهم رو باز کرد
رستا_حامی میدونی توی این همه حال بدم دلم به چی خوشه؟……………به اینکه بابام برگشته….اینکه اگه سامی هم برگرده میتونم پشت بابام وایسم بگم من تنها نیستم،بابام هست
_پس چرا نمیزاری بهت نزدیک بشه
بغض توی صداش کاملا واضح بود
رستا_دلخورم…….هیچ کدومشون توی روز های سختم نبودن……..حامی،بااینکه باهاش بد حرف زدم ولی دلم میخواد……..دلم میخواد بیاد پیشم ……نازمو بکشه،پشتم باشه
دستاش رو گرفتم
_یعنی اگه بیاد جلو کوتاه میای
رستا_آره….کوتاه میام
بعد از زدن این حرف بغضش ترکید
دستم رو پشت شونش گذاشتم بغلش کردم
گریش شدت گرفت
دستم رو آروم روی کمرش به حرکت درآوردم
رستا_حامی دلم بچگیم رو میخواد………دلم میخواد به عقب برگردم و هیچ وقت نزارم پای سامی تو زندگیم باز بشه………..بدجور شکستم……..بدجور بریدم
هیچ راهی برای آروم کردنش به ذهنم نمیرسید
یکم که گریه کرد آروم شد
نزدیک به یک ساعت اونجا موندیم و بعد به سمت خونه حرکت کردیم
ماشین رو توی پارکینگ پارک کردم
به سمت آسانسور رفتیم
زنگ در رو که زدیم آوا در رو باز کرد
اول رستا رو بغل کرد و بعد از جلوی در کنار رفت تا وارد خونه بشیم
رستا با هیچکس حرف نزد و یک راست به سمت اتاقش رفت
عمو حامد خواست دنبالش بره که صداش کردم
_عموحامد…….یه لحظه میشه صبر کنید
به سمتش رفتم
روبه روش ایستادم
عمو حامد_چیشده؟
وقتی دیدم کسی حواسش به ما نیست با صدای آرومی گفتم
_رستا امروز میگفت دلم میخواد بابام عین بچگیام پیشم باشه……..اون دلش میخواد نازش خریدار داشته باشه، اونم بعد از اینهمه سال تنهایی
حامد_یعنی میبخشه
_با کسی قهر نیست فقط یکم دلخوره
دستی به شونم زد
حامد_خوشحالم که توی این مدت تنها نبوده
لبخند کمرنگی زدم و بعد از خداحافظی کوتاهی از خونه بیرون زدم
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
رستا
خیلی زودتر از اون چه فکرش رو میکردم جمعه رسید
از صب رفتم ویلایی که اجاره کرده بودم تا کار ها درست پیش بره
نزدیک ساعت ۶ که شد سوار ماشین شدم و رفتم
رفتم بام و بدون اجازه من ذهنم شروع کرد به مرور خاطرات
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
سامی
وقتی آوا بهم زنگ زد و گفت کار واجب داره باهام با بیحوصلگی به سمت آدرسی که داده بود رفتم
با رسیدنم صدای آهنگ تولد بلند شد
نگاهی به جمعیتی که دعوت بودن انداختم و با خودم گفتم
چقدر جای خالیش توی ذوق میزنه
هر کسی ازم پرسید رستا کجاست گفتم حالش خوب نبود نتونست بیاد
پاکت سیگار و فندکم رو از داخل جیبم در آوردم
به سمت بالکن رفتم
سیگار رو بین لبام گذاشتم ولی قبل از روشن کردنش پشیمون شدم
یاد روزی افتادم که سیگار رو از دستم گرفت و بعد از زدن بوسه کوتاهی روی لبم از قول گرفت دیگه سیگار نکشم
سیگار رو از بین لبام برداشتم و انگشت شستم رو روی لبم کشیدم
چقدر دلم تنگ شده واسه وقتی که با تمام وجودم میبوسیدمش
دلم تنگ شده بود واسهی وقتی که محکم بغلش میکردم………..واسهی وقتی که در جواب ابراز علاقه هام میگفت دوست دارم
گوشیمو از توی جیبم در آوردم و وارد گالری شدم
دونه دونه عکس ها رو نگاه میکردم
حامی_خودکرده را تدبیر نیست
به سمتش برگشتم و گوشی رو داخل جیبم گذاشتم
_میشه آنقدر نمک روی زخم نباشی
ابرویی بالا انداخت
حامی_نه نمیشه…….حالام بیا تو میخوان کیک رو بیارن
خواست داخل برگرده که گفتم
_این مهمونی رو کی گرفته؟
به سمتم برگشت
حامی_چیه؟ میخوای ثابت کنی لیاقت اینم نداری؟
_کار رستاست آره؟میخواد بیشتر آتیشم بزنه؟
پوزخندی زد و داخل رفت
من هم بعد از چند دقیقه برگشتم
تا آخر مهمونی فقط تحمل کردم تا برسم به تنهایی خودم و تلافی دستی که روش بلند شد رو سر خودم در بیارم
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
رستا
وقتی مهمونی تموم شد و برگشتن خونه به حامی زنگ ردم و گفتم که بیاد جلوی در
کنار ماشین ایستاده بودم که در باز شد و حامی بیرون اومد
در ماشین رو باز کردم و جعبه قرمزی که قرار بود امروز با خوشحالی به دست صاحبش برسه رو از روی صندلی عقب برداشتم
جعبه رو سمتش گرفتم
حامی_این چیه؟
_بگیرش ببر بده به صاحبش ………چیزیه که بخاطرش قصه عاشقی و حال خوبمون به بنبست رسید
اخم کمرنگی کرد
حامی_کادوشو آوردی؟
سری تکون دادم
حامی_چرا آنقدر خودتون رو عذاب میدی
نفس عمیقی کشیدم
_میدونی چیه حامی من همیشه دلم شکست ولی دم نزدم……..بدی دیدم ولی دم نزدم……از خانوادم از دوست،رفیق، اشنا حرف شنیدم ، ضربه خوردم ، دلم شکست ، ولی کم نیاورم……..اما امشب یه جوریه حس و حالم……..انگار همه غمای عالم ریخت تو دلم…….انگار ارامش فراریه ازم ……..درمونده شدم . انگار یکی چاقو کرده تو قلبم و با تمام قدرت پیچش میده تو تنم……….امشب اندازهٔ تمام عمرم خستم……..بریدم…….
نفس عمیقی کشیدم
_اگه نمیدی بهش صب با پیک بفرستم
سری به تأسف تکون داد و با خداحافظی کوتاهی ازم دور شد
سوار ماشین شدم و دوباره به سمت بام رفتم