رمان قانون عشق پارت ۴۴

4.5
(22)

سامی

روی تخت نشسته بودم و زل زده بودم به عکس دونفره‌ای که روی پاتختی بود

با صدای در نگاه از عکس گرفتم و به فرد پشت در اجازه ورود دادم

خودم از صدای گرفتم تعجب کردم

ولی فقط هم خودم میدونستم دلیل این گرفتگی صدام بغض هایی که نمیشکنه

در آروم باز شد و حامی با یه جعبه بزرگ قرمز وارد شد

جعبه رو روی تخت گذاشت

بعد از مکث کوتاهی پرسیدم

_این چیه؟تو که کادوی خودت رو دادی

نفس عمیقی کشید

درسته زخم زبون می‌زد و گاهی بد جور حالم می‌گرفت اما ته نگاهش یه غمی بود میفهمیدمش

حامی_مال من نیست…………خودت بازش کن میفهمی

بعد از این حرفش عقبگرد کرد و به سرعت از اتاق خارج شد

جعبه رو سمت خودم کشیدم و درش رو آروم باز کردم

یه حسی بهم میگفت این هدیه از طرف رستاست

 

این حس رو وقتی باور کردم که یه کاغذ کوچیک توی جعبه بود و روش نوشته بود

[به رسم ادب تولدتون مبارک]

باید میمردم تا هرچیزی که مربوط به رستاست رو یادم بره

دست خط خودش بود که قلبم رو آتیش زد و باز هم بغضی که انگار قصد شکستن نداشت

کاغذ رو کنار گذاشتم تا وسایل داخل جعبه رو بیرون بیارم

اول یه آورکت چرم داخل جعبه بود و بعد بوت و کیف پول و بقیه وسایل ستش

نفس لرزونی کشیدم

راست میگن که آدم تا یه چیزی رو از دست نده قدرش رو نمی‌دونه

من رستا رو راحت به دست آوردم که قدرش رو ندونستم

من قدر حال خوبی که کنار رستا داشتم رو ندونستم

نمیدونم چرا ولی ناخودآگاه کت رو به بینیم چسبوندم

بوی عطرش روی کت بود و من عطرش رو با تمام وجود بو کشیدم

وسایل رو همونجا روی تخت رها کردم و از خونه بیرون زدم

دلم میخواست برم بام

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

رستا

 

توی مرور خاطرات غرق شده بودم

صدای ظبط رو بلند کرده بودم و به کاپوت تکیه داده بودم

صدایی که برای بار صدم گوش دادم صدای هیچ خواننده‌ای نبود

صدای خودمون بود

روزی که با هم این آهنگ رو دوتایی با صدای خودمون خوندیم تا کنار ورژن اصلیش بمونه هیچ وقت فکرش رو نمیکردم که توی تنهایی هام گوش بدم

کاش همه چیز اینجوری خراب نمیشد

آنقدر محو گوش کردن و مرور خاطرات بودم که متوجه پارک کردن ماشینی درست کنار ماشین خودم نشدم

با صدای باز و بسته شدن در ماشین حواسم جمع شد

قبل از اینکه سرم رو برگردونم فهمیدم کیه

من احمق جوری عاشقش شدم که حتی صدای قدم هاش رو میشناسم

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 22

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان شاه_مقصود 4.2 (16)

بدون دیدگاه
خلاصه : صدرا مَلِک پسر خلف و سر به راه حاج رضا ملک صاحب بزرگترین جواهرفروشی شهر عاشق و دلباخته‌ی شیدا می‌شه… زنی فوق‌العاده زیبا که قبلا ازدواج کرده و…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
yasna nasari
1 سال قبل

رمانت خیلی قشنگه
😍😍😍

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x