رمان قانون عشق پارت ۴۹

4.6
(29)

قلبم خودش رو محکم به دیواره های سینم می‌کوبید

نمیتونستم هیچ حرکتی بکنم و خشک شده زل زده بودم به دسته گل قشنگی که جلوم گرفته بود

پر بود رز های رنگارنگ

بلاخره به خودم اومدم و خیلی آروم توی حلقه دستاش به سمتش چرخیدم

زل زدم توی دریای چشماش

اونم بغض داشت؟

چشمای اونم پر اشک بود؟

اصلا چقدر از آخرین‌باری که انقدر بهم نزدیک بودیم میگذره؟

حلقه دستاش رو دور کمرم سفت کرد و من رو به سینش چسبوند

دستام رو روی سینش گذاشتم و پیرهنش رو چنگ زدم

سرم به سینش چسبیده بود و ضربان تند قلبش رو که برام حکم زندگی رو داشت می‌شنیدم

اشک هام روی گونم روون شدن و حق حقم رو آزاد کردم

دستش رو دور کمرم محکم تر کرد و چونش رو روی سرم گذاشت

سامی_جان……………جان دلم

 

صداش میلرزید؟

 

اصلا من العان باید پسش بزنم……..پس چرا دلم نمیخواد ازش جدا بشم؟

دیگه خسته شده بودم از این دوری

دلم میخواست این جدایی تموم بشه

صدای گریم بلند‌تر شد

بوسه‌‌ای روی موهام زد که باعث شد سرم رو با مکث بلند کنم

با چشمای اشکی و صورتی خیس به چشماش نگاه کردم

یه دستش رو از دور کمرم باز کرد و با سر انگشتش اشک هام رو پاک کرد

بوسه ای به پیشونیم زد که تکون محکمی به قلبم داد

سرش رو کمی عقب کشید و با صدای آرومی زمزمه کرد

سامی_ببخشید زندگیم…………….تو جونمی……..نفسم به نفست بنده………میبخشی منو؟

یکم عقب رفت و دسته گلی که برام گرفته بود رو به سمتم گرفت

سامی_بدون تو انگار یه چیزی کمه…………….رستا……..دوباره قبولم میکنی؟

با مکث چشمای پر آبم رو باز و بسته کردم

لبخند خسته‌ای زد و دستم که روی پیرهنش چنگ شده بود رو گرفت

بوسه‌ای پشت دستم زد و کف دستم رو به قبلش چسبوند

آروم پچ زد

سامی_تا آخر عمرم این قلب فقط واسه تو میزنه

لبخند بی جونی زدم

نگاهم که به دست باند پیچی شدش افتاد لبخند روی لبم خشک شد

_دستت………..دستت رو چر…….چرا باز کردی؟

لبخندش پرنگ‌تر شد

سامی_دلم میخواست محکم بغلت کنم،اونجوری که نمیشد

نگاه بهت زدم رو به چشماش دوختم

_تو روانی‌

بی حرف فقط نگاهم کرد

زیر حرارت نگاهش دوام نیاوردم و سرم رو پایین انداختم

دسته گل رو جلوم گرفت که با مکث کوتاهی ازش گرفتم

سامی_بریم یا میخوای بمونیم؟

نگاهی به دور و برم انداختم و با دیدن سالن خالی ابرو هام از تعجب بالا پرید

با صدای سامی به سمتش برگشتم

سامی_دنبالش نگرد خودم فرستاده بودمش

اخمی کردم خواستم حرفی بزنم که زود تر گفت

سامی_نزن منو قرار بود عصبیت کنه تا از سر میز بلند بشی

پشت چشمی نازک کردم کا صدای خندش بلند شد

گونم رو بوسید

با هم از کافه خارج شدیم و به نگاه های معنی دار محمد هم توجهی نکردیم

 

 

توی ماشین نشسته بودیم و من بی هیچ حرفی به دسته گل که روی پام گذاشته بودم نگاه می‌کردم

سامی_رستا؟

نگاهش کردم

_هوم؟

نگاه کوتاهی بهم انداخت و دوباره به مسیر نگاه کرد

سامی_امشب یه مهمونی دادم

با تعجب نگاهش کردم

_ولی من که چیزی پیشم برنداشتم

لبخندی زد

سامی_به آوا گفتم برات بیاره

سری تکون دادم و باشه آرومی گفتم

سرم رو به پشتی صندلی تکیه دادم و بیرون رو نگاه کردم

 

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

البرز

 

گوشی رو از دست بابا گرفتم و کلافه گفتم

_بابا توروخدا کوتاه بیا

آخمش پرنگ‌تر شد

بابا_البرز دخالت نکن گوشی رو بده به من

گوشی رو پشت کمرم بردم

_نمیدن بابا………….بزار یه امشب حال رستا خوب باشه بعدش هر کاری خواستی بکن

نفسش رو پر صدا بیرون فرستاد

بابا_تو چرا العان کاسه داغ تر از آش شدی؟

چند قدم عقب تر رفتم

_هر چی دوست داری بگو ولی من نمیزارم بهش زنگ بزنی

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 29

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان طومار 3.4 (21)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان :     سپیدار کرمانی دختر ته تغاری حاج نعمت الله کرمانی ، بسی بسیار شیرین و جذاب و پر هیجان هست .او از وقتی یادشه یه آرزوی…

دانلود رمان اردیبهشت 3.8 (10)

بدون دیدگاه
  خلاصه؛ داستان فراز، پسری بازیگرسینما وآرام دختری که پدرش مغازه داره وقمارباز، ازقضا دختریه رو میره خدماتی باغی که جشن توش برگزار وفرازبهش تجاوزمیکنه وفراز در پی بدست آوردن…

دانلود رمان بلو 4.7 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه: پگاه دختری که پدرش توی زندانه و مادرش به بهانه رضایت گرفتن با برادر مقتول ازدواج کرده، در این بین پگاه برای فرار از مشکلات زندگیش به مجازی پناه…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x