رمان قانون عشق پارت ۴۱

4.6
(18)

با سردرد وحشتناکی آروم چشمام رو باز کردم

نور زیادی که به چشمم خورد باعث شد چشم هام رو دوباره ببندم

صدا های اطراف رو می‌شنیدم ولی دلم نمی‌خواست چشمام رو باز کنم

ولی تشنگی بیش از حدم باعث شد چشمام رو باز کنم

بوی تند الکل و سوزش پشت دستم بهم فهموند که بیمارستانم و فشار عصبی این مدت دوباره حالم رو بد کرده

نگاه بی حسم رو دور تا دور اتاق خالی چرخوندم

 

 

چند دقیقه‌ای بود که نگاهم رو از پنجره به بیرون دوخته بودم

در آتاق آروم باز شد و بعد صدای البرز اومد

البرز_بلاخره بهوش اومدی

جوابی ندادم

هنوزم دلخور بودم

با پشت دستش گونم رو نوازش کرد

البرز_نمیخوای باهامون حرف بزنی؟

خم شد و آروم گونم رو بوسید

نگاهش نمیکردم ولی سنگینی نگاهش رو روی نیمرخم حس میکردم

البرز_ببخشید

سرم رو آروم به سمتش چرخوندم و نگاهش کردم

البرز_نمیخواستم بزنمت یه لحظه نفهمیدم چیشد…

لبخند کمرنگی زد

البرز_ولی بابا هم خوب از خجالت…………

حرفش رو قطع کرد و اخمی روی پیشونیش نشست

چونمو گرفت و نگاه دقیقی به صورتم انداخت

البرز_صورتت چیشده؟

پوزخندی زدم

_تا العان میگفتی ببخشید حالا میگی چیشده؟

آخرش پرنگ تر شد

البرز_من یه طرف صورتت رو زدم ……چرا هردو طرف صورتت کبوده؟

تازه فهمیدم چی میگه

چشمام رو محکم بستم

دستش رو کنار زدم و سرم رو دوباره سمت پنجره چرخوندم

_ولم کن

چونم رو گرفت و سرم دو دوباره به‌سمت خودش چرخوند

البرز_سامی زده؟

حس کردم چونم زیر فشار انگشت‌هاش داره خرد میشه

درحالی که سعی می‌کردم چونم رو از دستش آزاد کنم گفتم

_آخخخخ……ولم کن چیکار با اون داری

چونم رو با ضرب ول کرد و از بین دندون های کلید شدش قرید

البرز_منو خر فرض نکن………..شما هر روز باهم حرف میزدید…از دیشب یه بار هم با هم حرف نزدید دیشب هم که اونشکلی اومدی خونه

جوابی ندادم که با قدم های بلند به سمت در اتاق رفت

 

زمزمه زیر لبش رو شنیدم و متوجه شدم میخواد بره پیش سامی

البرز_بیشرف بی همه‌چیز

_رفتی پیش اون دیگه پشت گوشتون رو دیدید منم میبینین

مبا حرص به سمتم برگشت

البرز_میفهمی چی میگی؟

_آره……..این مسئله به خودم مربوطه…….دخالت نکنید

نگاه پر خشمی بهم انداخت و از اتاق خارج شد

 

چند ساعت بعد با سفارشات دکتر که می‌گفت دیگه نباید فشار عصبی بهم وارد بشه مرخص شدم

به خونه که رسیدیم

لباس عوض کردم و با برداشتن وسایلم از خونه بیرون زدم

چون همه خواب بودن کسی متوجه بیرون رفتنم نشد

سوار ماشینم شدم و با تمام سرعت به سمت پیست روندم

ظبط ماشین رو روشن کردم

آهنگی توی ماشین پخش شد بد جور به حال و هوام می‌خورد

سرعتم رو بیشتر کردم و با هر جمله آهنگ اشک ریختم

{آهنگ عشق قدیمی_حامیم}

بعد از یک ساعت ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم

آرش توی پیست بود و با دیدنم به سمتم اومد

آرش_به دختر قهرمان….چه عجب ما دوباره دیدیمت

حوصله حرف زدن نداشتم

_ماشینم کجاست؟

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 18

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان کاریزما 3.7 (7)

بدون دیدگاه
    خلاصه: همیشه که نباید پورشه یا فراری باشد؛ گاهی حتی یک تاکسی زنگ زده هم رخش آرزوهای دل دخترک می‌شود. داستانی که دخترک شاهزاده و پسرک فقیر در…

دانلود رمان دیازپام 4.1 (24)

۲ دیدگاه
خلاصه:   ارسلان افشار مرد جدی و مغروری که به اجبار راضی به ازواج با آتوسا میشه و آتوسا هخامنش دختر ۲۰ ساله ای که به اجبار خانوادش قراره با…

دانلود رمان کنعان 3.5 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه : داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x