نازنین که از نگاه های سنگین مرد فرار یا توجه نمیکرد
تا اخرین لحظه همراه نگین و جهان میهمانان را بدرقه کرد.
نگین جلوتر داخل حیاط شد
_ بفرمایید
….. اقا جهان هم مثل اینکه میخوان برن!
نگین برمیگردد
میدانست نازنین از خودش این حرف را زد
_ حالا دیر نمیشه
اقا جهان هم تازه اومدن، مهمون نیست که با مهمون بره
جهان قدمی سمت نگین میرود
_ راستش من دنبال نازنین اومدم
اگر زود اماده بشه، زودتر بریم
….. دنبال من؟
من کی گفتم میخوام بیام؟
_ شما چیزی نگفتی
من گفتم میام دنبالت
الانم لطفا زود اماده شو خستم
….. وا..!
خسته ای؟ بفرما!
به من چیکار داری؟
_ نازی اقا جهان و دعوت کن بیاد خونه دم در بده
جهان چشمکی به حرص خوردن نازنین میزند و داخل میشود
…. بزنم سر خودمو قطع کنم!
میان راه چشمش به غنچه های در باغچه میخورد
میایستد.. تبسمی تلخ و شیرین در نگاهش نقش میبندد
حال قبل را نداشت که دستی رویشان بکشد و خوش آمدی بگوید
بی هیچ کار اضافه ای داخل میرود
جهان روی مبل راحتی نشسته بود
تنها..
مادرش نبود
یارا هم نبود
سگرمه هایش در هم میرود
کاش ساده بود
کاش میتوانست نقش بی اعتنایی را ادامه دهد
….. یارا کجاست؟
_ مادرت برد بخوابونه
….. بالا اتاق خالی هست، اگه میخوای شب بمونی میتونی ازش استفاده کنی
_ کوتاه بیا دختر
من تو کتم نمیره این اداها
بعد این همه وقت من برم بالا بخوابم؟
پوزخند میزند
نگاهش جدی میشود
لحنش هم..
و تمام میمیک صورتش
لج نکن.. لجبازی راه ننداز
تا اینجا باهات راه اومدم
بخوای ادامه بدی، جواب کارت میفتم سر لجبازی زندگی رو برات جهنم میکنم
لحن آرام و تحدید وار مرد را متوجه میشود
کاش این حرف ها را مقابل مادرش میزد که برایش فرشته شده بود
….. با هر کدوم حال میکنی همونو ببین
برمیگردد و به اتاقش میرود
کلافه بود..
باید با این دختر چه رفتاری میکرد
از هر راهی که وارد میشد نتیجه عکس بود و فاصله را بیشتر میکرد
پلک هایش را به هم میفشارد
چند بار دستش را محکم به موهای پشت سرش میکشد
داغ کرده بود
انگار هر چه او کوتاه میآمد، دخترک میدان بیشتری برای تاخت و تاز خود دست و پا میکرد
بی اعصاب به اتاق دختر میرود..
خیلی وقت پیش باید سنگ هاشان را وا میکندند
دستگیره را پایین میکشد و بدون معطلی داخل میرود
لباس میهمانی که به تن داشت را با لباس خواب تعویض میکرد
هین میگوید و لباسش را مقابل تن عریانش نگه میدارد
اخم به چهرهی عصبانیش مینشیند
….. به نظرت نباید در میزدی؟
_ به نظرم لزومی نداشت
امتداد نگاهش را کمی روی مرد ادامه میدهد
باید حالش را میگرفت اما میترسید خودش به دردسر بیفتد
با این حال خود را به بیخیالی میزند تا این بحث حداقل امشب ادامه دار نشود
به قدر کافی از بگومگو با مادرش حرص خورده بود
_ من نمیخوام بینمون کَل باشه
تمومش کن
لباسی که روی تنش گرفته بود، رها میکند
و حال..
مقابل چشم های مرد، کاملا عریان بود
بدون کمترین پوششی!
….. ای بابا!
بیش از این حرفا انتظار داشتم!
میخوای بگی شروع نشده کم اوردی؟!
انگار که کر شده باشد صدایی نمی شنید
رابطهای عجیب قوی بین چشم و دلش به راه میافتد!
جلو میرود
و همچنان نگاه خیره اش را به تن عریان دختر دوخته بود
نازنین برمیگردد تا از روی تخت لباس خوابش را بردارد و زیر لب زمزمه میکند :
….. هیز چشم چرون!
_ جووون!
چه صندوقی گیرم افتاده!
دختر متعجب برمیگردد که جهان را نزدیک به خود میبیند
….. بیتربیت!
_ جونم!
اوووففف!
خرابت بودم دختر، خراب ترم کردی..
دست روی سینهی دختر میگذارد و چشم هایش خمار میشود
نازنین برای رهایی عقب میرود و دست هایش را روی سینهی پهن مرد میگذارد و به عقب هول میدهد
….. دیوونه شدی باز؟
مرد فشاری به تن دختر وارد میکند
تنش گر گرفته داغ تر میشود
آتشی در جانش بود که فقط خاموش کردنش را میخواست
دخترک با زوری که نمیچربید به جثه ی بزرگ، و گرسنه ی مرد سعی داشت حداقل فرار کند
اما..
جهان با دست دیگر، کمر باریک دختر را میگیرد و لب هایش را روی لب های سرخش میگذارد..