رمان مادیان وحشی پارت 34

4.7
(7)

به اپن اشاره کردم و گفتم:

+برو اون قلیونو واسم اماده کن معراج
تنباکو رو عوض کن
قدیمی شده ، میسوزونه
بقیه وسایلشم همونجاس تو کابینت

ــ تنباکو چه طعمی؟

موهامو باز کردم و دراز کشیدم رو مبل

+چه میدونم
دو سیب ، آلو جنگلی…
هرچی خودت میخوای!

ابرویی بالا انداخت و بعد اوکی کردنش اومد پیشم

ــ سنگین میکشیا!
چیزی شده؟!

میخواستم باهاش حرف بزنم ولی الان نه …
یک سوم پیکمو بالا رفتم و خیره چشمای سبزش لب زدم

+آبش سرده؟
دودش اذیتم میکنه

ــ نچ ، یخ بریزم؟

اوهومی گفتم ، بعد 5 دیقه دوباره برگشت …

ــ حالت خوبه بنیتا؟
دارم بهت شک میکنم کم کم!

پوک عمیقی بهش زدم و سرمو از پشت خم کردم …

+زنگ بزن بقیه بچه ها بیان
فقط پسرا
اونایی که رل ندارن

حالت چهرشو نمیدیدم ، چشمامو بسته بودم

ــ چی داری میگی!؟
بیان که چی بشه؟

با صدای لرزونم ، طوری که سعی داشتم خودمو کنترل کنم عصبی نشم گفتم

+زنگ بزن بیان معراج …
حوصله کل کل ندارم ، زنگ بزن …

🖤امیر ارسلان🖤

بنیتا کجا رفت اصلا؟
این وقت شب کجا میتونه رفته باشه؟!

به خودم که اومدم فقط من و آسنات تو پذیرایی بودیم
سرشو رو پام گذاشته بود و داشت با موهاش بازی میکرد

+تو خواب نداری؟

ــ نه ، الان خوابم نمیبره
فکرم درگیر بنیتا و مهرابه
یه چیزی این وسط مشکوک میزنه

دیگه حتی نمیخواستم اسم مهرابو بشنوم ، ولی چی مشکوک بود؟!
سوالمو به زبون آوردم ، بلند شد و نگاهشو به چشمام دوخت

ــ مهراب وقتی اومد خونه تون خیلی کلافه و عصبی بود
وقتیَم خواست بره بیرون چشماش سرخ بودن
من دقت کردم
بعضی جاهای ته ریشش برق میزد و زیر چشاش خیس بودن
پس یعنی گریه کرده بود
کسی که خودش بخواد بره ، واسه رفتن انقد ناراحت نمیشه
تا این حد که بخواد گریه کنه!!!

عصبی پسش زدم و پا تند کردم سمت اتاقم
به بالای پله ها که رسیدم بلند گفتم

+من این چیزا تو کَتَم نمیره!
گوه خورد اومد تو زندگی خواهر من

💜آسنات💜

به حدی عصبی بود که نمیشد باهاش حرف زد
شده بود برج زهر ماری که تو کالیفرنیا همه میشناختنش…

چرا تا الان به فکرم نرسیده بود!
چرا …
چرا اونجا همه از امیر ارسلان عین سگ میترسن ولی اینجا کلی رغیب و دشمن داره؟
چرا برخلاف اولین باری که در موردش شنیدم چه اخلاق گندی داره ، تو ایران اخلاقش انقد خوبه؟

یعنی همش به خاطر اینه که کارای خلاف میکنه؟!
با ادمای شاخ و گنده میپره؟!
اگه اینجوریه که منم میخوام خلافکار بشم تا کسی اذیتم نکنه!!!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان آنتی عشق

خلاصه: هامین بعد ۱۲سال به ایران برمی‌گردد و تصمیم دارد زندگی مستقلی را شروع کند. از طرفی میشا دختری مستقل و شاد که دوست…
رمان کامل

دانلود رمان شهر زیبا

خلاصه : به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره…
رمان کامل

دانلود رمان بومرنگ

خلاصه: سبا بعد از فوت پدر و مادرش هم‌خانه خانواده برادرش می‌شود اما چند سال بعد، به دنبال راه چاره‌ای برای مشکلات زندگی‌اش؛ تصمیم…
رمان کامل

دانلود رمان دژخیم

  خلاصه رمان: عشقی از جنس خون! روایت پسری به نام سیاوش، که با امضای یه قرارداد، ناخواسته وارد یه فرقه‌ی دارک و ممنوعه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x