رمان نیمه گمشده پارت 31

4.2
(11)

در واحدمو وا کردم و داخل شدم …
لباسامو بی حوصله از تنم کندم و به طرف اتاق خوابم پا تند کردم … .
در اتاق خوابو کنار زدم و به سمت تختم قدم برداشتم … .
لباسامو پرت کردم یه گوشه و ولو شدم رو تخت … .

🍃😓 سارا 😓🍃

دیوونه وار تمومه وسایلای روی میزمو ریختم رو زمین و شروع کردم به کشیدن موهام …
جیغام تو گلوم خفه میشدن و اشکام روون … .
با هق هق زمزمه کردم :

+ آرتااااا ، آرتاااا چیکار کردی باهام؟! …
من میخواستم تورو توو تله بندازم و حالا خودم بیمارت شدم …
چرا وا نمیدی عوضی؟! …
چراااا؟! … .

گلوم گرفته بود از بس جیغ کشیده بودم … .
نگاهمو از تو آینه گرفتم و با شونه هایی خمیده ، به سمت تختم قدم برداشتم … .
دراز کشیدم روش و نگاه بی جون و سردمو به سقف اتاق دوختم … .

+ لعنت ، لعنت به هرچی مَرده ! … .

گوشیمو از رو میز عسلی کنار تخت ورداشتم ، رفتم تو وات و رو پیویش کلیک کردم …
نگاهم رو بیوگرافیش به گردش در اومد :

_ به تاوان قلبی که شکست …
قلبها خواهد شکست 💔🙂🖕🏿
گناهش پای دلی که 🚶🏿‍♀️🍂
دلم را شکست ! …:))))) ✨

لب پایینیمو به دندون گرفتم …
چنگی به قلبم زدم ، گیر چه آدم سنگ دلی افتادی قلبم ! … .
داشتم روانی میشدم ! …:)
از وات بیرون زدم و رفتم تو آهنگا ؛ حوصله ی در آوردن هندزفری و این مسخره بازیا رو نداشتم واسه همین یه اهنگ پلی کردم و با کم کردن صداش ، گوشیو گذاشتم رو بالشم و چشامو بستم … :

” منو دیدی تازگیا …
که پیشونیم خط افتاده ، موهام کم پشت ! …
خسته شدن همه ی دوستام از فحش …:)
شدی یه آدمِ …
چِرت قُفله ای که ، تف به این زندگی ! …
دلم حرفاشو بِت که گفت ، تو هم یه چیزی بگووو …
بگو ، نمیتونه هیچی به زووور ، جدا کنه دیگه تو رو ازم ! …
جونِ هرکی دوس داری ، یه چیزی بگو … .

‘ یه چیزی بگو ‘
یه چیزی بگو ، بذا قانع شم ! …
تا نتونم جلوی رفتنت ، مانع شم …:))
مگه نمیبینی ، چقد خراب و داغونم ! …
توو این اوضاع منو تنها نذا ، خواهشاً … .

بگو ؛ چرا داری میری‌ ، آخه به چه قیمتی؟! …
کیه که مثل من ، رو تو بتونه بشه غیرتی؟! …
یا با تو تا بکنه ، توو هر شرایط بَدی ! …
اونوقت توعه بی معرفت حتی …
جوابشو ندی ! …:)))

دِ یه چیزی بگو ، چرا حرف نمیزنی؟! …
چرا فاصله میگیری ، به من دست نمیزنی ! …
چرا همیشه همه جا تو رو باید ببینم؟! …
مگه نمیگفتی که …
دیگه هرز نمیپری ! …:)؟

دیگه صدام دلِ تو رو زده 😅🍂
بسّه رفتنی شو 😏🖕🏿
بیخیالِ منِ خُل و بدِ سردِ عصبی شو ! …:)
بدون هر کسی که دور و ورِ منه عوضی شد 🙂💔
کاش این حسِّ بین تو و من …
یه ذرّه عوض میشد ! …🖐😅

دیگه صدام دلِ تو رو زده …:)
بسّه رفتنی شو 🚶🏿‍♀️🖤
بیخیالِ منِ خُل و بدِ سردِ عصبی شو 😑💔
بدون هر کسی که دور و ورِ منه عوضی شد 😊🖕🏿
کاش این حسِّ بین تو و من یه ذرّه عوض میشد ! …:))

نیستی تا ببینی که …
از همه چی خسته شدم ! …
قیافمو ببین ، چقد شیکسته شدم …
چقد سختی کشیدم ، چقد ضربه خوردم … !
وقتی فهمیدم رفتارت با من سرده مُردم:)

چه شبایی ، که تا صبح بیداری کشیدم ! …
ناخنای عصبی که روی دیوار میکشیدم ! …
بازم آرومم نمیکرد …
روم تاثیری نداشت ! …
فِک میکردم عزیزتر از خودم کسی نی برات …:)

ببین چیکار کردی با من ، لامصّب ! …
هر شب کارم شده گریه یا مَستم:))
تو اوجِ دوستی ، چطو وِلَم کردی؟! …
وقتی مشکلی نبود بینِ ما اصلاً … .

تو یه دورویی ، یه آدمِ پَست ! …
شدی یه کسی که با همه هست:)
باشه هرجوری میخوای تا کن …
منم این کاراتو یادمه پس ! …

تو میدونستی ، که چیه دردِ من ! …
تو میدونستی بدبختیمون چیه ، حرف بزن … .
بگو چرا با من اِنقَده سردی؟! …
بگو لعنتی، اون کیه بعد من ! …:)؟

دیگه صبحا کنار تو ، چشم وا نمیکنم:)
دیگه اعتمادی ، به این عشقا نمیکنم ! …
کسی هم نمیخوام ، که بهم توجه ای کنه.
همه که مثل تو ، منو اِشباع نمیکنن ! …
همه که مثل تو ، با من خوب تا نمیکنن …
منو از تَهِ دل ، از اون بوسا نمیکنن …:)
یا اون روزا که میبُرم ، از هر کَس و ناکَسی ؛
خودشونو توی دلم انقد زود جا نمیکنن ! … .

دیگه شبا ، نمیام پشت خطی ! …
خوشحالم که ، کنارِ او خوشبختی:)!
خوشحالم که ، یه حساب سوا روش کردی … .
و به خاطر او ، منو فراموش کردی ! …:))

دیگه صدام دلِ تو رو زده …😅🍂
بسّه رفتنی شو 🖐💔
بیخیالِ منِ خُل و بدِ سردِ عصبی شو:)!
بدون هر کسی که دور و ورِ منه …
عوضی شد 🙃🖕🏿
کاش این حسِّ بین تو و من یه ذرّه …
عوض میشد 😪✨

دیگه صدام دلِ تو رو زده ، بسّه رفتنی شو …😏
بیخیالِ منِ خُل و بدِ سردِ عصبی شو 😊🖕🏿
بدون هر کسی که
دور و ورِ منه عوضی شد 💔😓

کاش این حسِّ بین تو و من
یه ذرّه عوض میشد 🖐👫

دلم حرفاشو گفت، تو هم یه چیزی بگووو …
بگو نمیتونه هیچی به زووور ، جدا کنه دیگه تو رو ازم ! …
جونِ هرکی دوس داری یه چیزی بگو .
یه چیزی بگو:)!

( ارمین&تتل_یه چیزی بگو)

🙃🖕🏿 دو روز بعد 🖕🏿🙃

پنجره رو باز کردم و سرمو بیرون بردم ، نفس عمیقی کشیدم …
قطرات بارون به صورتم برخورد میکردن و منو تو خلسه ی نابی فرو می بردن …
با اصرار نجوا و سامیار نرفتیم و منصرف شدیم از رفتن …
دو روز از اون ماجرا میگذره و تقریبا همه چی داره خوب میشه از جمله رابطه ی ارکا و فلور ! …:)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 11

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان تاروت

  خلاصه رمان :     رازک دختری از خانواده معمولی برای طرح دانشگاهی وارد شرکت ساختمانی بنام و مطرحی از یه خانواده پولدار…
رمان کامل

دانلود رمان باوان

    🌸 خلاصه :   همتا دختری که بر اثر تصادف، بدلیل گذشته‌ای که داشته مغزش تصمیم به فراموشی انتخابی می‌گیره. حالا اون…

آخرین دیدگاه‌ها

دسته‌ها