رمان اوج لذت پارت ۷۷

4.4
(94)

 

 

 

پرستاری که چشمای درشتی داشت با لبخندی به طرفم نگاه کرد سعی کرد آرومم کنه

_سلام عزیزم لطفا آروم باش و اسم برادرتو بگو

 

نفس عمیقی کشیدم و تمام تلاشم کردم تا نفسام منظم بشه

_حامد…حامد کیانی

 

پرستار داخل سیستمی که روبه روش بود نگاه کرد اسم حامد رو داخلش زد.

بعد از چند دقیقه با خونسردی لب زد

_تازه از اتاق عمل در اومده ، حالش خوبه بردنش پخش

 

با خوشحالی دستامو روی دهنم گذاشتم

_خدایا شکرت ، کدوم کدوم اتاقه؟

 

پرستاز به خوشحالی من لبخندی زد نگاهی دوباره سیستمش کرد

_اتاق ۲۴۷

 

تشکر سرسری کردم آدرس پخش رو پرسیدم زود راه افتادم.

از پله ها بالا رفتم بعد از رد کردن جند راهرو بالاخره به اتاقش رسیدم.

 

قبل اینکه وارد بشم نفس عمیقی کشیدم ، باید کمی آروم باشم.

بابا عمو نوید حتما داخل اتاق هستن و اگر منو با این وضع ببینن ممکنه تعجب کنن.

 

لباسامو مرتب کردم شالم رو روی سرم صاف کردم دستگیره در رو گرفتم بازش کردم.

 

اول سرمو داخل بردم ، اما خبری از هیچکس نبود و فقط مردی که حاضر بودم جونم براش بدم روی تخت خوابیده بود.

 

وارد اتاق شدم در بستم به طرفش دوییدم و بالاسرش ایستادم.

چشماش بسته بود پس حتما بیهوش بود.

 

رنگش کمی پریده بوده بود و اطرف صورتش کمی کبود بود ، اما با این حالم جذاب بود برام.

 

نگاهم به چسبی که بالای پیشونیش خورده بود افتاد.

اطرافش کبود بود.

 

دستمو جلو بردم روی صورتش گرمش گذاشتم که همون لحظه چشماش رو باز کرد.

 

_تو اینجا چیکار میکنی پروا؟

 

لبخندی زدم و با خوشحالی بی اهمیت به همچی محکم بغلش کردم.

سرمو روش شونش گذاشتم

_حالت خوبه؟ خوبی؟ درد نداری؟

 

حامد انگار از این حرکت من تو شوک بد که هنوز به خودش نیومده بود.

ازش کمی فاصله گرفتم صورتش رو توی دستام گرفتم تند تند بوسیدم.

 

چقدر دلم میخواست لبای زخمیش رو هم ببوسم اما میترسیدم ، میترسیدم از عکس العملی که قرار بود نشون بده.

 

دستشو روی دستام گذاشت نالید

_پروا بسته خوبم..

 

 

 

ازش فاصله گرفتم نگاهش کردم ، صورتش از درد جمع شده بود و دستشو روی پهلوش گذاشته بود.

 

ترسیده عقب کشیدم بغض کرده لب زدم

_ببخشید ببخشید ، پهلوت چی شده؟ حامد خوبی؟

 

نفس عمیقی کشید وقتی دردش آروم شد با صدای ضعیفی جواب داد

_چیزی نیست خوبم

 

اشکم سرازیر شد و هق هقم راه افتاد.

انگار این اشک بخاطر خوشحالی بود و نمیتونستم کنترلش کنم.

 

_پروا الان برای چی داری گریه میکنی؟

 

بین گریه لبخندی زدم

_اشک شوقه ، خوشحالم که زنده ای

 

خنده ای کرد که باز پهلوش درد گرفت

_فکر میکردی مُردم؟

 

اخمی کردم جشم غره ای رفتم

_حتی یه لحظه ام به مردنت فکر نکردم چون…

 

حامد تیز نگاهم کرد تا ادامه حرفم بزنم.

میخواستم بگم جون اگر چیزیت میشد منم میمردم اما نمیشد حیف نمیتونستم بگم!

 

سرمو تکون دادم گفتم

_اصلا ول کن اینارو..الان حالت خوبه؟ چیزی نیاز نداری؟ میخوای بگم دکتر بیاد؟

 

خواستم به طرف در اتاق برم تا دکتر صدا کنم که حامد مچ دستمو کشید.

چون انتظارشو نداشتم روی تخت افتادم اما زود دستامو ستون بدنم کردم تا روی حامد نیوفتم.

 

صورتامون کلا دوسانت فاصله داشت

_حامد خیلی نگرانت بودم.

 

آروم لباشو تکون داد گفت

_خوبم…

 

نگاهم به لباش افتاد ، با اینکه رنگش پریده بود اما هنوزم جون میداد برای خوردن و گاز گرفتن.

 

شیطون بدجوری قلقلکم میداد تا لباشو ببوسم و من هم باهاش موافق بودم.

 

خواستم فاصله رو تموم کنم و به حرف شیطون گوش بدم که با حرف حامد تمام دنیا انگار رو سرم خراب شد.

 

_یکتا ، یکتا کجاست؟ اونم نگران شد؟

 

به سرعت ازش فاصله گرفتم ، عمیق نگاهش کردم.

مطمئن بودم فهمید چقدر از این سوال توی اون لحظه ناراحت شدم.

 

_خونست ، نگران شد ،همه نگران شدن.

 

پشتم بهش کردم باز هم اشک از چشمام سرازیر شد.

_بابا اینا کجان؟ مگه نیومده بودن اینجا؟

 

با تمام توانم سعی کرده بودم صدام نلرزه اما زیاد موافق نبودم.

 

_بابا گفت میره به مامان خبر بده عمو هم رفت برام برام لباس بیاره.

 

دلم میخواست یجوری منم تلافی کنم اما راهی نبود

_نوید؟ اون کجاست؟

 

 

 

 

صورتم پاک کردم به طرفش برگشتم منتظر جواب بودم.

اخماش در هم کرد با صدای جدی گفت

_آقا نوید ، خوشم نمیاد دوستام با اسم صدا کنی ، رفته دارو هامو بگیره!

 

سرمو تکون دادم با پرویی لب زدم

_خودش گفت بگم نوید ، گفت با نوید راحتره.

 

عصبی سعی کرد تو جاش بشینه که زود جلو رفتم کمکش کردم.

_شما کی همو دید که وقت کردید آقا خانم بردارید؟

 

داشتم دروغ میکفتم منو نوید اصلا راجب این چیزا حرف نزده بودیم اما خب باید تلافی میکردم حتی با چیزای کوچیک.

 

_امشب تو مراسمی که تو بهش نرسیدی ، کلی با هم حرف زدیم.

واقعا همونجور که میگفتی پسر خیلی خوبیه..

 

قبل اینکه حرفم تکمیل بشه در باز شد و نوید داخل شد.

لبخندی زدم بلند گفتم

_حلال زاده خودشم رسید.

 

نوید با دیدن من متعجب شد لب زد

_پروا خانم شما اینجا چیکار میکنی؟

 

نباید جلوی حامد ضایع میشدم و زود درستش کردم

_نوید جلوی حامد میتونی راحت باشی پروا صدام کن.

 

نوید اول مثل گیج ها نگاهم کرد که براش تند تند چشم ابرو اومدم و به حامد اشاره کردم که انگار یه چیزایی فهمید

_اها خب پس خوبه سختم بود اینجوری ، حالا بکو ببینم تو اینجا چیکار میکنی؟ مگه قرار نبود نیای؟

 

لبخند شیطونی زدم

_نتونستم گفتم شاید به وجودم احتیاجی داشته باشین.

 

نوید لبخندی به روم پاشید و منم مثل خودش نگاهش کردم که صدای بلند حامد توی گوشم پیچید

_منم اینجام یادتون نره

 

از این رفتار حامد خوشحال شدم این یعنی اینکه از صمیمیت من و نوید ناراحت شده بود.

 

قبل اینکه بتونیم حرفی بزنیم بابا پشت نوید ظاهر شد.

 

لبخندم جمع کردم و سریع خودم مرتب کردم.

بابا با دیدن من متعجب نگاهمون کرد

_ پروا تو اینجا چیکار می کنی؟ مگه نگفتم پیش مامانت بمون؟! به مامانتم الکی گفتی مدارک میخوای بیاری!

 

هول کردم و نمیدونستم چه جوابی بدم؛ سعی کردم از در مظلومیت وارد بشم

_بابا خیلی نگران بودم وقتی هم شما خبری ندادید دیگه نتونستم طاقت بیارم اومدم. بعدم برای اینکه مامانم نگران نشه گفتم می خوام مدارک بیارم فقط همین.

 

انگار لحنم کارساز بود چون سری تکون داد و حرفی نزد.

بابا نوید وارد اتاق شدن کامل در بستن.

 

بابا به طرف حامد اومد و دستشو روی شونش گذاشت

_بهتری پسرم؟

 

حامد سری تکون داد لبخند بی جونی زد.

معلوم بود درد داره و دارو هایی که بهش دادن هم باعث خوابالودگیش شده.

 

_حامد باید بخوابی تا دردت آروم بشه.

 

بابا حرفم تایید کرد

_اره من با دکترتم حرف زدم گفت زخم پهلوت خیلی عمیقه و خطرناکه باید فقط استراحت کنی.

 

حامد باشه ای گفت و با کمک بابا کامل روی تخت دراز کشید.

نوید به طرف بابا رفت و دستش رو گرفت

_آقای کیانی شماهم دیگه برید استراحت کنید از صبح سرپایید من امشب پیش حامد میمونم!

 

بابا زود مخالفت کرد

_نه پسرم دستت درد نکنه شما برو من پیش حامد میمونم امشب ، ببخش به شما هم زحمت دادیم.

 

نوید سری به نشانه نه تکون داد

_نه این چه حرفیه حامد داداش منه ، شما برید بخاطر کارای عقد هم خسته اید باید استراحت کنید.

 

قبل اینکه باز بابا حرف بزنه لب زدم

_من امشب پیش حامد میمونم بابا شما برید ، آقا نوید شما هم برید!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 94

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان ماهرخ 5 (3)

۱ دیدگاه
خلاصه رمان:   در مورد زندگی یک دختر روستایی در دهات. بین سالهای ۱۳۰۰تا ۱۳۵۰٫یک عاشقانه ی معمولی اما واقعی در اون روایت میشه و سپس دست و پنجه نرم…

دانلود رمان شاه_بی_دل 4.4 (9)

بدون دیدگاه
    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ چکیده ای از رمان : ریما دختری که با هزار آرزو با ماهوری که دیوانه وار دوستش داره، ازدواج می کنه. امادرست شب عروسی انگ هرزگی بهش…

دانلود رمان گلارین 3.8 (19)

۴ دیدگاه
    🤍خلاصه : حامله بودم ! اونم درست زمانی که شوهر_صیغه ایم با زن دیگه ازدواج کرد کسی که عاشقش بودم و عاشقم بود … حالا برگشتم تا انتقام…

دانلود رمان خط خورده 4 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه: کمند همراه مادر میان سالش زندگی میکنه و از یه نشکل ظاهری رنج میبره که گاهی اوقات باعث گوشه گیریش میشه. با خیال پیدا کردن کتری که آرزوی…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x