رمان اوج لذت پارت ۸۳

4.4
(96)

 

 

 

 

برای اینکه وقتی وارد اتاق میشم صحنه مستحجنی نبینم چون اینکار ها از یکتا بعید نیست دو تقه به در زدم.

 

صدای خش داره حامد پیجید

_بفرمایید

 

حتما فکر کرده مامانه که انقدر مودب جواب داده.

وارد اتاق شدم نگاهم به یکتا مه خیلی مودب پایین تخت نشسته بود افتاد.

 

با دیدن من اخمی کرد زود گفت

_جانم عزیزم کاری داشتی؟

 

بی توجه به سوالش به طرف حامد رفتم قرص هارو برداشتم با آب پرتقال طرفش گرفتم و با تمام نفرتی که درونم وجود داشت نگاهش کردم.

_داروهاتو بخور زود باید برم پایین

 

یکتا از لحن دستوری من اخماش بیشتر توی هم رفت لب باز کرد

_پروا جون اینجوری از شوهر من پرستاری میکنی؟ یکم مهربون باش

 

منم مثل خودش اخم کرد با لحن جدی گفتم

_عزیزم خیلی ناراحتی خودت بیا از شــوهـرت پرستاری کن.

 

بعدم قبل اینکه بزارم حرفی بزنه لیوان از دست حامد کشیدم و از اتاق خارج شدم.

تکیه امو به دیوار بغل اتاق زدم نفس آسوده ای کشیدم از اینکه گریم نگرفته بود جلوشون.

 

باز هم صدای نحس یکتا تو گوشم پیچید

_پروا چش بود؟ چرا انقدر بد اخلاق شده؟

 

حامد با صدای ضعیفی گفت

_نمیدونم

 

یکتا یهو بلند لب زد

_نکنه با دوستت بحثش شده؟

 

حامد متعجب شده بود از صداش مشخص بود

_دوست من؟ دپست من کیه؟

 

سریع خم شدم و از لای در نگاهشون کردم.

یکتا بهش نزدیک شد و با ذوق گفت

_همونی که برای عقدمون اومده بود خدایا اسمش چی بود وحید امید حمید یه چیزی تو این اسما بود…

 

حامد دستاشو مشت کرد

_نوید

 

یکتا سریع سرشو تکون داد

_اره نوید بود ، شب عقد از لحظه اول تا آخر با هم بودن میگفتن میخندیدن الانم حتما با هم دعوا کردن که پروا انقدر عصبیه.

 

حامد با صدای بلند و خش داری غرید

_یکتا حواست هست چی میگی؟ پروا از اینجور دخترا نیست اهل پسر بازی و دوست پسر داشتنم نیست.

 

#اوج_لذت

#پارت_195

 

 

یکتا نزدیکش شد و دستشو نوازش وار روی دست حامد کشید

_درست میگی پروا از اینجور دخترا نیست ولی حتی اگر پروا با دوستتم نباشه ، بنظرم نوید از پروا خوشش میاد.

 

_چرا چرت میگی؟از کجا میدونی؟ چرا باید خوشش بیاد؟

 

یکتا با لبخند عمیقی گفت

_عزیزم من خودم استادما اولا نگاها و خنده های نوید تو شب عقد قشنگ واضح بود که سعی داره مخ پروا رو بزنه بعدم یعنی چی چرا خوشش بیاد؟

حامد شاید تو متوجه نشی چون خواهرته اما پروا دختر خیلی خوشگلیه لب و دهنشم که گوشتی پوستش سفید ماشالله از هیکلشم نگم که هرپسری ببینه غش میکنه براش انقدر سکسیه…

 

حامد دستشو بالا آورد به معنی اینکه ساکت شو.

یکتا رسما خفه شد و دیگه ادامه نداد.

_یکتا حواست هست داری راجب خواهرم حرف میزنی؟ حواست هست من برادرشم؟

 

یکتا انگار تازه متوجه حرفایی که زده بود شد و به نظر خودشم اشتباه بود راجب هیکل سکسی پروا با برادرش صحبت کنه.

_عشقم ببخشید خب…

 

لحن یکتا انقدر لوس بود که عمرا حامد دلش میومد دعواش کنه.

دیگه تحمل تماشا کردن نداشتم.

 

عقب کشیدم خیلی سریع از اتاق دور شدم.

انقدر عصبی و کلافه بودم که به جمع برنگشتم و با سینی تو دستم به اتاقم پناه بردم.

 

تو این مواقع خیلی به دوست صمیمی یا یه خواهر نیاز داشتم تا باهاش حرف بزنم سفره دلم براش باز کنم.

 

گوشه تختم نشستم پاهامو جمع کردم دستم روی پاهام گذاشتم سرمو روی زانوهام.

لحظه ای تصویر چندوقت پیش که حامد داشت از یکتا لب میگرفت جلوی چشمم ظاهر شد.

 

بغضم گرفت ، چقدر جدیدا نازک نارنجی شده بودم با هراتفاق کوچیکی اشکم دم مشکم بود.

منم طعم اون لبارو چشیده بودم و میدونستم بدجوری اعتیاد میاره حتی با یکبار تجربه.

 

چقدر دلم میخواست دوباره مثل اونشبی که میخواست زخم دستم تمیز کنه منو تو دستاش بگیره و لبامو ببوسه.

 

حتی با فکر گرمای تنش ، حرکات دستش روی تنم حالم خوب میشد.

کاش برادرم نبود ، کاش همه به عنوان برادرم نمیشناختنش تا میتونستم با خیال راحت بهش فکر کنم رویا بسازم.

#حامد

 

_حامد…حامد..

 

با صدای ضعیف پروا چشمام باز کردم.

به طرفش برگشتم و با دیدنش تو جام خشک شدم.

 

پروا قصد داشت منو بکشه؟ میخواست صبرم امتحان کنه؟

آخه چرا باید با این سرو شکل بیاد تو اتاق من؟

 

 

 

تمام وجودم چشم شد و از نوک پا تا چشماش باا اومدم.

یه نیم تنه سیاه با شورت توری سیاه تنش بود که باعث میشد هیکل سفیدش بدجوری به چشم بیاد.

 

رسما لخت بود و فقط قسمت های حساس رو پوشونده بود.

شاید پنجاه بار هیکل های مختلف سکسی دیده باشم اما هیکل اون بدن اون برام تفاوت داشت.

در حدی که حالم خراب میکرد.

 

نگاهم به چشمای دریاییش افتاد ، آب دهنم قورت دادم

_پروا نصفه شبی اینجا چیکار میکنی؟ این چه سر…

 

قبل اینکه حرفم تموم بشه نزدیکم شد و روی تخت نشست.

دستش که روی سینه های لختم نشست سریع تو جام نشستم.

 

میخواست چیکار بکنه این دختر؟

باورم نمیشد که یه دختر بچه منو اینجوری به آب و تاب بندازه.

 

با دستش بدن لختم نوازش کرد.

گرمم شده بود و قفسه سینم بالا پایین میشد.

 

چشمام بستم میدونستم قصدش چیه!

نفس عمیق کشیدم ، داشت انتقام میگرفت.

میخواست بهم ثابت کنه از عقد پشیمون شدم.

_پروا…پروا دیوونم نکن

 

لبخندی زد و دستشو بالا آورد موهام گردنم نوازش کرد.

سرشو جلو آورد کنار گوشم با حرارت زمزمه کرد

_دیوونه بشی چی میشه؟

 

دیگه طاقت نداشتم ، دستم روی کمرش گذاشتم تو یه حرکت به خودم چسبوندمش.

جفتمونم آتیش بودیم و انگار داشتیم تو جهنم میسوختیم.

 

_اتفاقایی میوفته که بعدش پشیمونی فایده ای نداره!

 

ناخناشو روی کمرم میکشید که باعث میشد وحشی بشم.

باعث میشد داغ کنم و بخوام همین الان زیرم صدای ناله هاشو بشنوم.

_یه کاری کن خیلی پشیمون بشم!

 

سرشو عقب آورد با فاصله خیلی کمی به چشمام زل زد.

نفسای داغش به صورتم میخورد.

 

دستم روی بدنش حرکت دادم

 

 

برای اینکه وقتی وارد اتاق میشم صحنه مستحجنی نبینم چون اینکار ها از یکتا بعید نیست دو تقه به در زدم.

 

صدای خش داره حامد پیجید

_بفرمایید

 

حتما فکر کرده مامانه که انقدر مودب جواب داده.

وارد اتاق شدم نگاهم به یکتا مه خیلی مودب پایین تخت نشسته بود افتاد.

 

با دیدن من اخمی کرد زود گفت

_جانم عزیزم کاری داشتی؟

 

بی توجه به سوالش به طرف حامد رفتم قرص هارو برداشتم با آب پرتقال طرفش گرفتم و با تمام نفرتی که درونم وجود داشت نگاهش کردم.

_داروهاتو بخور زود باید برم پایین

 

یکتا از لحن دستوری من اخماش بیشتر توی هم رفت لب باز کرد

_پروا جون اینجوری از شوهر من پرستاری میکنی؟ یکم مهربون باش

 

منم مثل خودش اخم کرد با لحن جدی گفتم

_عزیزم خیلی ناراحتی خودت بیا از شــوهـرت پرستاری کن.

 

بعدم قبل اینکه بزارم حرفی بزنه لیوان از دست حامد کشیدم و از اتاق خارج شدم.

تکیه امو به دیوار بغل اتاق زدم نفس آسوده ای کشیدم از اینکه گریم نگرفته بود جلوشون.

 

باز هم صدای نحس یکتا تو گوشم پیچید

_پروا چش بود؟ چرا انقدر بد اخلاق شده؟

 

حامد با صدای ضعیفی گفت

_نمیدونم

 

یکتا یهو بلند لب زد

_نکنه با دوستت بحثش شده؟

 

حامد متعجب شده بود از صداش مشخص بود

_دوست من؟ دپست من کیه؟

 

سریع خم شدم و از لای در نگاهشون کردم.

یکتا بهش نزدیک شد و با ذوق گفت

_همونی که برای عقدمون اومده بود خدایا اسمش چی بود وحید امید حمید یه چیزی تو این اسما بود…

 

حامد دستاشو مشت کرد

_نوید

 

یکتا سریع سرشو تکون داد

_اره نوید بود ، شب عقد از لحظه اول تا آخر با هم بودن میگفتن میخندیدن الانم حتما با هم دعوا کردن که پروا انقدر عصبیه.

 

حامد با صدای بلند و خش داری غرید

_یکتا حواست هست چی میگی؟ پروا از اینجور دخترا نیست اهل پسر بازی و دوست پسر داشتنم نیست.

 

 

 

یکتا نزدیکش شد و دستشو نوازش وار روی دست حامد کشید

_درست میگی پروا از اینجور دخترا نیست ولی حتی اگر پروا با دوستتم نباشه ، بنظرم نوید از پروا خوشش میاد.

 

_چرا چرت میگی؟از کجا میدونی؟ چرا باید خوشش بیاد؟

 

یکتا با لبخند عمیقی گفت

_عزیزم من خودم استادما اولا نگاها و خنده های نوید تو شب عقد قشنگ واضح بود که سعی داره مخ پروا رو بزنه بعدم یعنی چی چرا خوشش بیاد؟

حامد شاید تو متوجه نشی چون خواهرته اما پروا دختر خیلی خوشگلیه لب و دهنشم که گوشتی پوستش سفید ماشالله از هیکلشم نگم که هرپسری ببینه غش میکنه براش انقدر سکسیه…

 

حامد دستشو بالا آورد به معنی اینکه ساکت شو.

یکتا رسما خفه شد و دیگه ادامه نداد.

_یکتا حواست هست داری راجب خواهرم حرف میزنی؟ حواست هست من برادرشم؟

 

یکتا انگار تازه متوجه حرفایی که زده بود شد و به نظر خودشم اشتباه بود راجب هیکل سکسی پروا با برادرش صحبت کنه.

_عشقم ببخشید خب…

 

لحن یکتا انقدر لوس بود که عمرا حامد دلش میومد دعواش کنه.

دیگه تحمل تماشا کردن نداشتم.

 

عقب کشیدم خیلی سریع از اتاق دور شدم.

انقدر عصبی و کلافه بودم که به جمع برنگشتم و با سینی تو دستم به اتاقم پناه بردم.

 

تو این مواقع خیلی به دوست صمیمی یا یه خواهر نیاز داشتم تا باهاش حرف بزنم سفره دلم براش باز کنم.

 

گوشه تختم نشستم پاهامو جمع کردم دستم روی پاهام گذاشتم سرمو روی زانوهام.

لحظه ای تصویر چندوقت پیش که حامد داشت از یکتا لب میگرفت جلوی چشمم ظاهر شد.

 

بغضم گرفت ، چقدر جدیدا نازک نارنجی شده بودم با هراتفاق کوچیکی اشکم دم مشکم بود.

منم طعم اون لبارو چشیده بودم و میدونستم بدجوری اعتیاد میاره حتی با یکبار تجربه.

 

چقدر دلم میخواست دوباره مثل اونشبی که میخواست زخم دستم تمیز کنه منو تو دستاش بگیره و لبامو ببوسه.

 

حتی با فکر گرمای تنش ، حرکات دستش روی تنم حالم خوب میشد.

کاش برادرم نبود ، کاش همه به عنوان برادرم نمیشناختنش تا میتونستم با خیال راحت بهش فکر کنم رویا بسازم.

#حامد

 

_حامد…حامد..

 

با صدای ضعیف پروا چشمام باز کردم.

به طرفش برگشتم و با دیدنش تو جام خشک شدم.

 

پروا قصد داشت منو بکشه؟ میخواست صبرم امتحان کنه؟

آخه چرا باید با این سرو شکل بیاد تو اتاق من؟

 

 

 

تمام وجودم چشم شد و از نوک پا تا چشماش باا اومدم.

یه نیم تنه سیاه با شورت توری سیاه تنش بود که باعث میشد هیکل سفیدش بدجوری به چشم بیاد.

 

رسما لخت بود و فقط قسمت های حساس رو پوشونده بود.

شاید پنجاه بار هیکل های مختلف سکسی دیده باشم اما هیکل اون بدن اون برام تفاوت داشت.

در حدی که حالم خراب میکرد.

 

نگاهم به چشمای دریاییش افتاد ، آب دهنم قورت دادم

_پروا نصفه شبی اینجا چیکار میکنی؟ این چه سر…

 

قبل اینکه حرفم تموم بشه نزدیکم شد و روی تخت نشست.

دستش که روی سینه های لختم نشست سریع تو جام نشستم.

 

میخواست چیکار بکنه این دختر؟

باورم نمیشد که یه دختر بچه منو اینجوری به آب و تاب بندازه.

 

با دستش بدن لختم نوازش کرد.

گرمم شده بود و قفسه سینم بالا پایین میشد.

 

چشمام بستم میدونستم قصدش چیه!

نفس عمیق کشیدم ، داشت انتقام میگرفت.

میخواست بهم ثابت کنه از عقد پشیمون شدم.

_پروا…پروا دیوونم نکن

 

لبخندی زد و دستشو بالا آورد موهام گردنم نوازش کرد.

سرشو جلو آورد کنار گوشم با حرارت زمزمه کرد

_دیوونه بشی چی میشه؟

 

دیگه طاقت نداشتم ، دستم روی کمرش گذاشتم تو یه حرکت به خودم چسبوندمش.

جفتمونم آتیش بودیم و انگار داشتیم تو جهنم میسوختیم.

 

_اتفاقایی میوفته که بعدش پشیمونی فایده ای نداره!

 

ناخناشو روی کمرم میکشید که باعث میشد وحشی بشم.

باعث میشد داغ کنم و بخوام همین الان زیرم صدای ناله هاشو بشنوم.

_یه کاری کن خیلی پشیمون بشم!

 

سرشو عقب آورد با فاصله خیلی کمی به چشمام زل زد.

نفسای داغش به صورتم میخورد.

 

دستم روی بدنش حرکت دادم و دستم زیر نیم تنش بردم.

لباس زیر تنش نبود. دستمو بین گودش کمرش کشیدم که تنش منقبض کرد.

 

نگاهم به لبای درشت و صورتیش افتاد که بخاطر خیسی برق میزد. دستم زیر نیم تنش بردم.

لباس زیر تنش نبود. دستمو بین گودش کمرش کشیدم که تنش منقبض کرد.

 

نگاهم به لبای درشت و صورتیش افتاد که بخاطر خیسی برق میزد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 96

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان ارتیاب 4.1 (10)

بدون دیدگاه
    خلاصه : تافته‌‌ ادیب دانشجوی پزشکیست که به تهمت نامزدش از خانواده طرد شده و مجبور به جدایی می‌شود. اتفاقاتی باعث می شوند هم‌ خانه‌ی دکتر سهند نریمان…

دانلود رمان اقدس پلنگ 4.1 (8)

بدون دیدگاه
  خلاصه: اقدس مرغ پرور چورسی، دختری بی زبان و‌ساده اهل روستای چورس ارومیه وقتی پا به خوابگاه دانشجویی در تهران میزاره به خاطر نامش مورد تمسخر قرار می گیره…

دانلود رمان شب نشینی پنجره های عاشق 4.2 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌: شب نشینی حکایت دختری به نام سایه ست که از دانشگاه اخراج شده و از اون جایی که سابقه بدش فرصت انجام خیلی از فعالیت ها رو از اون…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
10 ماه قبل

واییییی مرررسی😍.امشب هم همه رو گزاشتی.ممنون🙏.هم آهو و نیما,هم مرواریدی در صدف,هم اوج لذت,هم غیاث😍اگه “از کفر من تا دین تو “رو هم بزاری دیگه خوشیمون کامل میشه.😎🤗

camellia
10 ماه قبل

الان در حال حاضر ندارم.سر کارم.با یه گوشی و شماره دیگه دارم که قابل دسترس نیست.

camellia
پاسخ به  camellia
10 ماه قبل

البته الان.🤗

رویا فرجی
10 ماه قبل

سلام ممنونم که این مدت پارت های بیشتری میزارین اما نمیدونم خودتون خوندید یا نه یه تیکه از متن رو چندر با تکرار کرده بودین اگه میشه پارت های طولانی تری بزارین عالی میشه

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x