سارا نگاهی پرسشگرانه از سر تا پای کیاوش انداخت و معنادار پرسید:
-خب بفرمایید آقای آریایی تعریف کنید بنده سرا پا گوشم.
کیاوش آب دهنش رو قورت داد و نفسش رو بیرون داد و گفت:
-والاه سارا جان چیز تعریف کردنی نیست. مامان واسه خودش بریده و دوخته و خواست تن من بکنه که قبول نکردم. الانم واقعا اینجا جاش نیست در موردش حرف بزنیم. اجازه بده شب مفصل برات تعریف میکنم.
سارا که یه کم دلخور شده بود به ناچار باشهای گفت و کلا توی فکر رفت و دیگه سکوت کرد.
تا آخر شب و پایان مهمونی سارا حرفی نزد و توی خودش بود. دلش هزار راه رفت. نمیدونست چه ارتباطی ممکنه بین شیدا و کیاوش باشه!
همهی مهمونها رفته بودن و کیاوش هم با اینکه متوجه حال سارا شده بود. ولی فعلا خیالش راحت شده بود که برای خودش وقت خریده و میتونه یه داستانی برای سارا سر هم کنه. از دروغی که قرار بود به سارا بگه حسابی عذاب وجدان گرفته بود. این اولین دروغ زندگی مشترکشون بود.
همین طور توی فکر بود و داشت سمت ماشین میرفت که یهو بازوش کشیده شد. به خودش اومد و به عقب برگشت. مامانش بود. حسابی از دستش عصبی بود. با سکوت که کرده بود فقط سوالی مادرش رو نگاه کرد.
-کیاوش خوب گوش کن ببین چی دارم میگم. امشب قضیه شیدا رو به سارا میگی وگرنه خودم فردا صبح اول وقت بهش میگم. الانم که دیگه بهانهایی نداری. شیدا هم آشنای ساراست و این خیلی خوبه هم سارا میشناستش و هم بیشتر با هم دیگه کنار میان.
کیاوش کلافه از این همه اصرار پری بانو دستی لای موهاش کشید و گفت:
-مامان خیلی از دستتون دلخورم. بالاخره کار خودتون رو کردین! اصلا هم به نظر من احترام نذاشتین.
کیاوش با دیدن سارا که داشت بهشون نزدیک میشد گفت:
-سارا داره میاد بهتره دیگه حرفی از شیدا نزنید تا ببینم امشب چه خاکی تو سرم میریزم.
آروم پلهها رو بالا میرفت. نمیدونست دقیقا چی باید به سارا بگه. حسابی کلافه بود. آروم لای در رو باز کرد و سرکی توی اتاق کشید. سارا پشت میز آرایش نشسته بود داشت کرم میزد.
ولی حسابی تو فکر بود و دمق؛ جوری که اصلا متوجه حضور کیاوش نشد. آروم از پشت رفت بغلش کرد و کنار گوشش رو بوسید. سارا تازه به خودش اومد و معترض گفت:
-با این کارها خر نمیشم. بهتره زودتر کل ماجرا رو برام تعریف کنی. این همه ساعت صبر نکردم که با یه بوسه سرم شیره بمالی!
کیاوش دستهاش رو بالا برد و گفت:
-تسلیم خانمم؛ اصلا هر چی شما امر کنید. حالا بیا بشین رو تخت کنارم تا برات تعریف کنم.
سارا زیر چشمی نگاهی به کیاوش انداخت و با اکراه به سمت تخت رفت و گوشهای نشست. کیاوش حس کرد دیگه به بن بست رسیده و مجبوره همه چیز رو به سارا بگه. کنارش نشست و دستش رو به گردن سارا انداخت و نفسش رو بیرون داد و گفت:
-واقعیتش من اصلا شیدا رو نمیشناسم. مامان باهاش آشنا شده. دنبال کار بود که مامان سپرد براش یه کار مناسب و مرتبت با رشتهاش پیدا کنم.
کیاوش مکثی کرد و سارا ابرویی بالا انداخت و گفت:
-خب اون کار نون و آبدار چیه که براش پیدا کردی ولی بهش اعتماد نداری تا بسپاری بهش؟!
آب دهنش رو قورت داد و گفت:
-سارا جان چقدر این دختر رو میشناسی؟ چند سال معلمش بودی و بهش نزدیکی؟
سارا پا روی پا انداخت و بی حوصله گفت:
-خوبه زرنگ شدی! سوال منو با سوال جواب میدی! باشه میگم. دو سال معلمش بودم. خیلی رابطهی خوبی با هم داشتیم. دختر خوبیه و پر شر و شور، مغروره و دوست داره رو پای خودش وایسته. فکر کنم برای همین هم اومده تهران. یه خانوادهی سنتی، مذهبی داره. که به خاطر سختگیریهای خانوادهاش یکم یاغی شده.خب همش همین بود. حالا شما بفرمایید آقای زرنگ.
کیاوش نفسی بیرون داد. براش سخت بود. دلش نمیخواست چشم توی چشم سارا حرفی از رحم اجارهای بزنه. بعد از لحظهای مکث گفت:
-بذار چراغ رو خاموش کنم. دراز بکشیم. هر دومون خستهایم. من بدبختم که از اون دنیا برگشتم تمام بدنم کوفته شده و درد میکنه.
سارا حرفی نزد و با سر تایید کرد. کیاوش بعد از تاریکی اتاق روی تخت کنار سارا خزید. یه دستش رو زیر سر سارا گذاشت و با دست دیگهاش موهاش رو شروع کرد به نوازش کردن. نفسی گرفت و گفت:
-خب میدونی چیه نمیدونم دقیقا از کجا شروع کنم و چی بگم که خدایی نکرده برداشت و فکر بدی نکنی. خودم رو به خدا میسپارم. امیدوارم تو هم افکار ناجوری به سراغت نیاد.
سارا که رفته رفته کنجکاویش داشت بیشتر میشد گفت:
-باشه سعی میکنم. فقط زودتر بگو تا دق نکردم. چقدر آخه کشش میدی!
کیاوش آروم پیشونی سارا رو بوسید و چشمی گفت و ادامه داد:
-گفتم که مامان باهاش آشنا شده بود و ازش خوشش اومده بود. همون قضیه مستقل بودن و این حرفها. منم یه بار از استخر رسوندمشون به یه کافی شاپ. خیلی از تیپ و سر و وضعش خوشم نیومده بود. بعدا مامان بهم گفت ما میتونیم اون کار خوب رو براش جور کنیم. راستش…
توی دلش خدا رو صدا میزد و ازش کمک میخواست واقعا گفتن این موضوع سخت بود. میترسید دل عشقش رو بشکنه. ولی نگفتنش هم دردسر بزرگتری رو همراه داشت. سکوت سارا نشان از انتظارش داشت. آب دهنش رو قورت داد و با صدای عصبی و دورگهای ادامه داد:
-خبر داری که مامان قضیهی رحم اجارهای رو میدونه. خب فکر کرده شاید شیدا گزینهی مناسبی برای این کار باشه. البته به جان خودت که میخوام دنیات نباشه؛ من اصلا به قضیهی رحم فکر هم نکردم. چه برسه به اینکه بخوام دنبال گزینهی مناسب باشم.