رمان پاییزه خزون پارت ۶

2.3
(3)

 

پاییزه خزون
باهاشون حرف میزنم اینقدر حرف میزنم که زمان از دستم در میره وقتی به خودم میام ساعت از یک ظهرم گذشته بود خوبه باز دست و پاهام خشک نشده بود از بس که نشسته بودم ،باهاشون از هر دری حرف زدم بهشون گفتم حالا که رفتید حالا که این بیماری نحس نذاشت بیشتر پیشم بمونید اشکال نداره حداقل هوامو داشته باشید آخه یه چن وقته احساس میکنم شدم مثه درخت تو بیابون همونقدر تنها. سوار ماشین شدم صدای آهنگ و زیاد کردم آهنگم حرف دلمو میزد .
هوای خانه چه دلگیر است…
تو نیستی و دل از زمانه سیر است!
تو حال این دلو نگاه… چرا رفتی چرا؟!
من چقدر دلم دریا… دریای بی تو خیلی فرق داره
خنجر شده موجاش تو قلبم! این صدا بغضی از ته حلق داره
یادت میفتم بی هوا بغضم میگیره
این آسمون با بغض من گریش میگیره!
هر موج این دریا؛ برام مث یه قصه اس…
این قسمت ما بود؛ آدم خندش میگیره!

این عاشقت؛ تنگی نفس داره !دنیا تو این جدایی، دست داره!
حال دلم خونه… کی حالمو میدونه؟
درد دل این عاشقو کی میدونه؟
من چقدر برم دلم دریا دریای بی تو فرق داره خنجر موجاش تو قلبم
آهنگ دریا از محسن ابراهیم زاده
آهنگ و بلند بلندخوندم و روندم نمیدونم کجا وقتی به خودم اومدم دیدم اومدم سمته بام جای خوبی بود باید خودمو خالی میکردم باید یه جوری این غده سرطانیو بیرون میریختم باید قوی برگردم باید بهشون بگم که من اگه حتی یتیمم باشم حتی اگه پدری نداشته باشم که شبا از سره کار برگرده خونه یا مادری نداشته باشم بعده کلاسام ناهارمو آماده کنه بگه بیا مامان جان بخور مغزت خوب کار کنه بازم قویم بازم از پسه خودم بر میام… دوییدم ،تا خوده بام دوییدم سعی کردم خاطرات و ورق بزنم هر چی بیشتر ورق میزدم بغضم بزرگتر میشد خوبیش این بود سره ظهر بود و کسی زیاد نبود .روی بالا بلندی وایستادم کل تهران زیره پام بود چقد از اینجا ادما کوچیکن ولی هنوزم غماشون بزرگن .کاشکی میشد یه جاهایی از زندگی عقب کشید یه آنتراک کوچیک به خودت داد  و بعد دوباره شروع کنی از نوع نقطه سر خط .

ولی زندگی اینجوری نیس اگه یع طوفانی بیاد پشت سره هم میاد بهت مجاله آنتراک و نمیده دنیاس دیگ از اولم گفتن مثه نامادری سیندرلا نامرده .داد زدم جیغ زدم
دنیااااا صدامو میشنوییی
اومدم بگم درسته دیگ نمیتونم دستای مامانمو ببوسم یا نمیتونم شونه پر درده بابامو نوازش کنم ولی من بر میگردم به این زندگی لعنتی تا به توعه نامرد و همه ادما ثابت کنم میشه دست گذاشت رو زانوها و بلند شد میشه تنهای تنهای از منفی ۱ شروع کرد .دنیا عزیزامو ازم گرفتی ولی دیگ نمیذارم خودمم بگیری… ‌دنیا تا حالا بهت گفتن چقد نامردی تا حالا بهت گفتن چقد باعثه بدبختی آدما میشی اگه بهت نگفتن من بهت میگم ت پست ترین دنیایی…. میگفتم و گریه میکردم انگار آب چشمه باز شده بود .اونقدر گریه کردم و گله کردم از این دنیا که وقتی هوا تاریک شد تازه فهمیدم که باید سریع برم خونه حتما تا الان کلی نگران شدن ولی من نیاز داشتم به این تنهایی…. الان سبکم مثه ابرای اسمون .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x