💕🤍💕🤍💕🤍💕🤍💕🤍💕🤍💕🤍💕🤍💕🤍💕
همه رو دعوت کرده بودیم خونه خودمون …
قهوه ها و گذاشتم تو سینی و خواستم ببرمشون که مارسل اومد تو آشپزخونه …
ــ بده من ببرم
مهربون نگاش کردم و سینیو دادم دستش
بوسه کوتاهی رو لبام نشوند و حرکت کرد سمت بقیه …
مارسل ــ خبببب!
اینم از قهوه!
خیلی خوش اومدین!
آیهان که تو این مدت خیلی عوض شده بود چشمکی به مارسل زد و گفت
ــ خبریه؟!
مارسل ــ آره …
خبرایی که خوراک تو و فلورن!
فلور این روزا خیلی کم حرف شده بود …
رفتم نشستم کنارش و کلاهشو از رو سرش برداشتم
یه جوری لبخند زدم که چال گونم معلوم بشه …
فلور ــ خب حالا!
فهمیدیم چال گونه داری لامصب پسر کش!
ریز خندیدم و زدم تو سرش
+چته پسر کش؟!
نفسشو بیرون فرستاد و کلاهشو از دستم کشید
ــ هیچی!
با مامی دعوام شده
بلند خندیدم و گفتم
+خاااک تو سرت !
چرا دعوا کردین حالا!
نگاه راشل و فلور به همدیگه گره خورد و سکوتی بینمون حاکم شد
بابا ــ چه خبر شده؟!
فلور چشاشو ریز کرد و همونطور که داشت مامانشو با نگاش تنبیه میکرد گفت
ــ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﮐﯿﺒﻮﺭﺩﻣﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺗﻤﯿﺰﺵ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ
ﺩﺧﺘﺮ دوستم که ﺳﻪ ﺳﺎﻟﺸﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﺍﺯﻡ پرسید:
ــ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﻪ؟
+ ﮐﯿﺒﻮﺭﺩﻩ
ــ ﻣﻦ ﻧﺒﺮﺩﻡ!
+ﮐﯿﺒﻮﺭﺩﻩ!
ــ ﻣﻦ ﻧﺒﺮﺩﻡ!!
+ ﮐﯿﺒﻮﺭﺩ
ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﭘﺎ ﺷﺪه ﺭﻓته ﭘﯿﺶ ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﻣﯿﮕﻪ:
ــ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺨﺪﺍ ﻣﻦ ﻧﺒﺮﺩﻡ…
ﯾﻌﻨﯽ ﮐﯿﺒﻮﺭﺩﻭ ﮐﻮﺑﻮﻧﺪﻡ ﺗﻮ ﺳﺮﻡ!
ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﻣﯿﮕﻪ:
ــ ﺻﺪﺍﯼ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ؟
+ﮐﯿﺒﻮﺭﺩﻩ
ــ ﺑﺲ ﮐﻦ ﺩﯾﮕﻪ، ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺶ ﻧﻪ ﺍﻭﻥ ﺑﭽﻪ ﺑﺮﺩﻩ، ﻧﻪ ﻣﻦ ﻧﻪ ﮐﺲ ﺩﯾﮕﻪﺍﯼ!
ﺧﻮﺩﺕ ﮔﻤﺶ ﮐﺮﺩﯼ!
ﺗﻮ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺗﺎﻗﻪ!
ﭘﺎﺷﻮ ﺧﻮﺏ ﺑﮕﺮﺩ!!!
همونطور که من و بقیه داشتیم از خنده جر میخوردیم فلور کلاهشو گذاشت رو سرش و با لحن عصبیش گفت
ــ ﻫﯿﭽﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﻇﻬﺮ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺗﯿﻢ ﺗﺠﺴﺲ ﺣﺮﻓﻪﺍﯼ مون ﺩﺍﺭﻥ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ ﻣﯿﮕﺮﺩﻥ …
دنبال چیزی که اصن نمیدونن چی هست!
تونی ــ پس بگو چیشده!
گفتم گروه تجسس دارن گیج میزنن از ظهر!
تو و مامانتم که عصبی بودین همه شو سر من خالی کردین !
به بدبختی نفس کشیدم…
داشتم بیهوش میشدم از شدت خنده!
راشل ــ خب دختر درس نمیگی منم گفتم حالا کی بورده!
فلور دوباره عصبانیتش گل کرد و از رو مبل بلند شد
ــ مادر من کسی نبورده!
اگه کسی بورده بود میگفتم برده!
کیبورد
گرفتین حالا؟!
کیبورد!
کارولین اومد داخل و همونطور که دستاشو به همدیگه میمالید گفت
ــ کی برده؟
چیو بردن؟!
فلور ــ ای مرض!
که کارولین میومد داخل فلور میرفت بیرون…
کارولین ــ وا!
چش بود این ؟!
اریک که نای نفس کشیدن نداشت پخش زمین شد …
به نظرم الان فقد گاز گرفتن موکت میتونست کمکش کنه…
مامان ــ هی..هیچی !
داشت..داشت میگفت کسی ک..کسی نبرده!
اوف چه شبی شد!
آیهان و مارسل داشتن همدیگه رو گاز میگرفتن و من تقریبا در حال بیهوشی رو شونه ی آرتا افتاده بودم …
اشک چشمامو پاک کردم و اسپری آبو از پیش گلدون که کنارم بود برداشتم و پاشیدم طرف آیهان و مارسل
+بس..بسه دیگه ..ع..عه!
رفتم دنبال فلور و به هزار بدبختی کشوندمش داخل
صدامو صاف کردم و بعد 10 مین بلخره جریان اینجا جمع شدنمونو بهشون گفتم …
+اهم!
میتونم باهاتون راحت باشم؟
همه سرشونو تکون دادن و حالا میتونستم به اسم کوچیک و بدون پسوند و پیشوند صداشون کنم…
+تونی ، راشل ، اریک …
شما مسئول آموزش افرادین …
آراشید …
آرژان برادرته؟
با تاسف سری تکون داد و آروم گفت
ــ آره متاسفانه!
+خب!
پس نانسی و آراشید کارای اطلاعات در مورد آرژان رو انجام میدن و هیلدا ام اطلاعات اون پیرمرده …
اسمش چی بود؟!
بابا ــ شاهین
بشکنی زدم و گفتم
+آفرین، همون..!
کارولین تو جاسوسا رو پرورش میدی …
و از بین اونا پنج تا از برترین افرادتو انتخاب میکنی و میفرستی …
مارسل …
اونطور که من فهمیدم تو چنتا پروفسور پیش خودت داری …
درسته؟!
مارسل ــ آره…
+خوبه…
پس تو ام مسئول سم و اینجور چیزایی..!
بابا شما ام آلشن رو بفرست پیش مارسل برای تحقیقات ، اون مخ خالصه ، مخ خالص!
آرتا ، شایلی شما ام آموزش افراد …
موندیم من و بابا و فلور و آیهان….
آیهان تو میتونی اعتمادشونو به دست بیاری؟!
متعجب نگام کرد و گفت
ــ چجوری؟!
چشمکی زدم و یکم فک کردم …
+خب!
از اونجایی که مطمئنن اونا بینمون جاسوس دارن …
باید یه جوری نشون بدی که انگار با من و مارسل دشمنی داری …
آیهان ــ خب چرا تو و مارسل؟
+بعدا بهت میگم…
فلور تو مسئولیت حسابای مالیو داری
نباید بذاری از یه حدی به بعد مخارج زیاد بشه …
گوشه لبشو پایین فرستاد و با نارضایتی گفت
فلورــ همین؟!
اینو که بچه دوستمم میتونه انجام بده!
با یاد آوری بچه دوستش دوباره خندم گرفت …
+خ..خب نه.!
مشت زنی و یادشون میدی و اونایی که بقیه آموزششون دادنو امتحان میکنی …
و بابا ام که عشق خودمه ، مخ خالص تو برنامه ریزی!
طراحی نقشه اولیه مون به عهده کیارش خان!
خودمم تیر اندازی…
تیرم خطا نمیره!
همه موافقت کردن و تصمیم گرفتیم از فردا کارمونو شروع کنیم …
به جون داداشم خیلی سعی کردم پیام ندم …
ولی اون جای کیبورد😐
من جررررررررررررررر🤣🤣
دهنت سرویس فلور … :/
باشه بابا باشه 🤦♀️🤦♀️🤦♀️😂
فقط دعا کن فعلا مامان و بابام اینورا پیداشون نشه که بپرسن دادی به چی هر هر میخندی …
بعد چه جوابی بدم بهشون 🙄😂
دل درد گرفتم از بس خندیدم …
کثافت ، مثلا امروز میخواستم فاز سنگین بگیرم و برم تو غم …🤦♀️😑😂
چَش😍😂
dadatiet چن سالشه🙂😂
به درد شماها نمیخوره 😂😂💔
هعی خدا🙂💔😂
😂😂فلور و الن دارن …
اگه میخوای از اونا بگیر ، شاید دادن 💔😂
ن من داداش تولو موخام عاشخ اون شدم🙂💔😂
😂تو مگه دیدیش اصلا؟! …
یه باره بگو عاشق من شدی و خلااص😌😂
ن ولی حس میکنم دوشش دالم🥺😂
عاصخ تو که بوووددددممم🥺😂💋
😂😂😂من و تو همسن مادرش سن داریم …
باورت میشه الان جلوم نشسته داره انگشتشو میخوره 😐😂
از این اخلاقش به شدت متنفرم ، همش این انگشت شصتشو مثه پستونک میمکه 😑😂
قربونت بشم 😍😂
😂😂😂همیشه سر همین انگشت خوردنش ، اینقدر حرص میخورم خدا میدونه 🤦♀️🙄🖕😂
وای خدا انگشت میخوره🥺❤💋😂
من عاشق پسر کوچولوهام ولی وقتی بزرگ میشن ازشون متنففففففرر میشم چون خر میشن🚶🏿♀️🗡💔
اره انگشت میخوره 😭
حرس نقول برو انگشتشو بوقول🥺😂❤
😂ایششش
وابییییی آره مردم از خنده سارایییییی🤣🤣🤣🤣🙈خیلی سم بود کی بورده؟؟
😂😂😂🖕
ساراجون بهت پیشنهاد می کنم تا کوچیکه لذت ببری از نظرخودم می گم اگر برادرم کوچیک بود و می دونستم چی می خواد بشه اینقدر می زدمش تا خون بالا بیاره وحیف که دیگه کار از کار گذشته البته برادرم بیش فعاله…
😂چرا آخه؟! …
آره خب راس میگی ، بچگیشون کلا خیلی بهتره 😢
نه بابا بزرگ بشن خوبه من اونقدر اذیت کشیدماااا انگار مامان خاهرم من بودم…
درسته الانم عقل نداره ها ولی بهترر از بچگیشه…
خب من داداشم کوچیکه ..
بزرگ نیس که 😄💔💥
تنها فایده ای که داره اذیت و حرص دادن منه🥲
هققق 😭 بمیرم برات 💔💥
خدانکنه🥲
اینم همونطور میکنه خو😑🖕
دلم میخواد جرش بدم از بس حرصم میگیره این انگشتشو میخوره 😑
جای بهتری نبود که اونو میخوری آخه؟!😖😂
سارا میدونستی قدیما میگفتن روی انگشت نی نیا ها یه گنجشکی هست که از این انگشت میپره به اون انگشت 😁
😂چه باحال …
نه نمیدونستم 😂💔
منم اینکارو میکنمممم😂😂😂😂
مامانم میگ باید پستونک بخریم بهش…
اوخ 🤦♀️😂
فلور کی برد ینییییییی من جرررررررررررررررررررررررررر😂😂😂
کیبورده😂