+اریک پاشو بریم
ــ وایسا کیفمو بردارم میام
همینجا اعتراف میکنم حاضرم بمیرم ولی اریک برای یه دیقه ام شده رفتارش مردونه باشه!
ــ بریم
با اینکه همیشه تو جنگ و دعوا بودیم ولی از ته قلبمون همدیگه رو دوس داشتیم و داریم…
دستشو گرفتم ، لبخند ریزی زد و محکم تر دستمو گرفت
+خب دایی و زندایی عزیزم مرسی خیلی خوش گذشت!
راشل لبخند گرمی زد و منو کشید تو بغلش
ــ با شما خیلی بهمون خوش گذشت عزیزای دلم
بازم بیاین
لبخند محوی زدم و رفتم پیشِ دایی و ازش تشکر کردم
نفر بعدی فلور بود
محکم کشیدم تو بغلش و نیشگون محکمی ازم گرفت
+آاااااخ وحشی
ــ فداتشم منم عاشقتم
دستمو دراز کردم سمت آیهان که دستمو گرفت و کشیدم تو بغل خودش
ــ دوست دارم
مواظب خودت باش
زود ازش جدا شدم و بعد چند لحظه نشستیم تو ماشین خودمون و راه افتادیم سمت عمارت…
💎💙💎💙💎💙💎💙💎💙💎💙💎💙
لباسامو عوض کردم و داشتم میرفتم رو تخت که یهو در باز شد و اریک ظاهر شد..!
ــ هوی اریکا!
خسته نگاش کردم و دستمو گذاشتم رو پیشونیم
+اریک خستم بذار بخوابم
بعدشم تو کی میخوای یاد بگیری باید در بزنی بعد بیای تو؟!
دستی پشت گردنش کشید و اومد تو اتاق ….
درو بست و نشست رو صندلی میز تحریرم…
ــ ببخشید!
رو تخت دراز کشیدم و ساعدمو گذاشتم رو پیشونیم
+خب چیزی میخوای؟!
کاری داری؟!
حرفی هست؟!
ــ آره …
+میشنوم
دوباره شیطونیش گل کرد و گفت:
ــ خداروشکر که گوشات مشکل نداره…
دستمو برداشتم و عصبی نشستم رو تخت
+اریک میشه بگی چیکار داری؟!
خستم باور کن فردا باید برم پیشِ آبتین
نفسشو بیرون فرستاد و خواست چیزی بگه که تقه ای به در خورد …
+بیا تو
مامان و بابا دست به سینه اومدن تو اتاق و تکیه شونو به دیوار دادن …
کلافه دستی تو موهام کشیدم و چشمامو مالوندم
یه لیوان آب واسه خودم ریختم ،
قرص سر دردمو از تو کشو برداشتم و با آب یه نفس خوردمش …
بابا نگران اومد طرفم و بازوهامو تو دستای مردونش گرفت و گفت:
ــ حالت خوبه دخترم؟!
گذاشتم رو تخت و خودش و مامانم کنارم نشستن
+خوب میشم …
مامان ــ بهتره فردا بیایم
امشب حالش بده
شما برین من پیششم اگه چیزی خواست بهش بدم
دست مامانو که تو موهام بود پس زدم و گفتم:
+خوبم مامان جان شما برین استراحت کنین…
فقد امشب حوصله توضیح دادن چیزیو ندارم
پوفی کشیدن و بعد شب بخیر گفتن رفتن بیرون…
داشتم به مارسل فک میکردم …
به موهای قهوه ای و چشای وحشی سیاه رنگش …
به بازو های درشتش …
تا اومدم بخوابم صب شده بود…
خسته بودم،خیلی زیاد…
با این حال دستی به سر و صورتم کشیدم و رفتم پایین
مامان و بابا و اریک و مامان بزرگ نشسته بدن سر میز
مامان بزرگ تا منو دید با ذوق اومد طرفم
ــ چطوری دختر گلم!
+سلام مامان بزرگ شما چطوری خوبی فداتشم؟!
اخم ریزی کرد و گفت:
ــ نگو مامان بزرگ
بگو کاترین جون!
خنده ریزی کردم و دستامو دور گردنش انداختم
یه بوس آبدار از گونش کردم
+چشم کاترین جون
هدایتم کرد سمت میز و نشستم کنار اریک
اریک ــ چطوری خوشگله؟!
لبخند ریزی زدم و موهامو پشت گوشم فرستادم
+خوبم خودت چطوری
لقمه ای برام گرفت و دستشو دراز کردم سمتم
ــ عالیم
لقمه رو که خوردم خواستم از رو صندلیم بلند بشم که با دیدن …
جون عمت چی دید 😩😂🤧
موندم تو خماری 🥶
جن خوبه من دوس دارم😂😂😂
خوبه بازم جن دید فکر منحرفی کردم 😐😂🤐
عالی کاش اونی که اریکا دوستش داره چشاش طوسی یا عسلی باشه😀❤️
هقق ، عسلی مثه آوین؟!😢😍😎😂
طوسی دوست دارم😂
منم آبی کبوددددد😂
کیو؟؟😂😂😂
جالبه😂