رمان به تلخی حقیقت پارت 39

4
(3)

3 سال بعد …

شب شده بود …
هنوز تو اون تیمارستان بودم ، چرااا اصرار داشتن بگن مارسل مرده؟!
تو اتاق لعنتیم شروع به چرخیدم دور عکسای مارسل کردم ، همه رو داده بودم واسم چاپ کنن..!

+میدونی مارسل …
اینجا بهم میگن شبگرد ، از بس که شبا دور عکسات میچرخم ، تا آخرش یه جا نزدیک تو خوابم ببره

بلند داد زدم

+ماااارسللل نمردهههه اووون اینجاااس

با هق هق بلند تر گفتم

+بخداااا عاشقشم ، نمیخواااام بگیرینش ازم …
من روانی نیستم ، نیستممممم نمیخواااام باور کنم
همش دروغه عوضیا بذارین برم

با گریه نشستم رو زمین و آرومتر گفتم

+بذارین برم دنبالش …

بلند شدمو تن خستمو به در کوبیدم

+باااازش کنین
باز کنین من میخوام مارسلمو ببینم
باااز کنین لعنتیاااااا

محکمتر خودمو به در کوبیدم و بعد چند لحظه در باز شد…
دوتا از پرستارا با اخم غلیظی اومدن طرفم و خواستن دستمو بگیرن …

+ولم کنین بخدا اون منتظرمه
به جون مامانم اون منتظرمه ، اون زندست!

عقب عقب رفتم و چسبیدم به دیوار …
کم اورده بودم بین اون همه آدم که تیمارستانی خطابم میکردن …

دستمو محکم گرفتن و گذاشتنم رو تخت
با طناب دستامو بستن و بی توجه به اشکا و داد زدنام ، رفتن بیرون
چاره چی بود …

یه آهنگ از مهراب یادم اومد …
مارسل همیشه موزیکای ایرانی گوش میداد ، منم تصمیم گرفتم ایرانی گوش بدم
آروم شروع کردم به خوندن …

“تموم دردامو بعد تو گریه میکنم
زندگی نداشتمو به چشمات هدیه میکنم
تو برو خیالتم نباشه تنهایی من …”

حواسم نبود که صدام داره بالا تر میره …
با صدای لرزونم بقیشو خوندم …

“رویای تو خیال من کابوس این شبام شده
تقصیر کیه رفتن تو من با خدام دعوام شده”

+یکی دیگه میخونم …

“اخه کی میدونه
من چه عذابی کشیدم
شبایی که عکساتو تا صب میدیدم
قلب من شکسته دس نزن بش دیگه …
سرتو بذار روش ببین چه حرفایی میگه
میدونستم ، از اول دوسم نداشتی
خب منم چیکار کنم …
دله دیگه!
بازیچه نبودم ..!
بازیم که دادی..!
دس خوش زدی شکستی هر قولی دادی!
کاری کردی که فکر خودکشی زد به سرم”

بعد اینکه تموم شد با گریه داد زدم

+بگیییین بیاااااد

بی جون و آروم گفتم

+بگین بیاااد …
قول میدم خوب بشم…
فقد بگین بیاااد
بگین بیاد دارم از دوریش روانی میشم…
🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻

اون شبو تا صب نخوابیدم …
دستامو باز کردن و درو باز گذاشتن ، شده بودم مث سگی که قلادشو باز میکنن و اجازه تنفس بهش میدن!…

رفتم بیرون و جلو چشمای متعجب همه نشستم پشت پیانو …

“تو به جای منم داری زجر میکشی
یکی عاشقته که تو عاشقشی
تو به جای منم پر غصه شدی
نذار خسته بشم
نگو خسته شدی
نگران منی که نگیره دلم
واسه دیدن تو داره میره دلم
نگران منی مث بچگیا
تو خودت میدونی من ازت چی میخوام
مگه میشه باشی و تنها بمونم
محاله بذاری محاله بتونم
دلم دیگه دلتنگیاش بی شماره
هنوزم به جز تو کسی رو نداره
عوض میکنی زندگیمو
تو یادم دادی عاشقیمو
تورو تا ته خاطراتم کشیدم
به زیبایی تو کسی رو ندیدم
نگو دیگه آب از سر من گذشته
مگه جز تو کی سرنوشتو نوشته
تحمل نداره نباشی
دلی که تو تنها خداشی
یه غبار یخی
یه ستاره سرد
یه شب از همه چی
به خدا گله کرد
یه دفعه به خودش
همه چی رو سپرد
دیگه گریه نکرد
فقط حوصله کرد
نگران منی به تو قرصه دلم
تو کنار منی نمیترسه دلم
بغلم کن ازم همه چیمو بگیر
بذار گریه کنم پیش تو دل سیر
مگه میشه باشی و تنها بمونم
محاله بذاری محاله بتونم
دلم دیگه دلتنگیاش بی شماره
هنوزم به جز تو کسی رو نداره
عوض میکنی زندگیمو
تو یادم دادی عاشقیمو
تورو تا ته خاطراتم کشیدم
به زیبایی تو کسی رو ندیدم
نگو دیگه آب از سر من گذشته
مگه جز تو کی سرنوشتو نوشته
تحمل نداره نباشی
دلی که تو تنها خداشی ….”

مثل همیشه همه تعریف کردن و من جوابشونو فقد با یه لبخند بی روح میدادم …
🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍

1 سال بعد

شب و روزام میگذشتن و امروز چهارمین سالی بود که واسه ی مارسل نامه مینوشتم و میفرستادم عمارتش تو آمریکا …

“سلام عشق همیشگیم..!
اینجا هر شب خوابتو میبینم…
نه که خودم بخوام بخوابما! نه…
مجبورم میکنن بخوابم!
میبندنم به تخت تا خودمو نکوبم به در و دیوار
اخه گناهم چیه جز اینکه میخوام عشقمو ببینم
من میدونم تو زنده ای ، مطمئنم زنده ای ..!
اینا هر چن ماه یه بار میبرنم کنار همون قبری که میگن خونه توئه..!
دروغ میگن …
تو ، تو ، تو ، تو ، تو ، تو هر لحظه کنارمی …

ـ قول میدم خوب بشم ، تو فقد برگرد ـ”

چیزی که پای همه نامه هام مینوشتم و بعد پست میکردم …

شب شده بود، نامه رو گذاشتم رو میز …
پرستارا اومدن و طبق روال دست و پامو بستن به این تخت لعنتی..!

یه ساعتی از رفتنشون میگذشت که حضور یکیو کنارم حس کردم…
با صدای آرامبخشش گفت

ــ اریکا ، خوبی؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان اردیبهشت

  خلاصه؛ داستان فراز، پسری بازیگرسینما وآرام دختری که پدرش مغازه داره وقمارباز، ازقضا دختریه رو میره خدماتی باغی که جشن توش برگزار وفرازبهش…
رمان کامل

دانلود رمان پدر خوب

خلاصه: دختری هم نسل من و تو در مسیر زندگی یکنواختش حرکت میکنه ، منتظر یک حادثه ی عجیب الوقوع نیست ، اما از…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
24 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فقط بخند...😉
2 سال قبل

💙

•●◉✿𝐀𝐓𝐄𝐍𝐀✿◉●•◦ ♡
2 سال قبل

وای دلم براش سوخت…
عالی فلورم یه قلب بزرگ تقدیمت.

•●◉✿𝐀𝐓𝐄𝐍𝐀✿◉●•◦ ♡

چرا جونم چیشده؟

•●◉✿𝐀𝐓𝐄𝐍𝐀✿◉●•◦ ♡

بمیرم…
شدیده؟

افسانه
2 سال قبل

عالی بود مثل همیشه…

Darya
2 سال قبل

به نظرم اریکا روانی نیست اگه هم باشه در حدی نیست که بستری کنن و دست و پاش ببندن
تا اونجایی که من میدونم آدمهایی مثل اریکا با واقعیت روبه رو میکنن مثلا همش میبرنش جاهایی که مرگ مارسل نشون بده تا کم کم باورش بشه که مارسل مرده
نه که چهار سال بستری کنن و اینکه اگه به کسی و خودش آسیب برسونه یا کسی بزنه دست و پاش میبندن
به نظرم یکی داره کاری میکنه تا اریکا تو تیمارستان بمونه و یا ببخشید فلور جون شما داری یکم اشتباه مینویسی یا شاید اطلاعات خاصی راجب این بیماری های روانی نداری که اینجوری نوشتی شاید هم من دارم اشتباه میکنم اما امیدوارم بلایی سر اریکا نیاد و کاش بشه مارسل زنده باشه

پاسخ به  Darya
2 سال قبل

هوی هوی فلور عشخمه هااا ، اطلاعاتش از من و تو و صد نفر دیگه هم کامل ترح 😪🍃🖕

Helya
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

چون عشخته؟😐😑😐(پلک زدن)

پاسخ به  Helya
2 سال قبل

ار🙂🥀

Darya
2 سال قبل

فلور جون امیدوارم از نظرم ناراحت نشی من قصد نداشتم بگم تو خوب نمی نویسی اتفاقا رمانت قشنگ اما ای یه تیکه ایی که گفتم مشکوک یا شما همینطوری نوشتی

Helya
2 سال قبل

😐گیر شبن ک میان دست و پاشو میبندن؟
بعد چجوری اجازه میدن نامه بفرسته
مگه بهش نمیگن مارسل مرده؟😂مسئولین پیگیری کنن لطفا
و اینکه من کم کم دارم روانی میشم یکمی شادش کن😂

Darya
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

باهات موافقم اگه مارسل مرده و اریکا روانی چرا میزارن نامه بفرسته

آره لطفا شادش کن

Helya
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

وا چ ربطی ب پارتی داره
برای سلامت روانش باید هرکاری بکنن
پس کارولین دشمنشه…

Helya
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

اره میدونم و میدونم دارو و درمان داره
ی دارویی میدن ک ی بخش از مغز رو بی حس میکنه یعنی تا میره فک کنه بهش متوقف میشه
یعنی چییی
چرا علم پزشکی رو حساب نمی‌کنید
این دختره کارولین رو به من نشون بدین من با فکتام پارش میکنم
😂😂😂😂😂

🖤🖤 رز سیاه
2 سال قبل

خب بود زود زود پارت بزار و امیدوارم مارسل زنده باشه

افسانه
2 سال قبل

ن بابا تو راه هستش داره میاد مشهد. فلور دهنت سرویس اینا چی بود به مهدیار میگفتی کیرمو میکنم تو کیرت اونم جرعت نمیکرد جواب تونو بده. ..

افسانه
2 سال قبل

اونو ولش کن مهتاب رو جر بده

پاسخ به  افسانه
2 سال قبل

دهنت فلوور😂🖕

افسانه
2 سال قبل

باید بری اصفهان

Queen 👑😇
پاسخ به  افسانه
2 سال قبل

وااای چه خوب بود 💋💃ولی بسیار در خماری به سر میکنم🙂 زود پارت بعدو بزار🥺

افسانه
2 سال قبل

بچه ها کجاین شماها صبح انقد کامنت میدادین ک کامنت های مهدیار رو گم میکردم

Helya
پاسخ به  افسانه
2 سال قبل

😂😂😂😂جو ما رو گرفته بود به خدا
حالا مشکلتون درست شد افسانه ژونم؟

افسانه
2 سال قبل

دهنت…

افسانه
2 سال قبل

ن بابا بیاد مشهد امشب ادمش کنم بعد حل میشه

دسته‌ها

24
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x