– منت..اونم زری خانم! نبودی ببینی که یه لیست شیش متری داد به آقا سید اونم همه رو خرید و آشپزخانه رو تا سقف پُر کرد
چشمان گرد شده اش به خنده می اندازدم.
– جنگ شده!؟ چخبره بابا
زبان روی لبم می کشم.
– می خواد اگه یه وقت چیزی هوس کردم کم و کسری نباشه.. خودش گفت
باد به غبغب می اندازد و سر تکان می دهد.
– نگفتم.. نگفتم خواستگارم زیادی جنتلمن و آقاس.. تحویل بگیر
در گلو می خندم.
– کوفت.. واسه چی می خندی!
از زور خنده بریده بریده حرف می زنم.
– خوشم.. می آد طرف پشه ی ماده رو نگاه نمی کنه.. اونوقت تو رو هنوز ندیده نقد کردی..گذاشتی تهِ جیبت!
لب و لوچه برایم کج می کند.
– بانمک.. چشم نخوری یه وقت
گوشی ام زنگ می زند.
ملیحه خانم است.
حال و احوال می کنم.
– هر موقع کلاس نداشتی بگو بیام ببینمت. رفتی دکتر مادر؟
– رفتم مادر جون.. همه چی خوبه نگران نباشین. یکشنبه کلاس ندارم، می تونین بیایین؟
حسرت کلامش را حس می کنم.
– کاش می شد بگم تو بیا اینجا.. می دونم نمی آی، حقم داری مادر.. بمیرم برات که تو این خراب شده چی کشیدی و محض خاطر من هیچی نگفتی
قربان صدقه اش می روم.
من جز خوبی از او هیچ ندیده ام.
مسیرم از صبا جدا می شود.
نزدیک خانه پیاده می شوم و باقی راه قدم می زنم.
ذهنم از فکر به آینده پُر می شود.
دستِ خالی و بچه ای که نیامده بی پدر شده عذابم می دهد.
یادم به شیرین و حقه بازی اش می افتد.
پدرم انگار جادو شد و گوش به حرفش داد.
لعنت.. لعنت به آن مار خوش خط و خال که جای مادرم نشست و پدرم را از من گرفت!
زنگ در را می زنم.
صدای ساعد را می شناسم.
– منم ساعد جان، مریم
در را می بندم و سپهر را می بینم که روی ایوان ایستاده و سلام می کند.
از پله ها بالا می روم.
– سلام عزیزم.. چطوری؟ کی اومدی شما؟
دستان کوچکش را بالا می برد.
– الهی شکر.. خوبم
خنده ام را قورت می دهم.
ادای آدم بزرگ ها را در می آورد.
خیرگی نگاهش را به شکم بر آمده ام می دهد.
– نی نی حالش خوبه؟
چشم باز و بسته می کنم.
– خوبه عزیزم
نگاهش را با تاخیر بالا می آورد.
– پسره؟
حاج خانم صدایش می زند.
– اصول دین می پرسی مادر! بذار اون بنده خدا بیاد تو بعد هر چی خواستی سوال جواب کن.. خب؟
خم می شوم و گونه اش را می بوسم.
– هر وقت معلوم شد بهت می گم.. باشه؟
انگشت کوچکش در هوا معلق مانده و اشاره می زند.
– قول می دی؟
انگشتم را بندِ انگشتش می کنم.
– قول می دم
لبخند دندان نمایی می زند.
وارد می شوم و سلام می کنم.
– سلام مادر.. خسته نباشی.. کارتو انجام دادی؟
سر تکان می دهم.
– جوابش موند برای هفته آینده
– خیره انشالله.. دلم روشنه مادر، خدا بخواد خبر خوش می گیری
نگاهم در اطراف می چرخد و الهه را نمی بینم.
– الهه خانم نیستن؟
سپهر جلوتر از مادر بزرگش جواب می دهد.
– مامانم رفته آرایشگاه.. مامان جونم برامون ماهی درست کرد.. جاتون خالی خیلی خوشمزه بود
لب روی هم می فشارم.
کم مانده بزنم زیر خنده.
– نوش جونت گل پسر
به اتاقم می روم.
زری خانم پشت سر می آید.
صدایم می زند.
– جونم حاج خانم.. بفرمایید؟
– جونت سلامت مادر
مکث می کند و نگاهم را از چشمانش برنمی دارم.