با شنیدم جملهی آخر پری بانو؛ که حکم تیر خلاص رو داشت عین اسپند روی آتیش از جا پرید. صورتش سرخ شده بود. با حرص داشت هوا رو از سوراخهای بینیاش بیرون میداد. حس کرد دیگه خون به مغزش نمیرسید. نزدیکتر رفت. پشت به استخر بود با تمام حرصی که میخورد دستهاش رو مشت کرد.
دلش میخواست خودش رو کنترل کنه. ولی این خودداری بیشتر باعث میشد به خودش فشار بیاره. بریده بریده و با حرص لب زد:
-من میگم نمیخوام سارا بویی ببره؛ شما میگی میخوای معرفیش بکنی؟! اصلا معلومه شما چتون شده؟! چرا مرغتون یه پا داره؟
پری بانو تا خواست جواب کیاوش رو بده، یهو دید از دماغ کیاوش داره خون میاد. نگران به سمتش رفت و دست دراز کرد تا بگه خون دماغ شدی. که کیاوش با حرص دست پری بانو رو پس زد. خودش فهمیده بود حالش خوب نیست چون سرش به شدت گیج میرفت. قدمی به عقب برداشت که سرش بیشتر گیج رفت و یهو زیر پاش خالی شد و به پشت داخل استخر سقوط کرد.
فقط پرت شدنش توی آب رو متوجه شد و دیگه چیزی نفهمید. با سقوط کیاوش داخل استخر پری به یکباره جیغ کشید. وقتی دید کیاوش هیچ تقلایی برای بالا اومدن از آب نمیکنه دست و پاش رو گم کرد و شروع به کمک خواستن کرد.
* شیدا *
تا خواستم به سمت صدا پا تند کنم دیدم با این کفشهای پاشنه بلند جلوی سرعتم گرفته میشه. همون جا کفشها رو از پام در اوردم و دامن کلوش پیراهنم رو توی دستم جمع کردم و شروع کردم به دوییدن. به استخر رسیدم. پری جون داشت کنار استخر به سرش میکوبید. سراسیمه رسیدم. با نفس نفس پرسیدم:
-چی شده؟ چه اتفاقی افتاده؟
بریده بریده جواب داد:
-شیدا به دادم برس کیاوشم سرش گیج رفت افتاد تو آب.
با شنیدن حرفش چشمهام از حدقه بیرون زد. آب دهنم رو قورت دادم و توی دلم گفتم الان وقتشه از آموزشهای مهشید استفاده کنم. بی معطلی شال و رو مانتوم رو از تنم دراوردم.
نگاهی به چهرهی نگران پری جون کردم و خودم رو توی آب انداختم، زیر آب رفتم کیاوش تکون نمیخورد دستش رو گرفتم تا بکشمش بالا ولی زورم نرسید. پا زدم و با عجله بالا اومدم با نفس نفس به پری گفتم:
-تنهایی نمیتونم زورم نمیرسه. شما هم باید کمک کنید.
پری بانو دستپاچه اشکهاش رو پاک کرد و با سر باشهای گفت و پرید تو آب با کمک همدیگه کیاوش رو به روی آب اوردیم. بی هوش بود و آب زیادی خورده بود. با صدای داد و بیداد پری بانو باغبون باغ هم خودش رو رسونده بود لب استخر.
خودم رو از آب بیرون کشیدم و با کمک باغبون کیاوش رو از آب بیرون کشیدیم. سر خم کردم تا نفسش رو چک کنم. نفس نمیکشید. سر بلند کردم پری بانو داشت عین ابر بهار بالا سر پسرش اشک میریخت. مضطرب نگاهی بهش کردم و گفتم:
-نفس نمیکشه. زنگ بزنید اورژانس بیاد.
پری بانو هین بلندی کشید و دو دستی به صورتش کوبید. و با ناله گفت:
-خدا مرگم بده. بچهام از دستم رفت. یه کاری کن شیدا تا اورژانس بیاد کیاوشم میمیره. مش قاسم زنگ بزن اورژانس زود باش.
دکمههای پیراهنش رو باز کردم، تمرکز کردم روی قفسهی سینهاش دستهام رو قلاب کردم و شمردم.
– یک، دو، سه…
دهنش رو باز کردم و نفس عمیقم رو به دهنش دادم. چند بار این کار رو تکرار کردم. سرش رو به بغل خم کردم. یهو نفسش برگشت و کلی آب بالا اورد.
تعداد نفسی که میکشید خیلی کند بود باز به تنفس مصنوعی ادامه دادم که کمکم چشم باز کرد و تا نگاهش بهم افتاد سریع چشم بست و سر برگردوند. توی اون وضعیت هم دست از این کارهاش برنمیداشت. حرصی شدم و زیر لب گفتم:
-حالت خوبه که دماغت رو میگیری اونور! عوض تشکر کردنشه از اون دنیا اوردمش دوباره اینجا.
دور و برمون شلوغ شده بود و از موهای بلندم و تمام اعضای بدنم آب میچکید. و من همچنان روی کیاوش خم بودم که یهو آروم زمزمه کرد:
سلام خسته نباشید 😊
این رمان چه روزایی دقیق پارت گذاری میشه؟!
هرروز همین ساعت
تشکر🌹❤😘