رمان رسم دل پارت ۲۵

3.9
(15)

 

 

کیاوش آروم از زیر میز خیلی نامحسوس دستش رو به رون سارا رسوند و شروع کرد به نوازش کرد. سارا به شدت بدنش یخ کرده بود و زیر دست داغ و تب دار کیاوش به وضوح خودنمایی می‌کرد. بعد از دقایقی که سکوت سنگینی بینشون بود. پری بانو پرسید:

 

-چی شده؟ چرا ماتتون برده؟ همچین دارین منو نگاه می‌کنین که انگار کلا ماجرای دیروز یادتون رفته! یا شیدا رو نمی‌شناسید!

 

کیاوش کلافه نفسش رو بیرون داد و گفت:

 

-نه مادر من یادمون نرفته. نیازی هم نیست شما یادآوری کنید. توی اتفاق دیروز هر کس دیگه‌ای هم جای ایشون بود، همین کار رو می‌کرد. بالاخره یه حس وظیفه و انسان دوستانه‌ست. حالا خودتون یه زنگ بزنید و از طرف ما هم تشکر کنید.

 

پری بانو که می‌دونست قضیه از کجا آب می‌خوره خیلی بی خیال شونه‌ای بالا انداخت و گفت:

 

-وا یعنی چی که فقط من زنگ بزنم؟! نا سلامتی شاگرد و دوست قدیمی سارا جان بوده! اصلا درستش اینه که سارا باهاش تماس بگیره. هم دوستشه و هم بالاخره جون شوهرش رو نجات داده.

 

بعد سرش رو به سمت سارا متمایل کرد و گفت:

 

-مگه نه عزیزم؟ این طوری بهتر نیست؟ مؤدبانه‌تره. از شأن خانواده‌ی ما به دوره که قدرنشناس باشیم.

 

دست کیاوش همچنان در نوازش پای سارا بود که متوجه‌ لرز سارا هم شد. دست از نوازش کشید و محکم بالای رون سارا رو فشار داد تا یه کم از لرزش کم بشه. ولی فایده‌ای نداشت. سارا هر وقت عصبی می‌شد و استرس شدید می‌گرفت، این حالت بهش دست می‌داد.

 

سارا با فک منقبض شده و عصبی با حرص از لای دندوناش غرید:

 

-پری بانو دخالت تو زندگی خصوصی بقیه چی؟ اون جایگاهش تو خانواده‌ی شما چطوریه؟! احتمالا فضولی تو کارای خصوصی بقیه تو شأن خانوادتون هست که اینقدر شما مشغولش هستین!

 

سارا که هیچ وقت با پری بانو اینجوری حرف نزده بود. باعث تعجب پری بانو شد. خشکش زد و برای دقایقی سکوت کرد.

 

 

 

کیاوش هم انتظار یه همچین جواب کوبنده‌ای رو از سارا نداشت. دستش روی پای سارا خشک شد و سرش رو به ضرب سمتش چرخوند. سارا همچنان با عصبانیت خیره‌ی پری بانو بود. که پری بانو به خودش اومد و گفت:

 

-به به چشم و دلم روشن! خانم زبون هم در اورده! بفرما کیاوش خان زنت رو تحویل بگیر. هر چی من هیچی نمیگم؛ روی زنت بیشتر میشه.

 

بعد رو کرد سمت سارا و گفت:

 

-محض اطلاع جناب‌عالی باید بگم الان من باید شاکی باشم که چند ساله منتظرم نوه‌ام رو ببینم و بغلش بگیرم. ولی تو باعث شدی از این نعمت، منو پسرم محروم باشیم. خیلی جالبه که الان بدهکار سرکار خانم هم شدیم. می‌دونی چیه اینا تقصیر تو نیست. تقصیر این پسر خام و عاشق منه که چشم‌ بسته عاشقت شده و انگار جادوش کردی که با هر ساز تو می‌رقصه. وگرنه هر کس دیگه‌ای جای کیاوشم بود یه ساعت هم یه زن نازا رو تحمل نمی‌کرد. بالاخره بچه‌ی منم دل داره و دلش می‌خواد بابا بشه.

 

با شنیدن این حرف‌ها حال سارا خیلی بدتر از قبل شد. تمام بدنش به لرزه افتاد و رنگش مثل گچ دیوار شد. کیاوش علنا بین مادرش و سارا گیر کرده بود و نمی‌دونست الان باید طرف کی رو بگیره. مات حرف‌های مامانش بود.

 

دیگه بدتر از این نمی‌شد. سارا با تمام توانش دست کیاوش رو از روی پاش پس زد، کیاوش خواست طرف سارا رو بگیره که سارا با حرص از جاش بلند شد و با صدای نسبتا بلندی رو به پری بانو گفت:

 

-همین الان هم دیر نشده. پسرتون می‌تونه همین امروز زن نازاش رو طلاق بده تا بیشتر از این حیف نشده. اتفاقا منم اینجوری خوشحال‌تر و راضی‌ترم تا اینکه بمونم و اینجوری تحقیر بشم.

 

سارا با تمام حرصی که داشت کف دست‌هاش رو روی میز کوبید و با تاکید گفت:

 

-همین امروز بدون معطلی.

 

رو کرد سمت کیاوش و با فریاد گفت:

 

-من دارم میرم حاضر بشم. زود بیا باید همین امروز تکلیفمون رو روشن بشه.

 

 

سارا جلوی چشم‌های مات شده‌ی کیاوش و مامانش به سمت پله‌ها رفت. کیاوش کلافه و عصبی رو کرد سمت پری بانو و گفت:

 

-خودتون می‌دونید که چقدر برام عزیزین و قابل احترام. همیشه سعی کردم احترامتون رو نگه دارم. ولی امروز واقعا ازتون توقع نداشتم. فکر نکنید با این حرف‌هاتون فقط تیر به قلب سارا زدین! تک تک این جمله‌های زهر آلودتون راست توی دل منم نشست. وقتی دلم شکست که صدای صد تیکه شدن دل سارا رو شنیدم. شما با ما چیکار کردیم مامان؟! خودتون یه زن هستین، چطور دلتون اومد اون حرف‌ها رو به سارا بزنید و ضعفش رو به رخش بکشید؟ اونم ضعفی رو که سارا درش هیچ نقشی نداره و از کنترلش خارجه. مگه تقصیر ساراست که رحمش بچه نگه نمی‌داره؟! من نمی‌فهمم بچه مال ماست ما قراره پدر و مادر بشیم. شما چرا اینقدر جوش می‌زنید؟! اصلا شاید ما توافق کردیم تا آخر عمر بچه‌دار نشیم. الان باید جواب پس بدیم؟

 

پری بانو که تمام مدت داشت خیره به حرف‌های کیاوش گوش می‌داد با جمله‌ی آخرش عین اسپند روی آتیش از جا پرید و گفت:

 

-تو غلط کردی که توافق کنی بچه‌دار نشی. مگه دست توئه؟! خاندان آریایی وارث می‌خواد اونم از پوست و خون خودش نه یه بچه‌ی پرورشگاهی که معلوم نیست ننه و باباش کی‌ان!

 

کیاوش از جاش بلند شد و با حرص سر خم کرد سمت مامانش و گفت:

 

-اولا معلومه که دست منه. ثانیا مگه بچه‌ی پرورشگاهی چشه؟! مادر من این افکار پوسیده رو بریزید دور یه کم عاقلانه و منطقی به مسائل نگاه کنید. ثالثا اگه فکر کردین با این نیش و کنایه‌ها می‌تونید به هدفتون برسید، سخت در اشتباهید. من سارا رو دوست دارم. نه نه بهتر بگم عاشقشم و عمرا این حرف‌ها منو نسبت بهش دلسرد نمی‌کنه. من زنم رو طلاق بده نیستم اینو خوب بدونید!

 

جمله‌ی آخرش رو کوبنده‌تر از قبل گفت و در مقابل چشمان متعجب و از حدقه بیرون زده‌ی پری بانو؛ آشپزخونه رو ترک کرد و به سمت اتاقشون پا تند کرد. باید تمام تلاشش رو می‌کرد تا از دل سارا دربیاره و ازش دلجویی کنه.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 15

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان جرزن

خلاصه : جدال بین مردی مستبد و مغرور و دختری شیطون … آریو یک استاد دانشگاه با عقاید خاصه که توجه همه ی دخترا…
رمان کامل

دانلود رمان گلارین

    🤍خلاصه : حامله بودم ! اونم درست زمانی که شوهر_صیغه ایم با زن دیگه ازدواج کرد کسی که عاشقش بودم و عاشقم…
رمان کامل

دانلود رمان یاسمن

خلاصه: این رمان حکایت دختری است که بعد از کشف حقیقت زندگی اش به ایران باز می گردد و در خانه ی عمه اش…
رمان کامل

دانلود رمان طعم جنون

💚 خلاصه: نیاز با مدرک هتلداری در هتل بزرگی در تهران مشغول بکار میشود. او بصورت موقت تا زمانی که صاحب هتل که پسر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x