شیدا دم در ورودی منتظر ایستاده بود و حسابی از برخورد با کیاوش استرس داشت. بالاخره در آسانسور باز شد و اول پری بانو بعد سبد گلی که پشتش کیاوش قایم شده بود، وارد شدن. پری سفت شیدا رو توی بغلش گرفت و بوسید. کیاوش که اصلا حوصله نداشت سبد گل رو عین ربات به سمت شیدا دراز کرد و داد دستش و بعد سلام خشک و خالی کرد.
شیدا که طبق معمول میدونست برخورد بهتری قرار نیست از کیاوش ببینه گل رو گرفت و به تشکر خشک و خالی بسنده کرد.
فنجونهای نسکافه رو تعارف کرد و شیرینی جلوشون گذاشت. خودش هم دورترین مبل رو برای نشستن انتخاب کرد. سکوت سنگینی بینشون حاکم بود که پری سکوت رو شکست و گفت:
-ببخشید تو رو خدا از کار و زندگی انداختیمت. ولی ادب حکم میکرد حضوری بیایم برای تشکر. این کیاوش که مخ منو خورد اینقدر توی این چند روز گفت مامان بریم تشکر کنیم.
با شنیدن حرف پری بانو، کیاوش با چشمای گرد شده با تعجب مامانش رو نگاه کرد و شیدا هم که مطمئن بود همچین قضیهایی امکان نداره، پوزخندی زد و پاشو روی پاش انداخت و گفت:
-ممنونم لطف کردین. ولی واقعا نیازی به این کار نبود. هر کس دیگهایی هم جای من بود همین کار رو میکرد. به نظرم حس انسان دوستانه که سهله، حس حیوان دوستی رو هم، همه دارن. نشنیدید واسه نجاته یه بچه گربه یا توله سگ، یه اکیپ آتشنشانی میرن و نجاتش میدن!
شیدا با این حرفش علنا کیاوش رو قد یه توله سگ و بچه گربه، حسابش کرد. قند توی دلش آب شد از اینکه اینقدر کیاوش رو خردش کرده بود. پری بانو متعجب آب دهنش رو قورت داد و حرفی برای گفتن نداشت. کیاوش هم با حرص دندوناش رو بهم میسایید.
با دیدن واکنشِ این مادر و پسر، شیدا دلش خنک شد و تو دلش گفت: حقت بود کوه غرور حالا این اولیش بود. دارم برات.
کیاوش نگاهی عصبی به مامانش کرد و گفت:
-خب دیگه بهتره رفع زحمت کنیم. ایشون نیازی به تشکر ما نداشتن. نجات جون هر جونوری جزء خصوصیات بارزشونه.
پری بانو چشم غرهای به کیاوش رفت و با ابروهای در هم کشیده گفت:
-کجا بریم؟! هنوز اصل مطلب موندهها انگار یادت رفت!
کیاوش کلافه پوفی کشید و دست به سینه نشست. پری بانو مقداری از نسکافهاش رو خورد و نفسی گرفت و گفت:
-خب شیدا جون خودت میدونی به غیر از تشکر کردن اومدیم انشاالله اگه خدا بخواد دربارهی اون قرارداد کاری هم حرف بزنیم.
شیدا شالش رو یه کم جلوتر کشید و صداش رو با تک سرفهای صاف کرد و گفت:
-والاه پری جون در اون مورد قبلا حرفامون رو زدیم. من راضی به این کار نیستم. شما دارید روی آبرو و آیندهی تباه شدهی من قیمت میذارید! واقعا نمیتونم همچین کاری رو قبول بکنم.
بر فرض مثال اگه یه درصد هم نظرم مثبت بود، الان که فهمیدم سارا جون عروس شما هستن. دیگه امکان نداره همچین کاری رو بکنم. چون مطمئنم هیچ خانمی دوست نداره یه زن دیگه رو توی خونه زندگیش راه بده! اونم جلوی چشم شوهرش هر روز رژه بره. اینجوری دوستی منو سارا جون هم بهم میخوره.
پری نگاه زیر چشمی به کیاوش کرد که اخماش تو هم بود و حرفی نمیزد. بعد خودش نفسی گرفت و گفت:
-شیدا جون مطمئن باش سارا خودش راضیه. واسهی همین ما خواستیم دوباره باهات حرف بزنیم. میدونم خواستهی ما وقعا سخته و تو باید به فکر آیندهات هم باشی. خدا رو شکر ما مشکل مالی نداریم. از این بابت خیالت راحت باشه. صد تومن هم میذارم روی قیمت قبلی که با هم صحبتش رو کرده بودیم.
کیاوش که داشت بی تفاوت نسکافهاش رو میخورد با شنیدن صد میلیون اضافه؛ یهو نسکافه پرید تو گلوش و شروع کرد به سرفه کردن. پری هی به پشتش میزد ولی نفس کیاوش بالا نمیومد. شیدا پشت چشمی نازک کرد و با اکراه از جاش بلند شد تا آب بیاره. عمدا هم آروم راه میرفت تا کیاوش یه کم بیشتر سرفه کنه. لیوان آب رو با ناز و کرشمه داد دست پری بانو و گفت:
-بدین بخورن بهتر میشن.
پری لیوان رو گرفت و نگران به خورد کیاوش داد. بعد از چند قلوپ آب، یه کم سرفهاش کمتر شد و آروم گرفت. شیدا ابرویی بالا انداخت و با پوزخند گفت:
-ماشالله پسرتون، استعداد خوبی تو خفه شدن دارن. به نظرم یه دکتر برن بد نیست. یهو دیدید جایی بودن که کسی نتونست کمکش بکنه و …
پری که از تیکههای شیدا اصلا خوشش نیومده بود. پشت چشمی نازک کرد و از شیدا رو گرفت و به سمت کیاوش گفت:
-پسرم بیشتر حواست رو جمع کن و مواظب باش. تو تازه حالت داره خوب میشه. هنوز از اون روز ریههات کامل خوب نشدن.
کیاوش معترض نگاهی به مامانش کرد و گفت:
-مادر من اون مبلغ پیشنهادی شما هر آدم سالمی رو هم خفه میکنه چه برسه به من!! آخه مگه شهر هرته صد تومن یهو رو مبلغ قبلی میذاری؟ اصلا از قیمت رحم اجارهایی خبر داری؟ خونه پرش بشه هفتاد؛ هشتاد تومن. اون وقت شما صد تازه داری اضافه میکنی؟! مگه من سر گنج نشستم که یه بچه اینقدر برام آب بخوره! حالا بگو ببینم نرخ پایه چند بوده؟
پری که حسابی از این بحث عصبی بود و نمیخواست کش پیدا کنه. همزمان، با چشم و ابرویی که به کیاوش اومد گفت:
-پسرم ما که بی نیاز از مال دنیا هستیم. بعدشم شیدا جان ارزشش خیلی بیشتر از این حرفاست. الان نمیخواد شما چرتکه بندازی. من خودم هزینهها رو میده. حالا بعدا تو خونه صحبت میکنیم.
شیدا که تمام مدت توی سکوت شاهد بحث این دو نفر بود. تو فکر فرو رفت و حساب کار دستش اومد. کیاوش دندون گردتر از این حرفا بود و مثل مامانش دست و دلباز نبود. اگه بیشتر از این طاقچه بالا میذاشت، مرغ از قفس میپرید.
پری بانو رو کرد سمت شیدا و با لبخندی اجباری گفت:
-خب عزیزم الان نظرت چیه؟ قبوله دیگه مگه نه؟
شیدا ابرویی بالا انداخت و گفت:
-من مطمئن نیستم که کاره درستی دارم میکنم یا نه. با سارا جون هم حرف نزدم. شاید قلبا راضی به این کار نباشه.
کیاوش کلافه از این همه بحث دستی لای موهاش کشید و عصبی گفت:
-میخواید زنگ بزنم بذارم رو آیفون تا مطمئن بشید؟! وقتی مامان من حرفی رو میزنه، حرفش حرفه باد هوا نیست. بهتره شما هم با این قیمتای فضایی اینقدر مته به خشخاش نذارید.