تا خواستم حرفی بزنم صدای کیاوش رو شنیدم که پرسید:
-کیه اکرم خانم؟ دم در با کسی حرف میزنید؟
به عقب سر برگردوند که کیاوش رو دست به سر کنه. فوری صدام رو بالا بردم و گفتم:
-بله منم شیدا؛ فقط این اکرم خانم اجازه نمیده بیام تو نمیدونم چرا!
کیاوش خودش متعجب اومد جلوی در و گفت:
-وا اکرم خانم چرا جلوی در رو گرفتی؟! بذار بیاد تو ببینم چی شده!
اکرم ترسیده و مستأصل از جلوی در کنار رفت و نگاه ملتمسی به کیاوش کرد و گفت:
-آخه آقا کیاوش؛ خانم سپرده بودن شیدا خانم از جاش تکون نخوره. الان بیاد شیدا خانم رو اینجا ببینه؛ حساب من با کرام الکاتبینه!
کیاوش سری تکون داد و گفت:
-شما برو به کارت برس. جواب مامان هم با من نگران نباش.
اکرم خانم چشمی گفت و رفت. کیاوش قدمی جلو اومد. شلوار جین تنگ پاش بود با یه تیشرت آستین کوتاه که اندام ورزیدهاش رو بیشتر نمایان میکرد. این اولین باری بود که با این تیپ و قیافه میدیدمش. همیشه با لباس رسمی دیده بودمش.
بعد از مکثی تازه متوجه شدم داره سوالی من رو نگاه میکنه و من محو تماشاش بودم. خجالت زده چشم ازش گرفتم و آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:
-چیزه سلام؛ ببخشید صبح اول وقت مزاحم شدم. ولی باید باهاتون صحبت میکردم. یعنی اتمام حجت میکردم که بعدا گلایهای پیش نیاد.
تای ابروش رو بالا انداخت و جواب سلامم رو داد و گفت:
-بفرمایید تو اونجا دم در واینستید. بفرمایید بشینید تا مامان پری رو صدا بزنم.
زیر لب تشکری کردم و در حینی که سمت مبلها میرفتم؛ گفتم:
-لطفا خودتون و سارا جون هم تشریف بیارید. میخوام همه حرفهام رو بشنون.
سری به نشانهی تایید تکون داد و به طبقهی بالا رفت تا سارا رو صدا بزنه از همون پیچ اول پلهها شروع کرد به صدا زدن سارا؛
-سارا جان عزیزم؛ آماده شو چند لحظه بیا پایین. شیدا خانم ظاهرا باهامون کار دارن.
همیشه سارا رو با محبت و احترام صدا میزد. از این اخلاقش خیلی خوشم میاومد. پا روی پا انداختم و منتظر شدم. بالاخره هر سه اومدن. پری بانو با دیدن من متعجب گفت:
-اینجا چیکار میکنی شیدا جون؟! کاری داشتی با آیفون میگفتی. واسه چی این همه پله رو پایین اومدی؟!
کلافه سر چرخوندم و نفسم رو بیرون دادم و گفتم:
-اتفاقا عمدا اومدم پایین پری جون تا بهتون بگم من زندانی شما نیستم که برام نگهبان گذاشتین آخه…
بعد رو چرخوندم سمت کیاوش و سارا که چسبیده بهم، روی کاناپه نشسته بودن و کیاوش دستش رو دور گردن سارا انداخته بود. مکثی کردم و گفتم:
-من با این وضعیت نمیتونم ادامه بدم. همین که قبول کردم این نُه ماه رو بیام پیش شما و جلوی چشمتون زندگی کنم برام کافیه. دیگه این رفتار برام غیر قابل تحمله راستش.
کیاوش متعجب کمی به جلو خم شد و پرسید:
-مگه مامانم چیکار کرده به جزء مراقبت و رسیدگی؛ که این قدر شاکی هستین؟!
یه کم معذب بودم همه چیز رو پیش کیاوش تعریف کنم ولی چارهای نداشتم باید یه چیزایی رو میگفتم. آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:
-از دیروز به دستور مامانتون پاهای من رو هوا مونده و یه نفر رو هم گذاشتن تا مبادا پاهام پایین بیاد. صبح فلج شده بودم نمیتونستم راه برم. بعدشم…
کمی مکث کردم و سر به زیر ادامه دادم:
-توی خصوصیترین مسائل خودم هم اختیار ندارم… الان تکلیف منو روشن کنید اگه این رفتارهای عجیب و غریب قراره ادامه داشته باشه بگید تا بدونم لطفا. قبل از این که حامله بشم جمع کنم برم پی زندگیم اون قرارداد رو هم فسخ کنیم.
کیاوش کلافه نفسش رو بیرون داد و دستهاش رو توی هم گره کرد. سارا نگاهی بهش انداخت و ابرویی بالا انداخت و با اشاره و چشم و ابرو کردن آروم گفت:
-بفرما تحویل بگیر.
پری بانو ساکت و مظلوم گوشهای نشسته بود و حرفی نمیزد. کیاوش نگاهش رو به پری بانو دوخته بود و سوالی نگاهش میکرد.
سارا ی جوریه!💔🙂
حس خوبی بهش ندارم
آره منم ولی میتونه بخاطره این باشه که توی همه رمان های ازدواج اجباری تهش زن اول طلاق میگیره و دومی میشه عشقشو سوگلیش