به محض پارک کردن ماشین سریع دوباره ازش بابت همه چیز تشکر کردم و برای این که کسی ما رو باهم نبینه زود پیاده شدم و از ماشینش فاصله گرفتم. دست انداختم تو کولهام و دنبال گوشیم گشتم. این قدر درگیر شدم و استرس کشیدم که پاک یادم رفت به مهشید یه پیام بدم.
گوشی رو بالاخره پیداش کردم. اوه کلی تماس بی پاسخ و پیام از مهشید داشتم. سریع شمارهاش رو گرفتم و گوشی رو تو گوشم گذاشتم. اولین زنگ نصفه خورد که صدای جیغ مهشید همراه با فحش دادنش تو گوشم پیچید.
-الهی وَر بپری دخترهی خر عوضی؛ کجایی تو؟!
-عه چته وحشی؟ عوض سلام دادنت؟ چه خبرته هوار میکشی تو گوشم کر شدم.
یه کم مکث کرد باز با حرص گفت:
-کجایی از صبح هزار بار بهت زنگ زدم و پیام دادم. مرده بودی جواب نمیدادی؟!
-نخیر فعلا که به لطف فرشتهی نجات زندهام. گوشیم هم سایلنت بود و پاک یادم رفته بود از کولهام درش بیارم. دارم میرم سمت دانشکده خودمون اگه کلاس نداری بیا اونجا، من دیرم شده پنج دقیقه دیگه کلاسم شروع میشه.
مهشید پوزخندی زد و با تمسخر گفت:
-اوف بازم که مثل همیشه گند زدی و فرشتهی نجاتت اومده جمعت کرده! دختر تو کی میخوای آدم بشی؟! دم کلاست باش منم میام اون سمت این ساعت خالیم. شاید نشستم سر کلاست.
باشهایی گفتم و گوشی رو قطع کردم. دم کلاس رسیدم و طبق معمول آرش و افشین علاف و پلاس دم در کلاس وایستاده بودن. نگاهی به سر تا پام کردن و اوهی کشیدن. عصبی از کنارشون رد شدم رفتم توی کلاس کولهام رو انداختم رو صندلی و برگشتم بیرون منتظر مهشید شدم.
از دور دیدمش عصبی و شاکی داشت میومد سمتم، زودتر خودم رو بهش رسوندم تا پیش این دوتا عوضی ضایعام نکنه. دست بلند کرد تا منو بزنه که سریع خودم رو توی بغلش انداختم و توی گوشش آروم گفتم:
-اون دو تا نره غول دارن نگامون میکنن. جون مادرت کوتاه بیا. کلی بلا سرم اومده.
نیشگون ریزی از بازوم گرفت و با لبخند مصنوعی که رو لب داشت گفت:
-قسم نده بعدا به حسابت میرسم. زود باش بگو ببینم کدوم گوری بودی؟
تا قبل از اومدن استاد تند تند کل ماجرای خیس شدن شلوارم رو تعریف کردم. مهشید از خنده روده بر شده بود و داشت دیوارا رو گاز میزد. چند تا پس گردنی بهش زدم و گفتم:
-کوفت؛ خفه شو بابا آبرومو بردی. مگه دارم استنداپ کمدی برات اجرا میکنم که این جوری ریسه رفتی. آبروم تو دانشگاه رفته ها! حالا این رفیق ما رو باش قهقهه میزنه.
مهشید نفسی گرفت و دستش رو گذاشت روی سینهاش و گفت:
-به خدا دست خودم نیست. وقتی تصورت میکنم نمیتونم جلوی خندهام رو بگیرم. عجب ضایع بازاری شده. واقعا جام خالی بوده. الان پسره با خودش گفته گل بود به سبزه نیز آراسته شده. این دختره کنترل ادرار هم نداره باید پوشک ببندمش. خب حالا بعدش چی شد؟ بهش چی گفتی وقتی کولهات رو آورده بود؟
این دفعه نیشگون محکمی ازش گرفتم و گفتم:
-هوی حرف دهنت رو بفهم ها. شعور اون پسره از توی رفیق چند ساله بیشتره والاه. هیچی دیگه بعدش …
با دیدن استاد حرفم نصفه موند و دست مهشید رو عجلهای کشیدم و گفتم:
-بدو بریم سر کلاس استادم اومد. بقیهاشو تو کلاس تعریف میکنم.
مهشید که تازه انگار به خودش اومده بود با دقت نگاهی به سر تا پام کرد و گفت:
-شلوارت که خشکه. عه ببینمت تازه خریدیش؟ نکنه آقای فرشته رفته شلوار دوست دخترش رو برات آورده؟
عصبی در حالی که داشتم پشت سر خودم میکشیدمش گفتم:
-نخیر بیا بریم میگم از کجا خریدمش. از یه جیگری که ببینیش آب دهنت آویزون میشه. روش کِرش زدم.
رفتیم ته کلاس که خیلی جلو چشم استاد نباشیم. مهشید که حسابی هول بود گفت:
-بدو اول اون جیگری رو که میگی نشونم بده ببینم.
دست کردم تو جیبم و کارت بوتیک رو درآوردم و بهش گفتم:
گوشیتو دربیار تا نشونت بدم. بگیر این پیجشه.
مهشید آروم گوشیش رو در اورد و کارت رو ازم گرفت در حالی که تو اینستا بود زیر لب بهم گفت:
-هزار بار بهت گفتم یه اینستا نصب کن مگه حرف تو کلهات میره. بفرما الان لنگه گوشی من بودی واسه رفتن به یه پیج.
آهی کشیدم و نگاهی به صفحه گوشیش انداختم و گفتم:
-میخوای بابام از زندگی ساقطم کنه؟ مگه خانوادهی منو نمیشناسی؟! اگه بفهمه اینستا نصب کردم همین گوشی رو هم که با هزار خواهش و بدبختی خریدمش، ازم میگیرن. دلت خوشهها! ول کن حالا اینا پیجه چی شد؟
سری به تأسف تکون داد و به صفحهی گوشیش نگاه کرد و گفت:
-الان میاره چند لحظه صبر کن. بازم طبق معمول نت ضعیفه، خیر سرمون مثلا اینجا دانشگاهه باید با سرعت جِت وصل بشه ولی لاکپشتی جلو میره. عه ورد، اورد.
با ذوق سر چرخوندم سمتش و نگاهی به پیجش انداختم. مهشید متعجب گوشهی لبش بالا رفت و پرسید:
-کو پس این جیگری که میگی؟
با ذوق نگاهی به گوشیش کردم و گوشی رو از دستش گرفتم. روی پست اولش زوم کردم. خودش به جای مانکن لباسها رو پوشیده بود و عکس گذاشته بود. عجب استایلی داشت لامصب! عکس زوم شده رو سمت مهشید گرفتم و گفتم:
-اینا هاش خودشه مهشید ببین چه خوش تیپ و جیگره؛ یعنی آدم دهنش آب میفته به استایلش.
مهشید با دیدنش واو نسبتا بلندی گفت که صداش توی کلاس پیچید و استاد معترض سمتمون برگشت و با ابروهایی در هم پرسید:
-اونجا چه خبره؟ اگه خیلی هیجان انگیزه بگید ما هم بدونیم؟! خانم طلوعی شما با خودت مهمون میاری سر کلاس نه خودت به درس گوش میدی نه میذاری بقیه گوش کنن. از جلسه دیگه مهمون اوردن تو کلاس من ممنوعه. الان هم حواستون به درس باشه.
سرم رو پایین انداخت و زیر لب چشمی گفتم و بعد به مهشید که به زور جلوی خندهاش رو گرفته بود، سیخونکی زدم و گفتم:
-کوفت بگیری همین رو میخواستی؟! جلوی اون دهنت رو بگیر خب چته تا پسره رو دیدی جو گیر شدی!