رمان سادیسمیک پارت 18

4.3
(22)
🤍رستا🤍

پا تند کردم سمت در خروجی ، وختی بازش کردم یه طرف صورتم سوخت…
سوزش عجیب و آشنایی بود …

سرمو بالا گرفتم و با چشمای سرخ و به خون نشسته میثاق رو به رو شدم … .

ــ گمشو بالا …

+نمیخوام

دستمو محکم گرفت و انداختم تو ماشین خودش

+از کجا …
از کجا پیدام کردی

ــ خفه شو فقد

چه غلطی باید میکردم
هیشکیو نداشتم بهش پناه ببرم

+میای سنگامونو وا بکنیم؟

ــ نه فقد دهنتو ببند

بی توجه نسبت به حرفش شروع کردم به حرف زدن…

+میدونی …
مشکل من با تو اینه که همیشه تو خماری میذاریم ، خمار یه ذره محبت
یه ذره توجه ، یه ذره اهمیت …

ــ ولی مشکل من با تو اینه که نمیتونم بهت محبت کنم ، اهمیت بدم یا توجه کنم

+خب چرا؟
چرا نمیتونی؟هوم؟

ــ اونش به خودم مربوطه

هوفی کشیدم و این بار دیگه واقعا دهنمو بستم

🏷آراد

🤍کانی🤍

+رکسانا
من دیگه میرم کاری نداری؟

از اتاق بیرون اومد و رو بهم گفت

ــ نه مواظب خودت باش ، کاری نکنی لو بره

+حواسم هست

پیشونیشو بوسیدم و حرکت کردم سمت عمارت میثاق…
لعنت بهت …
اگه کثافت کاری نمیکردی الان من مجبور نمیشدم دستمو با این دختره بکنم تو یه کاسه
خاک تو سرت میثاق
بذار این جریانا تموم شه …
به گوه خوردن میوفتی ، حالا میبینیم

با دیدن رستا و میثاق کنار هم لبخند محوی رو صورتم جا خوش کرد ، ولی فقد برای یه ثانیه

رستا رو تاب بود و بغض و ناراحتی از صورتش میبارید و میثاق پشت تاب داشت حولش میداد و اخماش تو هم بود
حرف میزدن باهم ، ولی انگار یه چیزی ته دلشون بود که نمیتونستن بگن …
میدونم رستا فقد خودشو گول میزنه ، ازش معلومه میثاق رو دوست داره …
حلواتو بخورم میثاق که یه ذره درک و شعور نداری …
هرچی جلوتر پیرفتم صدای دعوا کردناشون بیشتر میشد … .

🤍آراد🤍

میثاق ــ رستا به جون کانی قسم میزنم جرت میدم بگو …
بگو اون خطا چیه رو دستت
بگو چرا گوه اضافه خوردی
بگو …
همه شو باید بگی

اون میگفت و رستا با بغض سرشو انداخته بود پایین و دستاشو گذاشته بود رو شقیقش …

ــ توروخدا الان بس کن
من دیشب نخوابیدم
شب قبلشم نخوابیدم
از لحاظ روحس و جسمی فقد یه خورده محبت میخوام
یه خورده اهمیت میخوام
یه خورده ارزش میخوام

حول محکمی به تاب داد و شونه رستا رو گرفت…

ــ تو غلط کردی فرار کردی
غلط کردی رو دستات خط انداختی
غلط کردی رفتی عمارت خانوادگیتون
غلط کردی محبت میخوای

🖤میثاق🖤

با اخم غلیظی که رو پیشونیم بود ، رفتم سمتشون و تاب رو نگهداشتم

ــ به به!
آراد خان!
شرکت داره به گا میره تو رفتی کجا؟!

+نمیخوای تمومش کنی؟
بس کن دیگه
قلدر بازی بسه
واسه من شاخ نشو میثاق؛ من تورو از بَرَم

نفسشو کلافه بیرون فرستاد و به رستا اشاره کرد
خیلی غیر منتظره داد زد

ــ نگا کن چه گوهی خورده!
دستاشو ببین

با این دادی که زد ، رستا ام جیغ بلندی کشید و خودشو با گریه انداخت تو بغلم

ــ بخدا تقصیر خودشه
اذیتم میکنه

دستاشو نگاه کردم ، چنتا خط عمیق رو دستاش بود …

+تو خودت از صب تا شب کتک کاری راه میندازی
حالا واسه دوتا خط اینجوری شر درس کردی ؟
هوم؟

ــ اون مال خودش نیست
مال منه
فقددد من !
فقد من میتونم بزنمش
من میتونم اذیتش کنم
من میتونم هر کاری که میخوام باهاش بکنم نه هیچ کس دیگه
“حتــــــــــی خودشــــــــــــــ”

+فکر مریضت کی قراره درست بشه پسر…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 22

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان ماهی

خلاصه: یک شرط‌بندی ساده، باعث دوستی ماهی دانشجوی شیطون و پرانرژی با اتابک دانشجوی زرنگ و پولدار دانشگاه شیراز می‌شود. بعد از فارغ التحصیلی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fatima
2 سال قبل

عالی بی 😍

Going crazy
2 سال قبل

خب خب اینم ع میثاق ک عاشخ شد
لی لی لی لی لی
نمد چرا حس میکنم اتفاقای بزرگی تو راهه
زر میزنه هیچی حس نکرده فق بلوف میزنه
وجی جون خفه شو
.
.
.
دوستان ی نمه خودرگیری دارم شما ب دل نگیرین چیزی نیس دکترا ک گفتن حل نمیشه ولی مح امیدمو ع دست ندادم

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x