پلک روی هم فشار داد و پیشونیش رو با دو انگشتش مالش داد.
– هیس! اینجا بیمارستانه …کی حرف پول زد توی این موقعیت؟ دخترت مهم تره یا اون چرک کف دست؟
راست می گفت.
هرچقدر هم که مولش زیاد بود باید تقبل می کردم وگرنه اگر آیدا از دستم می رفت تا اخر عمر حسرت می خوردم که چرا به خاطر پول نتونستم جونش رو نجات بدم.
ماهد ازم دور شد و پرستار سمتم اومد.
– شما با من بیاید پذیرش!
نگاهی به آیدا کردم و از اتاقش بیرون اومدم.
پرستار منو سمت پذیرش برد و چند تا ورقه جلوم گذاشت.
– اینجا رو امضا بزنید.
سرم رو نزدیکش بردم.
– هزینه عملش چقدر میشه؟ خیلی زیاده؟
پرستار نگاهی به پرونده توی دستش انداخت.
– صد و بیست میلیون، با تعلق بیمه میشه حدود نود و پنج ولی چون بیمارستان خصوصیه بابت هر شب اقامت بیمار باید یک میلیون هم بدید.
وای …
وای که مغزم از این رقم ها سوت کشید.
من که انقدر پولی برام نمونده بود و باید از علیرضا میگرفتم یا یکی دیگه.
– قبل از جراحی باید پرداخت کنم؟
به مانیتورش نگاه کرد و با سر سری گفت:
– هرچه سریع تر بهتر …
این جواب های سر بالا داشت بیشتر از همه این استرس ها منو اذیت می کرد.
گوشیم رو از توی کیفم در اوردم و تنها شماره ای که از علیرضا برام مونده بود رو گرفتم.
بوق ها از پس هم می خورد و اصلا انگار قرار نبود جواب بده.
نا امیدانه گوشی رو از گوشم فاصله دادم و خواستم قطع کنم که صداش پیچید:
– بله؟
نفسم رو فوت کردم.
– سلام!
روی صندلی نشستم و به وجود تپش قلبی که خودم داشتم و لحظه ای آروم و قرار نمی گرفت لب زدم:
– علیرضا؟ می تونم باهات حرف بزنم؟
لحظه ای مکث کرد و انگار از جایی که همهمه بود بیرون اومد و جای خلوتی رفت.
– به به سایه خانم! نکنه فیلت یاد هندوستان کرده؟
از این که فکر می کرد من هنوز هم رغبت دارم که باهاش زندگی کنم حرصم گرفت.
– چی میگی واسه خودت میبری و می دوزی؟ اثلا می دونی من توی چه شرایطی ام؟ دخترت کجاست؟
صدای نفس کشیدنش اومد.
– کجاست؟ چی شده؟
شالمو هم جلو کشیدم و نگاهی به راهرو بیمارستان انداختم.
– صبح با خس خس سینه بلند شد …قلبش درد می کرد؛ رفتم همسایه رو صدا بزنم بیاد به دادم برسه، وقتی برگشتم دیدم بیهوش شده، اوردمش دکتر میگن باید عملش کنن.
لحظه ای مثل من کپ کرد.
می دونستم علیرضا خیلی آیدا رو دوست داره و براش هر کاری می کنی اما زهی خیال باطل.
– خب؟
عصبی شدم و بی توجه به موقعیتم لب زدم:
– چی؟ خب؟ مظورت چیه؟ علیرضا دارم میگم باید دخترمون رو عمل کنن؟
تشر زد:
– میگی چیکار کنم؟ روزی که سر پرستیش رو به عهده گرفتی، بهم گفتی هرگز توی هیچ امورش دخالت نداشته باشم به جز همون هفته ای یک بار دیدنش …اون وقت حالا چی؟ زنگ زدی که چی بگی؟
وای بر این بشر.
وای که فقط اسم مرد و مردونگی رو یدک می کشید و حتی بویی ازش نبرده بود.
– حالیته داری چی واسه خودت میگی؟ می دونی پول عمل و اجاره تخت شبی چقده؟ فکر می کنی من می تونم به تنهایی از پس خدا تومن پول بر
یه جوری خنثی و بی تفاوت داشت رفتارمی کرد که کم مونده بود همونجا خودم رو حلق آویز کنم.
– بی غیرت! می فهمی جون دخترمون در میونه؟ تو که کرور کرور پول حروم می کنی؛ واسه جون دخترت نمی تونی یکم مایه بزاری؟
پورخند صدا داری زد که از پشت گوشی توی گوشم پژواک شد.
– هرکی خربزه می خوره پای لرزش می شنه! یادته بردمت سنوگرافی، دکتره گفت قلب این بچه مشکل داره اما تو پاتو توی یک کفش کردی که الله و بلله سقطش نمی کنی.
قلبم کوبش کرد.
ضربانم کند شد و سرم گیج رفت.
امان از این مرد که حتی بویی از مردونگی نبرده بود.
– یعنی میگی چون حضانت بچه با منه نمی خوای یک قدمم براش برداری؟
با قاطعیت کلمه “نه” رو بیان کرد که بهش توپیدم.
– اوکی! برو پس دیگه پشت گوشتو دیدی، آیدا رو هم میبینی.
خواست چیزی بگه که تلفن رو روش قطع کردم و بلافاصله شماره بابا رو گرفتم.
اخرین کسی که فکر می کردم می تونم ازش کمک بخوام و اون از زیر سنگ هم که شده برام پول جور میکنه.
اما خب من همیشه تصور اشتباهی از اطرافیانم داشتم و با رد تماس اون هم خط کشید روی افکارم.
به دست هام نگاهی انداختم.
تنها طلاهایی که برام مونده بود همین دو لنگ النگو که اون هم سر عروسیم بهم داده بودن، برام مونده بود.
از فروشش فقط می تونستم خرج یه شب اجاره تخت این جا رو بدم.
گوشیم رو محکم توی دستم فشار دادم.
باید خودم میرفتم ولی دلم نمی اومد آیدا رو اینجا تنها بزارم.
از جام بلند شدم و همزمان چهره ماهد جلوم پدیدار شد.
– کجایی تو؟ آیدا رو باید ببرن اتاق عمل … تونستی اون پولو جور کنی؟
هول کردم و بی فروغ بهش خیره شدم.
– نه؛ دارم میرم یه جایی جورش کنم، ولی اونقدرا نمیشه.
وای چه پدر بیشعوری سر لج و لجبازی که سایه حضانت بچه گرفته داره از جون دخترش میگذره آخه بیشعور آیدا دخترت بعد تو چون سایه حضانتش گرفته میگی به من ربطی نداره
این دیگه خیلی آبکیه نه پدرش جواب تلفنشو بده نه بابای واقعیش حتی نکران دخترش بشه چه برسه به اینکه بخواد پول بده مگه میشه نویسنده جان شما ک میخوای خانمه رو محتاج مهاد کنی باید یه کم اینجاشو بهتر مینوشتی
تازه اولش خود مهاد میگه بگو زن منی این بچه ی منه بعد همه میان سراغ خانمه ک ازش پول بگیرن؟؟
مهاد هم گفته بود فکر پولو نکن